کریم رجبزاده، شاعر حکایت «غواص» را چنین نقل میکند: در دهه ۳۰ درویشی به نام غواص که اهل زنجان بود، به گیلان آمد و در قهوهخانهای نشست و وقتی دید که تعدادی از شاعران جوان شعر میخوانند، شروع به شعر خواندن کرد. یکی از این جوانها به نام رحمت موسوی که حالا غزلنویس فوقالعادهای است، چون میبیند که این درویش شعرهای خوبی دارد، شعرهای او را به مطبوعات میدهد و در کوتاه زمانی در سراسر ایران نام غواص مطرح و شاعر بلندآوازهای میشود؛ تا آنکه شفیعیکدکنی که دانشجوی ادبیات بود، روزی به کتابخانه آستان قدس میرود و به دیوانی خطی دست پیدا میکند و میبیند که همه شعرهای غواص از این کتاب است. او شعرهای حزین لاهیجی را میدزدید و جای «حزین» نام خودش را میگذاشت و چاپ میکرد.
علیرضا طبایی، شاعر نیز درباره ماجرای دزدیده شدن شعر انوری میگوید: انوری به شهری سفر کرده بود، در آنجا دید که مردی روی چهارپایه ایستاده و شعر میخواند. انوری به او گفت که این شعر انوری است، آن مرد پاسخ داد که من انوری هستم؛ آنجا انوری میگوید که ما شعردزد دیده بودیم اما شاعردزد ندیده بودیم. این داستان در حقیقت به شکل تلمیحی بر این حقیقت استوار است که از گذشتههای دور هم شعرها را میدزدیدند و سرقت ادبی صورت میگرفت و سارقان حتی گاهی خودشان را جای شاعر جا میزدند.
۲۴۱۲۴۱
نظر شما