تمام آثار چهرههای سینمایی در تالیف و ترجمه را هم نمیشد در یک سطح قرار داد و همه را به یک چوب راند، اما مهم این بود گاهی هیچ استعداد و مهارتی هم در این حوزه نمیدیدی! در واقع گاهی سلبریتی صرفا به جهت کسب شأن و منزلتی ادبی سراغ این عرصه آمده بود و مطالعه کتاب مربوطه هم همین را نشان میداد. از جمله این آثار نازل میتوان به کتابهای بهنوش بختیاری (کلاغهای قیطریه)، صابر ابر (هر رازی که فاش کنی یک ماهی قرمز میمیرد)، لیلا اوتادی (در بهشتی که کلاغی نیست) و... اشاره کرد.
البته تمام فعالیتها در این عرصه بیکیفیت نبودند. گاهی هم سینماگرانی بزرگ دست به قلم میشدند یا به کار ترجمه میپرداختند؛ از جمله این آثار هم میتوان به ترجمه کتاب «جهان هولوگرافیک» از سوی داریوش مهرجویی یا تالیف رمان «جسدهای شیشهای» نوشته مسعود کیمیایی اشاره کرد. همچنین آثاری که رمانها یا مجموعه داستانهای قابل قبولی در ادبیات روز داستانی ایران بودند؛ از جمله کتابهای مرجان شیرمحمدی، اندیشه فولادوند، فلامک جنیدی و اخیرا گلاره عباسی و بهزاد فراهانی.
در این گزارش اما قصد نداریم به تمام اینها بپردازیم. به مناسبت انتشار ترجمه علی مصفا، سراغ ترجمههای بعضی چهرههای سینمایی و احیانا حواشی آنها رفتهایم.
علی مصفا
علی مصفا نهمین نفری است که سراغ ترجمه «یادداشتهای زیرزمینی» رفته! البته اینطور ترجمهها در ایران تازگی ندارد. زمانی که ترجمه «شازده کوچولو» در ایران با نام بیش از ٧٠ مترجم ثبت شده، تعجبی ندارد که ١٠ نفر اثر داستایفسکی را هم ترجمه کرده باشند. نگاهی به اسامی مترجمان بیندازیم؟ رحمت الهی، پرویز شهدی، حمیدرضا آتشبرآب، نسرین مجیدی، تینا خواجوی، شهروز رشید، سودابه پارسلاری و اصغر اندرودی.
اینها البته آمار در دست بود و اگر خوب بگردیم بعید نیست چندین ترجمه دیگر هم از پل و پستوی بازار کتاب بزند بیرون! در واقع پرسش جدی اینجاست چرا بعضی از سینماگران که کارنامهای فوقالعاده بازیگری دارند، پیش از اقدام به تالیف یا ترجمه در این زمینه مشاورهای نمیگیرند؟ در واقع اگر پیش از ترجمه به یکی از کارشناسان نشر در حوزه ادبیات جهان مراجعه کنند، شاید از تصمیم خود مبنی بر ترجمه کتاب مورد علاقهشان منصرف شوند و سراغ اثری دیگر بروند. دلیل آن هم ساده است. زمانی که اینهمه ترجمه از کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» موجود است، واقعا به یک ترجمه دیگر چه نیازی داریم؟ زمانی ترجمههای مجدد کارگشا هستند که مترجمی حرفهای با رویکردی ویژه سراغ بازترجمه میرود؛ از جمله ترجمههایی که رضا رضایی از کلاسیکها ارایه داده، بازترجمههای سروش حبیبی از برخی آثار ادبیات روس، بازترجمه زندهیاد مهدی سحابی از «مادام بوآری»، بازترجمههای علیاصغر حداد از آثار کافکا و.... اینها تنها بخشی از نمونههاست که در گفتوگو با مترجمانش علت بازترجمه را درک میکنیم. به عنوان مثال نثر ترجمه کتاب مربوطه متعلق به چند دهه پیش بوده و مترجم تصمیم گرفته دوباره آن را ترجمه کند. یا فرضا مشکلاتی در ترجمهها وجود داشته و نیاز به بازترجمه دیده شده. در مجموع باید گفت تنها نکته مثبتی که در ترجمه این کتاب توسط علی مصفا میتوان دید این است که ممکن است عدهای بهواسطه شهرت مترجم آن بروند و اثری هم از داستایفسکی بخوانند. هرچند، بعید است کسی به خاطر بازیگران داستایفسکی بخواند. چون داستایفسکی را همیشه به خاطر داستایفسکی میخوانند.
رامین ناصرنصیر
سال ١٣٩٥ بود که کتابی با عنوان «اشکهای آبی، اشکهای زرد»، برگزیدهای از اشعار محمد الماغوط، شاعر سوری، در ایران از سوی انتشارات «مروارید» چاپ شد. نام دو مترجم روی کتاب آمده بود، رامین ناصرنصیر (بازیگر تلویزیون) و غسان حمدان (مولف و مترجم عراقی). طبیعتا اولین مواجهه با نام این دو مترجم روی کتاب این بود که ترجمهای مشترک شکل گرفته، هرچند قصه بعدها رنگوبوی جنجال به خود گرفت.
