گفت و گویی خواندنی با کریم باوی؛ بازیکن اسبق تیم ملی که جانباز جنگ تحمیلی است.

ما ساکن کرج بودیم. بعد از جنگ رفتیم اصفهان و بعد آمدیم تهران. اما من به خرمشهر اعزام شدم. در 16 سالگی بود که اولین بار اعزام شدم. در خرمشهر هم جزء آخرین نفرات بودیم که خارج شدیم. هیچ وقت آن خاطرات را فراموش نمی کنم. شهید فهمیده جلوی چشمان خود من خودش را شهید کرد. یک بار یادم هست که شهید فهمیده مامور شد تا یک معبر عبور یک به یک را منفجر کند. او آن روز کیسه ای پر از نارنجک را منفجر کرد و تانک عراقی را منهدم کرد. ریل تانک منفجر شد و از حرکت ایستاد  . با این اتفاق ، عراقی ها در آن معبر ساعت ها زمینگیر شدند. ما روی پشت بام ها بودیم و باید با «کوکتل مولوتف» ، جلوی نیروهای پیاده عراقی را می گرفتیم. دو ماه با دست خالی از شهر دفاع کردیم. چقدر کشته دادیم. اما نمی توانستیم دل بکنیم. از چه چیزی باید دل می کندیم؟ آنجا خانه مان بود.

  

پلی که به سمت آبادان می‌رفت را من منفجر کردم

پلی که به سمت آبادان می‌رفت را من منفجر کردم. آبادان محاصره بود. اینقدر من قوی بودم و شجاع که کلمه مردن برایم ارزش نداشت. منزل ما یکی از بهترین خانه های آبادان بود. پدرم در شرکت نفت کار می کرد و ما آنجا شرایط زندگی مان بد نبود. در دوره انقلاب ، ما شدیم بچه انقلابی های محل. من و بردارم ، این طوری بودیم. جنگ هم که شد کاری نداشتیم که از شهر برویم. چرا خانواده ام رفتند کرج اما من که نمی توانستم بروم. این قدر جنگ یکدفعه اتفاق افتاد که ما حتی نتوانستیم وسایل جمع کنیم. یکدفعه دیدیم عراقی ها رسیدند پشت دیوار شهر. هیچ کس وقت نکرد وسایل جمع کند. عراقی ها تمام ماشین های صفر در خیابان را هم با خودشان بردند. هیچ کس حتی بنزین نداشت که ماشین هاییی که در شهر مانده بودند را بردارد و فرار کند.

  

برادرم را شکنجه می‌کردند که چرا عربی حرف نمی‌زند

پدر من عرب است. عرب باوی. آن زمان عرب های باوی خیلی معروف بودند. برادر من از شش سالگی در تهران بزرگ شده بود اما در زمان جنگ موقعی که اسیر شد خیلی او را شکنجه می کردند و می گفتند چرا عربی صحبت نمی کنی؟ در حالیکه او اصلا بلد نیست عربی صحبت کند چون از کودکی در تهران بزرگ شده است. من خودم چون آبادان بزرگ شدم ، خیلی خوب عربی حرف می زنم اما برادر کوچکترم که بعد از من رفت جبهه ، چون تهران بزرگ شد ، خیلی بلد نبود عربی حرف بزند. او سال ها اسیر بود و سختی های زیادی هم کشید. من برادر شهید ندارم ولی خیلی از پسرهای فامیلمان شهید شدند. کلا خرمشهری ها ، خیلی سختی در زندگی های شان کشیده اند. آن هم در آن سالهای سخت جنگ .

  

روی دیوار شعارنویسی می‌کردم

اوایل که انقلاب شده بود کسی جرات نمی کرد رو دیوار شعار بنویسد. به من می گفتند که تو برو بنویس. رفتم پیش یکی از دوستام که شاعر بود و گفتم یک شعر بگوید که من روی دیوار بنویسم. من از ساعت 2 شب بیدار شدم و شروع به دیوار نویسی کردم. ولی بعدش خیلی ترسیده بود که اسپری را در باغچه خاک کردم. چون مامورین دنبالم بودند. فکر کنم ، عمق گودالی که از ترسم کنده بودم ، دو متری می شد. فکر کن یک بچه 10 ساله هستی و بر ای کاری که کردی ، بیشتر از 2 هزار نفر با تانک و نفر بر آمدند در یک شهرک محافظت شده وزارت نفت. اگر می گرفتندم ، هم تکه بزرگه خودم ، گوشم می شد و هم پدر بیچاره ام!

