«ما -نظام جمهوری اسلامی ایران- تنها کشوری هستیم که برای تغییر جایگاه جهانی خود، به توان ملی خودمان مستظهریم...»، در تاریخ معاصر، دو کشور چین و هند، در تضاد با قدرتهای جهانی، به سطح بسیار متفاوت و بالاتری از ترتیبات نظام بینالملل دسترسی یافتند. هر دو کشور، البته از دو عنصر مهم در این مسیر استفاده بردند، یکی جهش در ظرفیت و توان ملی، دیگری، تحول و تغییر رویکرد ملی در تعامل با نظام بینالملل.
در مقایسه با تجربه این دو کشور، ما -نظام جمهوری اسلامی ایران- منتها یکی دو مسئله بسیار مهم را، گونه دیگری مشاهده میکنم:
نخست: ما -نظام جمهوری اسلامی ایران- تنها کشوری هستیم که تا مرز بقا، پای مخالفت با "وضع موجود" ایستادهایم، اما، در حقیقت، "طرح و برنامه" مناسبی، متناسب با اندازه این هدف بزرگ و میزان مؤنه ملیمان، نداریم. اگر داشتیم ، قاعدتاً با این میزان ثقل اثرگذاری بر محیط بینالملل ، هم حجم چالشها و تهدیداتمان این قدر نبود، و هم حجم فرصتهای برونرفتمان، این اندازه مضیق نبود.
دوم: اینکه اگر با "طرح و برنامه" معینی در تلاش برای تغییر جایگاه خود در نظام جهانی بودیم، حتما میبایست این هدف (تغییر جایگاه) را در راس برنامه سیاست خارجی و سیاست ملی خود قرار میدادیم، و حداکثر طی یک برنامه ۲۰ ساله، به یک تعادل میرسیدیم. تصور میکنم فرصت انتخابات ۷۶ و انرژی آن سالها، شروع خوبی بود، اما با گذشت بیش از ۲۰ سال، هنوز چنان ارادهای مشاهده نمیشود!
سوم: اتفاقا اشاره به کیس چین و هند -اگرچه که اصولاً با شرایط ملی ما به طور کامل منطبق نیستند- بسیار مهم و آموزنده است. مهمترین تفاوت این دو کشور در "جهش به سطح بالاتر و پذیرفته شده از نظام جهانی"، دو عنصر طلایی بود. یکی؛ عبور موفقیتآمیز از آستانه توانمندی تست صحرا و تولید فقرات کامل از ابزار «قدرت هیبتی»! دوم؛ زیرساختهای محکم در تنظیم تعادل راهبردی با قدرتها و ترتیبات نظام بینالملل، (سیاست خارجی عملگرا). {البته عنصر سوم، وزانت و اندازههای پتانسیل ملی، برای نقشآفرینی در معادلات بینالمللی را ذکر نکردم، چرا که، ایران در این عنصر سوم ظرفیت بسیار مناسبی دارد.}
حقیقت این است که، "ما"، از ابتدا در مسیر مخالفت و تضاد آنتیگونیستی با نظام بینالملل، از سکوی چپگرایی افراطی قرار گرفتیم، مهمترین عنصر موثر در تضاد سازی ما، «صبغه» ایدئولوژیک بودهاست . ژئوپولیتیسینها جدّاً معتقدند "به لحاظ ژئوپولیتیک، چنین حجمی از تضاد سازی، نه ضرورتی برای ما دارد و نه منفعتی"، تنها ضرورت و تنها منفعت پشت این حجم از تضاد، مسئله «ایدئولوژی» است! عنصر ایدئولوژیک در راهبرد امنیت ملی و سیاست خارجی، غالباً از نهاد حاکمیت در کالبد ملی حلول مییابد. ظرفیتهای ملی، آن گاه و سپس، در این ترکیب مصروف میشود. فقدان سازمان و سازوکار ملی متناسب با اهداف ملی، میتواند مهمترین اهداف ملی را به شکست منجر کند! اگر ما ، دستکم فرایند دسترسی به توان هیبتی را، در زمان درست و با روش درست و با موفقیت انجام داده بودیم، و بهموقع از «آستانه آزمایش صحرا» عبور کرده بودیم، حتما اینک در رده بسیار متفاوتی از نظام بینالملل به تعادل رسیده بودیم!
شکست آن «مگاپروژه تاریخی» شکست مگا ایران، در بوته تاریخ بود! آن شکست، ناشی از فقدان تمهید ظرفیتهای مناسب با اهداف ، و صد البته نفوذ عوامل بیگانه در ارکان خاص بود! هم عوامل شوروی/روسیه و هم عوامل دیگر قدرتهای رقیب، هر کدام بنا به منافع خاص خود، در به شکست کشاندن دو مگاپروژه ملی ایران ، تعامل داشتند: یکی؛ پروژه بزرگ "بازتنظیم سهم ایدئولوژی در سیاست خارجی"، و دومی؛ پروژه بزرگ "عبور از آستانه توانمندی هیبتی"!
با شکست این دو پروژه، و «تنها-فقط» با اتکا به «قدرت تضادسازی/ ناموازنهسازی ترتیبات قدرت» در سطح منطقه، بدون تحول در رویکرد و راهبرد و سیاستهای بزرگ ملی، نمیتوان انتظار پیروزی بزرگ را داشته باشیم. نمیتوان انتظار داشت که، مثلا با توافق برجام، یا پذیرش و اعمال مقررات FATF, تحولی در شرایطمان ایجاد شود، ضمن اینکه مطمئناً دسترسی به «تعادل در پوزیشن جدید-ارتقاء موقعیت» در نظام بینالملل، بدون تکمیل زنجیره قدرت ملی، میسور نمیشود!
باید تمهیدات کاملتری از آنچه فعلا داریم، بیاندیشیم. دستکم دو عنصر طلایی خاص، برای عبور ما از شرایط غامض تاریخی کنونی، ضرورت دارد؛ یکی، کاربردی نمودن قدرت «تضادسازی و ناموازنهسازی امنیتی» ما در سطح منطقه (کاربردی- به معنای قراردادن این قدرت در ترکیب دیپلماسی جامع ترکیبی)، دیگری، تحول در رویکرد و راهبرد و سیاستها، در عرصه راهبرد ملی و سیاست خارجی.
اگر هدفمان عبور از دوران مقاومت و ورود به بزرگراه توسعه همهجانبه/ متوازن و پایدار باشد، راه ما از این دروازه طلایی میگذرد.
انشاءالله
نظر شما