پیتر بیومونت
تمایل مفسران غربی به تفسیر اشتباه حوادث رخ داده در شورشهای مردمی خاورمیانه و آفریقای شمالی در طول هفته های گذشته کاملا مشهود است. مردم درمقابل رژیم ؛ اسلامگرایان درمقابل سکولارها؛ حاکمان مستبد و فاسد در مقابل گرایشات وافر مردم به دموکراسی ،حقوق بشر و مطالبات اقتصادی به پا خاسته اند. همه این ها حقیقت دارد اما در عین حال تصویر واضحی در دست نیست.
ما به خاطر اشتیاقی که برای خلق کردن یک روایت منسجم از ناآرامی ها، از یمن گرفته تا عراق و بحرین داشتیم، جزیئاتی را نادیده گرفته ایم. در خلال حرکت عجولانه سیاستمدارانی مانند هیلاری کلینتون در حمایت از موج آزادی، به نظر می رسد که دولت های غربی همان اشتباهی را که در جریان انقلابهای رنگی مرتکب شدند تکرار می کنند و آن اینکه یک شورش را به جای پیامد یک انقلاب طولانی مدت اشتباه گرفته اند و دیگر اینکه این انقلاب ناقص را را با نام ثبات پذیرفته اند.
چرا که هر یک از خودکامگان حال حاضر در شورشهای مردمی، مانند خانواده های ناراحت تولستوی، به نوع خود یک خودکامه محسوب می شوند. درباره حوادث تونس چه می توان گفت که به اندازه حوادث مصر،بحرین یا یمن ناخوشایند است.
در تشریح حقیقت روش های مشترک زیادی هست: هر کشوری دارای یک جمعیت جوان به عنوان قشری قابل توجه و تحصیلکرده است و بسیاری از افراد که به دنبال کار هستند. در هریک از این ها قدرت منحصر به نخبگان کوچکی شده است که یا از خانواده های سلطنتی سربرآورده اند و یا از میان چهره هایی که مورد حمایت ارتش، بازار و غرب هستند. فساد رایج است؛ فرهنگ سرکوب بسیار نمایان و ریشه دار است.
اما این حقیقت جایی نمایان می شود که شباهت ها به پایان می رسد. به عنوان مثال به مقایسه بین مصر و بحرین می پردازیم . اولی یک کشور بسیار بزرگ با بافت گسترده شهری به مرکزیت قاهره است، که یکی از کلانشهرهای کره زمین محسوب می شود. در تاریخ اخیر این شهر یک انقلاب دیده می شود که در سال 1952 به وقوع پیوست که در حقیقت یک کودتا به معنی واقعی بود. منازعات اجتماعی قاهره با مفهوم تهدید، تعریف شده اند- که در اصل زاییده رژیم قدیمی است - از اخوان المسلمین و سیستم امنیتی فاسد تحت نظارت ارتش گرفته تا حزب حاکم دموکراتیک ملی که از انحصار قدرت و فرصتهای اقتصادی بهره می برد.
درهمه شباهت های زیادی که میان قیام مردم بحرین، با مصر و تونس وجود دارد از قبیل شعارهایی که در میدان لوءلوء سرداده می شد،خشونت و تلاشی که از سوی ماموران امنیتی برای شکست جنبشهای اعتراضی بعمل آمد و .. تفاوت بزرگی وجود دارد که به تبعیض بسیار چشمگیر موجود میان یک اقلیت سنی حاکم و یک اکثریت شیعی زیر دست بازمی گردد. در این کشور یک خانواده سلطنتی سنی که جمعیتشان در اقلیت است از قرن 18 تا کنون در حاکمیت هستند و اکثریت شیعه را سرکوب می کنند.
مناصب شغلی مهم در این کشور از جمله ارتش و پلیس، از طریق برتری های حزبی به دست نمی آید بلکه از طریق گرایش های فرقه ای حاصل می شود. این موضوع منجر به موقعیتی برتر برای اهل سنت در پایتخت شده است به گونه ای که اکثر مناصب مهم در پایتخت از آن سنی هاست و شیعیان که در مناطق خیلی دوراز شهر هستند، دستشان به جایی بند نیست. این واقعیت در یمن چالش عمیقی را برای غرب به جا می گذارد، کسانیکه مداخلاتشان در منطقه همواره در طول تاریخ تمایل به حمایت از مستبدینی داشته که اکنون قدرتشان به چالش کشیده شده است. در حالیکه سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی آنها در منطقه اقلیتی از نخبگان را ثروتمند ساخته و زندگی روزمره برای بسیاری از افراد در منطقه را بیش از پیش مشکل کرده است.
اگر غربی ها حقیقتا می خواهند کاری برای مردم منطقه بکنند همین قدر که صادقانه به تشریح مسائل بپردازند کافی است. دیپلماسی غربی و تفسیر رسانه ها که در این دوران تاثیرگذار هستند، باید به افشا و تمرکز پویش دقیقی از نابرابری های دردناک در این جوامع و خشونتهای همیشگی و فشاری که دائمی شده، بپردازند.
سهم غرب در این ساختار، ارائه ارزیابی درست وشفافی از ماهیت کشورها و دولتهایی است که برای مدت مدیدی مورد حمایت دولت ما بوده اند. برای توصیف واقعیت، و پرهیز از اظهاراتی کلی و بی معنی غرب باید یک شیوه را در پیش بگیرد و آن ری ست کردن سیاست هایی است که در همه سال های گذشته سرکوب و ظلم را تقویت می کرده است. 16146
گاردین/19فوریه/ترجمه آمنه معزی
نظر شما