شروع کرد به گفتن: "بیخود نیست میگن هرچی سنگه برای پای لنگه. محلی ها حکم و قولشون این بوده و هست که دختر به سیزده سال نرسیده باید شیرینی خورده ی کسی بشه وگرنه تُرشیده است و پیشونی نوشتش میشه پیر دختر خونه . اگه شانس بیاره اعیون های ده بالا به کنیزی بگیرنش.از وقتی چشم بازکردیم تو گوشمون خوندن که ده بالا یی ها اعیون هستن و ما ده پایینی ها بدبخت وبیچاره.حُکمَن تقدیر خدا بوده که هر چه نعمت و رحمت داشته ،شده سهم ده بالا ؛از چشمه ی آب گرم ومعدن تا رودخونه ای که ۶ماه از سال قرق خوشگذرونی شهری هاست وسبب رزق ده بالا که حکم ارباب دارند برای ما. پسرهای ده هم تا پشت لب سبز می کنن میشن کارگر ده بالا و دختر های ده چشم انتظار رفتن به حجله ی همین کارگرهای بخت برگشته . و میون همه این بدبخت بیچاره ها. بخت و اقبال خواهرم محبوبه قوزبالاقوز شده."
بیست و چند بهار زندگی محبوبه با خرافه ی طلسم شدن اقبالش ، حرام این باور غلط شده بودکه شب تولدش" آل "جفتش را دزدیده و تا مردی زن مرده از او خواستگاری نکند بختش باز نمی شود. لذا خواستگاری حاج نادر فرش فروش که پارسال مادر بچه هایش به رحمت خدا رفته حکم شکسته شدن طلسم "آل" را داشت!
حرف های خواهر محبوبه که به اینجا رسید به قصد پرسشی و دیدن عکس العملِ محبوبه نگاهم را به سمت وی چرخاندم تا بگویم نقل این حرف ها چه ربطی به اصل مطلب دارد که دانه های بلورین اشک که یکسره و بی صدا از گوشه ی چشمانش سرازیر بود مانع شد . چیزی نگفتم و طوری که اطمینان کنند درکشان می کنم با نگاهم دعوتش کردم به ادامه...
باور دارم با وجود اهمیتِ بررسی خواسته ی اصلی مراجعه کننده ،برخی مواقع لازم است موکل پیش از اطلاع از مسائل حقوقی ،وکیل را همراه و محرمِ خویش ببیند.حتی گاهی شنیدن درددل موکل به وکیل کمک می کند تا آنچه را که موکل از وی می طلبد از لابه لای حرفها دریابد.با چنین باوری ،فضا را مهیا کردم که به قولی هرچه دل تنگشان می خواست بگویند،در این میان آنچه عصبی ام می کرد،تصور وجود باورهای غلط در بین خانواده ها بود،همان تصوری که سبب حرام شدن آینده ی محبوبه بر پایه خرافات شده بود.
حاج نادر ازملاکین ده بالا که برای سرکشی ملک واملاکش هر ازگاهی به ده می آمده پس از مردن تاج الملوک به قصد تجدیدفراش و با اطلاع از خرافه ی آوار شده بربخت محبوبه سراغ خانواده ی او رفته بود،باور و اعتقاد به خرافات طوری در تار وپور این خانواده ریشه دوانده بود که تنها شرط و معیار این خانواده برای خواستگار ِمحبوبه همان مردن زنِ خواستگار بودبنابراین سن و سال حاج نادر که همسن پدر محبوبه بود اصلا مهم نبود و کلام اول به دوم نرسیده، امام جماعت روستا صیغه ی محرمیت را جاری می کند وباقی تشریفات عقد می ماند برای شهر!
حجله ی نو عروس به شب سوم نرسیده که صبح با دق الباب کارگر حجره، محبوبه از رختخواب عروسی اش بیدار می شود :ببخشید همشیره،حاج نادر پیغوم داده یک ساعت مونده به صلوة ظهر بازار زرگرها باشید.
محبوبه خوشحال از اینکه طبق رسم ، شوهرش می خواهد برای او زیورآلات بخرد و به این ترتیب سور ندادن عروسی را جبران کند، کفش و کلاه کرده ،سر ساعت راهی بازار زرگرها می شود؛ یک ساعت چشم انتظار رسیدن تازه داماد می شود تا سرانجام با ورود بنز حاج نادر به میدانگاه گل از گلش می شکفد .
بنز مشکی جلوی پای محبوبه ترمز می کند:سلام،حاج نادر گفتند تا ترمینال شما رو برسونم ، چمدون و این نامه برای شماست.