  

آهنگ ممد نبودی را قرار بود حسین تختی بخواند
یک روز حاج حسین تختی مرا دید ، گفت کریم تو چرا به این روز افتادی. چرا پاهایت کج شده؟ کلی با هم گفتیم و خندیدیم. حاج حسین یکی از مداحان قدیمی خوزستان است که برای خود اسم و رسمی دارد. او شب های عملیات ، می آمد و برای مان می خواند. یا او می آمد یا ، کویتی پور و یا آهنگران. این سه نفر ، اصلی ها هستند . این آهنگ محمد نبودی ببینی  را قرار بود اول حسین تختی بخواند اما حاجی گفت ، به رسم کسوت ، بهتر است این آهنگ را حاجی کویتی پور بخواند. کویتی پور آمده بود تهران ، رفت دنبالش و از او خواست این کار را انجام بدهد. من الان از این وضعیتی که در کشور به وجود آمده خیلی متاسفم. بچه های خیلی زیادی بودند که روی دستان ما شهید شدند و یا جانباز شدند و الان اصلا وضعیت خوبی ندارند. الان خیلی از بچه های جنگ افتاده اند در خانه های شان.

  

کاش فوتبالیست نمی‌شدم

من در والفجر مقدماتی جانباز شدم . شاید آن یال ها خیلی جوان بودم ولی آن سال ها ،بچه های هم سن و سال ما ، خیلی درایت داشتیم، با تمام وجود اعتقاد داشتیم و می جنگیدیم. ما احساس می کردیم که ائمه اطهار دارند کمکمان می‌کنند. بگذار برایت از آن عملیات بگویم. ما در  فکه بودیم درست چند کیلومتری اتوبان بصره به بغداد . اگر خط را می شکستیم ، شاید تکلیف جنگ هم یکسره می شد. خیلی از لشکر های ما زدند به خط. جلوتر از همه هم لشکر تهران بود. لشکر همرزمان شهید همت.وقتی لشکر محمد رسول الله(ص) رفت جلو ، همه امیدار بودند. عراقی ها فقط پنج لشکر توپخانه گذاشته بودند که روی سر ما آتش بریزد. متاسفانه در والفجر خیلی کشته دادیم. من خودم هم همان جا ترکش های خمپاره خوردم و بستری شدم. فکر کنم یکماهی بستری بودم. چند تا جراحی کردند و چند تایی از ترکش ها را در آوردند اما دو تا ترکش ریز کاتیوشا ماند توی بدنم. این وضعیتی هم که امروز می بینی حاصل همان ترکش کوچک است. اگر الان من خیلی ناراحتم برای این است که می گویم ای کاش فوتبالیست نمی شدم و با همه آن بچه ها می رفتم. ماندم و گیر افتادم. کاش نبودم و همه روزهای بعد زندگی ام برایم رقم نمی خورد. کاش همان جا می ماندم و از بچه های جنگ نمی کندم. شاید اقلا الان نبودم و مشکلات مالی مردم را نمی دیدم. حال بد همرزمانم را نمی دیدم. خودم این قدر سختی نمی کشیدم.