چون ناصرنصیر همان زمان در گفتوگو با روزنامه «هفت صبح» گفته بود: «آقای حمدان مترجم عراقی است که در سوریه زندگی میکردند. البته بعد از اتفاقاتی که در سوریه افتاد، به عراق آمدند و در هر حال حاضر آنجا سکونت دارند. کار ایشان عمدتا ترجمه آثار فارسی به عربی بوده و بسیاری از شاعران نوین ایران را ترجمه. ایشان از دوستان و آشنایان بنده بود. به هر حال من نسبت به زبان عربی آشنایی اندکی دارم و این کتاب را هم از عربی ترجمه نکردم. من نسخه عربی را داشتم، نسخههای اسپانیایی و انگلیسی را هم داشتم و خب ایشان به کمکم آمدند. قطعا میدانید که شعر گاهی ارجاعاتی دارد که شما به کمک احتیاج پیدا میکنید. این کمکها هم انقدر زیاد بود که شاید تعبیر ترجمه مشترک برای آن بهتر باشد.»
هرچند غسان حمدان به فاصله کوتاهی بعد از این اظهارات در صفحه فیسبوکش کل ماجرا را تکذیب کرد و مدعی شد این کتاب به طور کامل متعلق به او است. در واقع گفته بود او تنها این ترجمهها را به ناصرنصیر سپرده تا در یکی از نشریات ایرانی، چاپ کند! مطابق ادعای حمدان، رامین ناصرنصیر بدون اجازه و اطلاع او، این مجموعه را به شکل کتاب در ایران به چاپ رسانده است. در بخشی از نوشته اعتراضی غسان حمدان آمده بود: «در سال ۱۳۸۷ که در سوریه استاد ادبیات فارسی بودم، از طریق یک دوست اسپانیایی با آقای رامین ناصرنصیر آشنا شدم. وقتی ناصرنصیر فهمید چند مجموعه شعری از سهراب سپهری، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و دیگران به عربی ترجمه و منتشر کردهام، از من خواست تا از شعرای عرب نیز به فارسی ترجمه کنم تا در نشریات ایرانی منتشر کند... چند شعر از محمد ماغوط، شاعر معروف سوری ترجمه کرده به همراه مقدمهای برایش ارسال کردم... پس از گذشت هفت سال میبینم بدون اطلاع من آن را به صورت کتاب درآورده و حتی اسم خودش را بهعنوان مترجم قبل از اسم من نوشته است!»
ترانه علیدوستی
پیش از اینکه ترانه علیدوستی سراغ ترجمه اثری از آلیس مونرو برود، این نویسنده بهواسطه ترجمه خوب خانم مژده دقیقی از سوی نشر «نیلوفر» در ایران معرفی شده بود. اوایل دهه ٩٠ بود و مونرو آن زمان هنوز نوبل ادبیات نگرفته بود. مژده دقیقی هم مجموعه داستانی از او ترجمه کرده بود با عنوان «فرار». بعد آن شقایق قندرهاری هم کتابی با عنوان «گریزپا» از این نویسنده ترجمه کرد. در واقع ترانه علیدوستی آن زمان سومین نفری بود که سراغ ترجمهای از آثار مونرو میرفت. جایزه تازهتاسیس دولتی هم به نام «جایزه فصل» از سوی وزارت ارشاد دوره احمدینژاد تازه راه افتاده بود. وزارت ارشاد آن دوره که با نارضایتیهای زیادی از سوی اصحاب تالیف و نشر و ترجمه مواجه بود، اما دست به ابتکار عجیبی زد؛ ترانه علیدوستی را به همراه مترجم سرشناس، بهمن فرزانه در فهرست نامزدهای جایزه فصل قرار داد!
به این ترتیب بهمن فرزانه، مترجم مشهور و پیشکسوت «صد سال تنهایی» مارکز برای ترجمه کتاب «طوطی» نوشته سوزانان تامارو و ترانه علیدوستی برای ترجمه مجموعه داستان «رویای مادرم» نوشته آلیس مونرو، نامزد این جایزه در بخش ترجمه شدند. بعد هم جالب اینجاست از میان این دو نامزد، جایزه درنهایت به ترانه علیدوستی رسید! در واقع جایزه «فصل» خواسته بود از طریق چهرههای معروف، نام و نشانی هم برای خودش دست و پا کند. درحالیکه ترجمه علیدوستی، نکتهای بهیادماندنی یا برجسته نداشت. هرچند مثل شیوه نوشتاری بعضی از سلبریتیها هم نبود. به هر حال کتاب را نشر «مرکز» چاپ کرده و قطعا پیش از انتشار، ویرایشی ویژه روی متن انجام شده بود. ترانه علیدوستی اما به ترجمه همین کتاب محدود نماند و سال ١٣٩٥، رمان «تاریخ عشق» نوشته نیکول کراوس را دوباره با نشر «مرکز» به بازار کتاب فرستاد. کتاب آن زمان با استقبالی عجیبوغریب مواجه شد و در مدتی کوتاه به چاپ دهم رسید. این بار برخلاف ترجمه قبلی، علیدوستی سراغ نویسندهای رفته بود که پیشتر مترجمی اثری از او در ایران ترجمه نکرده بود. نیکول کراوس، سال ٢٠٠٦ جزو نامزدهای نهایی جایزه ادبی «اورنج» بود، سال ۲۰۰۸ هم جایزه ادبی «ویلیام سارویان» را از آن خود کرده بود.
۵۸۵۸
نظر شما