محبوبه به سرعت پاکت نامه را باز می کند. با سواد اندکش فقط این چیزها را می فهمد:عقد من وشما صیغه ی موقت سه ماهه با مهریه یک سکه بهار آزادی بوده . من مابقی مدت رو می بخشم .یک سکه هم گذاشته ام توی چمدون !
قصه ی خواهر که به این نقطه رسید،سکوت محبوبه هم شکست و زبان به نفرین و گلایه گشود و گفت:آقای وکیل به همون خدای بالاسر قسم که حرف و گفت ما صیغه نبود و کل اهل محل که برای نماز مغرب و عشاء داخل مسجد بودند شاهد هستند که آمیرزا امام جماعت مسجد فقط صیغه خوند وحرفی از مدت نزد ،بعد هم خودِ نامردش گفت توی شهر جاگیر شدیم، روز مبارک و خوش یُمنی از تقویم پیدا کنیم برای رسمی کردن عقدمون و تعیین مهریه*
پس از اخذ وکالت از محبوبه ،مستند به ماده۱۰۶۲و۱۰۸۷و۱۰۹۹قانون مدنی دادخواستی به خواسته اثبات زوجیت دائم و تعیین مهرالمثل مستند به شهادت شهود به عنوان دلیل شرعی(بینه شرعی)تنظیم کرده،از باب محکم کاری استفتاء امام خمینی که در چنین حالتی اصل را بر وقوع نکاح دائم می دانند، ضمیمه دادخواست کردم.
زمانی که تمرکز و بار اثبات ادعا برشهادت شهود طراحی می شود وشهود هنوز به محکمه نرسیده اند استرس حضور درجلسه دادرسی چندبرابر می شود . چاره ای نبود و باید وارد جلسه می شدم.
کلمات دادخواست را تعمدا شمرده شمرده ادا می کردم تا فرصتی برای رسیدن شهود فراهم شود که نشد و نوبت به دفاعیات حاج نادر رسید که خیلی راحت و وقیحانه مدعی شد قصد و اراده اش بر صیغه ی موقت آن هم چند روزه بوده،اعتماد به نفس و وقاحت حاج نادر که مدعی بود دختری که چهل وچندسال از خودش کوچکتر است را برای سه روز صیغه کرده،از عجایبی بود که تا آن روز ندیده بودم .
دلشوره عدم حضور شهود در چهره ام طوری نمایان بود که قاضی متوجه شد و پرسید: شهودنیستند؟همین که خواستم بهانه ای برای عدم حضور شهود بتراشم منشی دادگاه قاصد خوش خبر شد!
نفس راحتی کشیدم و از دادگاه خواستم شهادت آنها را بشنود.
در این زمان، حاج نادر با حالتی عصبی شروع کرد به داد و فریاد در انکارِ موضوع و توهین به محبوبه که دوشیزه نبوده و...
شوهرخواهر و برادر محبوبه که به عنوان شهود به جلسه آمده بودند با شنیدن این ادعا در نهایت مظلومیت و استیصال به حاج نادر گفتند از خدا بترس،نا سلامتی تو مشرف شده ای خانه ی خدا...
حاج نادر دهان باز کرد وهرچه لایق خودش بود نثار این بندگان خدا کرد. آنقدر گستاخانه حرف زد که قاضی دستور اخراج وی از جلسه را صورتجلسه کرد.
جلسه علیرغم تنش های فراوان تمام شد و بنا به مستندات ارائه شده تا حدودی مطمئن بودم حکم به نفع ما صادر می شود
دو هفته پس از آنکه دادنامه ی اثبات زوجیت محبوبه به عقد دائم با تعیین مهرالمثل به عنوان مهریه ی وی ابلاغ شده بود،لایحه ی تجدیدنظر خواهی حاج نادر به دستم رسید.
پیرمرد تصور کرده بود محکمه و عدلیه هم خانواده ی صاف و ساده محبوبه است که با دغل و دروغ می تواند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند لذا با وقاحت تمام مدعی شده بود حواسش نبوده که امام جماعت مسجد صیغه ی نکاح دائم خوانده اما مطمئن است مهریه ی محبوبه همان یک عدد سکه است! تا به این شکل و با دروغی دیگر خودش را از پرداخت مهرالمثل نجات دهد.
هر روز که از این پرونده می گذشت بخشی دیگراز شخصیت ریاکار و دروغین حاج نادر نمایان می شد.اگرچه اعتراض مکرر حاج نادر تا دیوان عالی کشور ادامه داشت و درنهایت حکم به نفع محبوبه صادر شد اما دوسال دلشوره و هزینه ، تاوان اشتباه خانواده ی محبوبه در جاری کردن صیغه ی محرمیت و عدم آشنایی با آثار چنین اقدامی بود که البته شخصیت مزور و دروغگوی حاج نادر در این معضل بی اثر نبود.
1717
نظر شما