رفتم سازمان ، گفتند کریم باوی کی هست؟

من باید برای ادامه درمان به خارج از کشور بروم. ترکشی که به ران پای چپم خورده بود در این سال ها حرکت کرده و الان درست نشسته کنار نخاعم و باعث شده که سالهاست نتوانم کمرم را خم کنم. من سه سال است که نمی توانم ناخن های پایم را بگیرم چون دستم به پاهایم نمی سرد. آدمی هم نیستم که اجازه بدهم کسی این کار را برایم انجام بدهد. به هر حال کریم باوی در این مملکت در تیم ملی بازی کرده است. برای کاری هم که کردم سهمی نمی خواهم اما انتظارم این است که وقتی می روم و می خواهم رئیس سازمان ورزش را ببینم ، یک فرصتی در اختیارم بگذارند. هزینه عملم نزدیک به 100 میلیون می شود. عملش خطرناک است. در ایران به خیلی از دکتر ها نشانش دادم اما می گویند خطر عملش زیاد است و ممکن است فلج شوی. برای درمانم هم با خواهرم در آلمان صحبت کردم و شاید آن طرف بشود کاری کرد. من قبل از عید هم رفتم تربیت بدنی گفتند بعد از عید بیا. برای صندوق حمایت از قهرمانان و حتی بنیاد جنبازان وقتی کاری برایم انجام نمی دهد ، من که نمی توانم منت کشی کنم. گفتم ول شان کن. با این شرایط ، به سختی این همه راه می روم و می گویند وقت نداریم. همین هفته قبل رفتم به یکی از بازی های سایپا ، مدیرعامل سایپا آقای کوشا مرا دید و خیلی تحویل گرفت. به یکی از همکارانش گفت که ببینید مشکل کریم باوی را برایش حل کنید اما آن آقا حتی نایستاد حرف بزنیم. من ناراحتی ام از این برخوردهاست.

  

به من می‌گفتند نرو جبهه

خیلی ها از مسائل من خبر دارند. من خیلی دوست دارم در مورد بچه های کرج و تهران که به جبهه رفتند صحبت کنم. افراد زیادی رفتند و شهید شدند و برای مملکت شهید شدند. ولی الان گاهی از شرایط دلم می گیرد و با خودم فکر می کنم اطرافیان عده ای از مسئولان  دارند به مملکت دارد در حق مردم جفا می کنند. آنقدر دوستان ما در خاک عراق شهید شدند و ماندند. همه به من می گفتند نرو جبهه. من خیلی خوب فوتبال بازی می کردم. هر بار می آمدم تهران ، می گفتند بچه به جای جبهه بیا برو بازی کن اما من اینجا بند بشو نبودم. دلم این بود که تفنگ دستم باشم و بروم عملیات. بین بچه ها باشم . یک بسیجی ساده هم بودم. آن هم با کمتر از 20 سال سن. من تا سال 1364 هم در جبهه ماندم و بعد از ماجرای ترکش خوردنم ، دیگر آمدم اینجا و ماندگار شدم.

  

دست خدا روی سر این مملکت بود

آن زمان که انقلاب شد بزرگان ما اعتقاد داشتدند که دست خدا روی سر این مملکت بوده است. اینکه مملکت ما 180 درجه می چرخد. چرا یک دفعه همه چیز بر می گردد؟ من شرایط الان را که می بینم وضع اقتصادی مردم اینقدر دارد خراب می شود اما خیلی از مسئولین به فکر آنها نیستند. آن زمان که من جبهه می رفتم از 50 نفر 40 نفر آنها مردان خدا بوند. ولی الان از 50 نفر چند مرد خدا پیدا می شود؟ دیگر کمتر کسی قدم برای مردم می دارد. یک عکسی از زمانی که آقای رجایی زنده بود و رئیس جمهور کشور را بر عهده داشت ، در یادم همیشه نقش بسته. عکسی از هیات وزیران بود که چهره وزرایش با شرایط 180 درجه با الان فرق می کرد. آنها انسانهای سختی کشیده بودند. از هیچ لحاظی با مردم تمایز نداشتند. ولی الان شرایط خیلی فرق می کند. همین الان وزرا را با آن آدم ها مقایسه کنید تا متوجه بشوید چه چیزی می گویم . نور به قبر شهید رجایی ببارد.

  

قلعه‌نویی من را وارد فوتبال کرد

در حقیقت امیر قلعه نویی باعث شد من وارد فوتبال بشوم. من دوستی به نام اصغر داشتم که با امیر قلعه نویی بچه محل بود. یک روز که من از جبهه آمده بودم ، او به من گفت برویم نازی آباد فوتبال بازی کنیم. رفتیم ، فکر کنم جای بازی در نازی آباد یک مسابقه 8 به 8 داشتیم تو زمینی در دروازه غار. من آن روز سه یا 4 تا گل زدم و امیر از بازی ام خوشش آمد. او آن موقع در شاهین بازی می کرد. به من گفت بیا برویم تمرین شاهین . ولی من فرار کردم و نرفتم. باید می رفتم زمین شاهین ، آن سر تهران بود. به ایش برگشتم جبهه و بعد از سه ماه که برگشتم ،رفیقم به زور خودش دستم را گرفت و برد تمرین شاهین. امیر به من گفت یک جلسه بیا تمرین کن. آن موقع تست می گرفتند در شاهین. من آن روز نرفتم چون برای بازی در باشگاه باید اقلا یک کتانی می داشتی اما من همان را هم نداشتم. ما جنگ زده بودیم. آن موقع هم شرایط مان خوب نبود . حالا بگذار یک چیز دیگر برایت تعریف کنم. وقتی بچه بودم به والیبال خیلی علاقه داشتم. یک بازیکن تیم ملی بود که الآن  شنیدم آلمان زندگی می کند. با او می رفتیم دو نفری با مردم شرطی بازی می کردیم. او می برد و برای هر بردش هم پولی به من می داد. یادم هست موقع می رفتیم میدان خراسان بازی می کردیم و خیلی خوب والیبال بازی می کردم.

 

به اصرار قلعه نویی رفتم تمرین شاهین . آن موقع خیلی از بزرگان فوتبال ایران ،آنجا بازی می کردند.  دو تا توپ انداختند ، دو تا هد زدم و برم داشتند.یادم هست برای آن سال 3 هزار تومان قرارداد بستیم. من تو جبهه که بودم ، وقتی بر می گشتم با اتوبوس از راه آهن می آمدم به انقلاب و از آنجا سوار ماشین های فردیس می شدم. تازه تا سر پل مترو هم ماشین ها بیشتر نمی آمدند. هر بار از جبهه بر می گشتم، در میدان انقلاب یک طلا فروشی بود که گردنبند قشنگی داشت. هیچ وقت اما پول های جبهه ام ، این قدری نمی شد که بتوانم آن گردنبند را برای مادرم بخرم. این برایم یک عقده شده بود. روزی که قراردادم را بستند ، عمو نصی( نصرالله عبداللهی) به من 3 هزار تومان داد. یادم هست از ته خیابان هلال احمر دویدم تا رسیدم به خیابان دماوند و بعد با اتوبوس دو طبقه رفتم میدان انقلاب. گردنبند را خریدم و رفتم سمت خانه. چون دیر رسیده بودم ، مجبور شدم فاصله بین پل فردیس که الان مترو زدند را تا فلکه سوم ، پیاده بروم. جلوی منبع های شرکت نفت هم که رسیدم ، سگ ها دنبالم کردند و حسابی مجبور شدم بدوم. چشم تان روز بد نبیند!

 

با 20 دقیقه ملی پوش شدم

 اولین بازی ای که برای شاهین کردم، محراب شاهرخی خدابیامرز به من گفت آماده بشو و برو داخل زمین،دقیقه 70 وارد زمین شدم. از شانسم ناصر ابراهیمی داشت  با یکی دو نفر که مربی تیم ملی در آن زمان بودند مرا می دید. در آن بازی 20 دقیقه  دو تا گل زدم، یک پاس پشت پا دادم. دو تا پاس سر انداختم. در زمین همینطور من دریبل می کردم. فردایش ابرار ورزشی نوشت که اسمم را نوشته اند برای تیم ملی. ناصر ابراهیمی گفته بود که من از امیر قلعه نویی شنیده بودم که یک بازیکن خوزستانی آمده است که خیلی خوب بازی می کند و اینکه چطور دفاع بانک ملی را در عرض 20 دقیقه در هم شکسته است.من در خانه قایم شدم. من از تیم ملی می ترسیدم.نمی خواستم بروم. من قصد فوتبال نداشتم.  نمی توانستم بروم تیم ملی چون یک کفش پاره داشتم. با آن که نمی شد رفت بازی.حسین کازرانی که ان شاء الله خدا خیرش بدهد گفت یک کفش خریدم برای یادگاری داد به من. کفشش یک کمی بزرگ بود و تویش کارتن گذاشته بودم تا اندازه شود. در تیم ملی هم که رفتیم برای بازی های آسیای ، من کفش نداشتم . آنجا شرکت اسپانسر بازی ها به هر تیم دو دست کفش هدیه داد. دهداری یکی اش را به من داد و یکی را هم به سید مهدی ابطحی.

قصه من و سیروس

سیروس صمیمی ترین دوست دوران زندگی ام بود. او بهترین و صادق ترین کسی بود که در همه زندگی فوتبالی ام دیدم. البته ما با مجتبی و مرتضی کرمانی مقام هم خیلی رفیق بودیم. خلاف با هم زیاد کردیم . پای همین رفاقتم ، سال های زیادی از زندگی ام هم هدر رفت. سیروس اما بی نظیر بود. با هم از اردو می زدیم بیرون ، می رفتیم استخر و خیلی جاهای دیگر. اصلا او بود که باعث شد که من از تیم ملی خداحافظی نکنم. من که این حرف ها را نمی فهمیدم. بزرگترهای تیم مثل پنجعلی ، انصاری فرد ، محمدخانی و خیلی های دیگر گفتند کریم این برگه را امضا کن. من داشتم امضا می کردم که سیروس گفت ، بچه تو سنت کم است. تو با این کار خودت را نابود می کنی. او نگذاشت من و مجید نامجو آن برگه را امضا کنیم. سیروس خیلی در حق من خوبی کرده و خیلی جاها مرامش را نشانم داده است. بعد هم من شدم بازیکن محبوب دهداری. بچه ها فکر می کردند من خبرچین دهداری هستم و خیلی حرف ها پشت سرم بود اما چند سال قبل بود که شاهین و شاهرخ بیانی از من عذر خواستند و گفتند فهمیدند خبرچین دهداری خدابیامرز کس دیگری بوده است. اسمش هم بود(....)

سیروس فرستادم پرسپولیس و خودش نیامد

فصلی که رفتم پرسپولیس ، استقلال هم مرا می خواست. امیر قلعه اصرار داشت که به استقلال بروم. چند باری هم در این باره حرف زدیم . به واسطه او رفتم پیش منصور پورحیدری. با من در یک رستوران قرار گذاشته بود. 10 هزار تومان هم می دادند که پول خوبی بود. می گفت بیایی استقلال ، فوتبالت از این رو به آن رو می شود. کلی با هم حرف زدیم . داشتم پای برگه را امضا می کردم اما قرار شد تا ظهر خبر بدهم. بعد از ظهرش اما به خاطر مجتبی محرمی و سیروس منصرف شدم. چون سیروس به من گفت می خواهد فصل آینده برود پرسپولیس و من هم فکر کردم بروم آنجا ، جمع مان دور هم جمع می شود. پرسپولیس که رفتم ، زوج مان با فرشاد عالی بود. علی پروین همیشه می گفت توپها رو رو هوا بریزین واسه کریم ، فرشاد تو هم اون جلو بپلک تا کریم توپ رو واست بندازه. یادش بخیر چه تیمی داشتیم. چه فوتبالی بازی می کردیم. یادش بخیر ، اون موقع پرسپولیس چه اصالتی داشت لباسش. همه بچه ها ستاره های تیم بودند و بزرگترهای تیم ، 10 سالی سابقه داشتند. یادم هست آن وقت ها پرسپولیس به من پول نمی داد. علی پروین همیشه می گفت اگر به کریم پول بدهیم دیگر سر تمرین نمی آید. من همین جوری هم هفته ای دو بار می رفتم تمرین و همیشه او با فریادهایش منتظرم بود. انصافا هم حساب می بردم اما برایم خیلی سخت بود بیشتر از آن بیایم تمرین.

 

می‌خواستم از کشور فرار کنم دستگیرم کردند

می خواستم بروم قطر بازی کنم. شیخ های عرب بازی ام را خیلی دوست داشتند. با این وجو به من بیشتر از 2 هفته ویزا نمی دادند. چون فکر می کردند اگر بروم دیگر بر نمی گردم. یک بار کار به جایی رسید که با مسئول تیم نادی العرب توافق کردم و قرار شد تا از طریق دریا فرار کنم . رفتم خانه یکی از دوستانم در بوشهر تا از آنجا شبانه با قایق فرار کنم. نمی دانم چه کسی لو داد که دارم فرار می کنم و ریختند دستگیرم کردند. ریختند و در بی سیم های شان مدام می گفتند متهم. بازداشت شد. به دستانم دستبند زدند. آنجا یک ماموری بود که من را شناخت. مرا برد خانه خودش و خیلی از من پذیرایی کرد. بعد از من پرسید چه مشکلی داری؟ نمی دانستم چه جوابی بدهم. بعدش هم از من عذرخواهی کرد. او باید وظیفه اش را انجام می داد. من هم اما اگر می رفتم قطر ، فوتبالم و زندگی ام از این رو به آن رو می شد اما نگذاشتند دیگر.

8 سال از عمرم تباه شد اما الان پاکم

می گویند کریم معتاد است . اقتاده گوشه پارک خزانه یا تو شهر ری دیدنش که تزریق می کند. اصلا یکبار یک خانمی آمد در خانه ما و گفت کریم به من قول ازدواج داده ، می گفت خودش است. اما وقتی آمد جلو من را دید ، عذرخواهی کرد. یک آدم با معرفتی که انگار به من شباهت دارد ، به اسم من می رفته و از مردم اخاذی می کرده. باعث بدنامی ام شده. چرا من در سال های آخر فوتبالم با چند تا از دوستان صمیمی فوتبالی مان افتادیم در بند اعتیاد و سال های خوب مان را تباه کردیم. خیلی هم برایش سختی کشیدم اما الان پاک پاک هستم. 6 سالی هست که پاکم. من بچه های جوان زیادی را در کرج تربیت کردم که فوتبال بازی کنند. بازیکنانی که می توانید از آنها بپرسید ، من چقدر در کنارشان هستم. الان چند سال است که پاهایم زمین گیرم کرده اما قبل از آن ، همیشه پا به پای شان می دویدم. من اشتباه کردم و تاوانش را هم دادم اما الان خوبم.


باید عمل کنم ولی 160 میلیون هزینه دارد

از مشکلات جسمیم یکی مثلا این است که در حال حاضر نمی توانم ناخن هایم را بگیرم. هیچ موقع تا الان اینطوری نبودم. همه می گویند خیلی آدم بزرگی هستی ولی من راضی نیستم. هیچ فوتبالیستی به اندازه من سابقه جبهه و تیم ملی نداشته که از تیم ملی فقط یک یخچال گیر گیرش بیاید.،. من نمی خواهم بگویم به کمک کنید. من توکل دارم. همه به من می گویند تو تو این 20 سال عوض نشدی. هنوز هم ساده ای. پول به درد من نمی‌خورد. من اینهمه در جبهه بودم، دلم به خدا نزدیک است. من برای جانبازیم خیلی هزینه کرده ام. من حتی نمی خواستم به من دفترچه بدهند. من گفتم حق کسان دیگری است. حق من و حق کسان دیگر با زد و بند به دست نمی آید. من از لحاظ مالی مشکلی ندارم ولی برای عملم پول نیاز دارم. با خواهرم که برآورد کردم 160 میلیون خرج دارم برای اقامت یک ماه و نیم در آلمان. دو تا عمل هم دارم که به خاطر همین خرجش خیلی بالاست. در ایران هم نمی توانند این عمل را انجام بدهند. من از آخرین بازی ای که در سال 76 کردم مدام پشت سر هم مشکل داشتم. خیلی شب ها درد دارم که حتما باید قرص بخورم. وقتی فوتبال بازی می کردم متوجه نمی شدم. من با مشکلات زیادی می رفتم سر تمرین. مادرم مریض بود. وضع حمل و نقل مثل الان نبود. ولی خب همیشه سعی کردم به وظایفم عمل کنم.

41

کد خبر 153013

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 14 =