نکوداشت احمدرضا احمدی خیلی از دوستان قدیمی او را دور هم جمع کرد،از مسعود کیمیایی و داوود رشیدی گرفته تا شهرام ناظری، نورالدین زرین کلک و هوشنگ کامکار.

زینب کاظم​خواه: احمدرضا احمدی نتوانسته بود برای بزرگداشتش بیاید،کسالت مجبورش کرده بود بماند خانه، اما دلش پیش دوستانی بود که آمده بودند خانه‌ هنرمندان تا برای او مداد رنگی بخرند.

شهرام ناظری، هوشنگ کامکار، مسعود کیمیایی، جعفر پناهی، نورالدین زرین کلک، داوود رشیدی و خیلی‌های دیگر رعصر پنجشنبه 23دی برای بزرگداشت دوست شاعرشان به تالار بتهون آمده بودند.

احمدی نیامده بود، اما صدا و تصویرش از اول تا آخر مراسم به نوعی همراه جمع حاضر بود. مثل همیشه کلی از خاطره​هایش گفت و طنزمعروفش را هم چاشنی کلامش کرد. از کودکی‌هایش گفت و رسید به زمانی که با م.آزاد، منوچهر آتشی، عباس کیارستمی، بهرام بیضایی، نادر ابراهیمی و دیگران آمدند به کانون و شروع کردند برای بچه‌ها قصه نوشتن، اما سر یکی از کتاب‌هایش و گیری که به آن دادند، با دلخوری کانون را رها کرد و بعد از بیست سال برگشت و شروع کرد به سرودن شعر​هایش .

در مستندی که ابراهیم حقیقی از او ساخته بود، به 30 تا 35 کتاب کودک زیر چاپش اشاره کرد و آرزویش را بر زبان آورد.«آرزویم این است که در زمان حیاتم این کتاب‌ها چاپ شوند.»

ارتباط تلفنی​اش که با تالار برگزاری مراسم برقرار شد اما حرف های دیگری زد.« وقتی که ابراهیم حقیقی را می بینم دست و پایم را گم می‌کنم، من 15 کتاب آماده چاپ دارم که  اشتباهی گفتم 30 تا 35تا.»

او در این مستند گفت که خیلی طول کشیده تا ثابت کند، چیزهایی که می‌نویسد قصه کودکان است، او هرگز فکر نکرده که می‌خواهد چه بنویسد و طی این سال​ها قدم به قدم جلو آمده و از راه رفتن در تاریکی وحشت نداشته است.

احمدرضا احمدی شاعری نیست که بی‌توجهی دیگران به کارش برایش اهمیت داشته باشد.« چه بهتر که آدم را توی ویترین نمی‌گذارند، تو راحت می‌نشینی و کارت را انجام می‌دهی.» او گفت:« آدم تا وقتی زنده است نباید پرونده‌اش را بست. کار هنری کردن مثل کوه آتشفشان است که فوران می‌کند و بعد پایین می‌آید، بعد که سرد شد شکل می‌گیرد.»

شاعری به گفته خودش در 40 سالگی به 70 سالگی رسیده، راضی است که تا به این‌جا راه آمده است.«به مادرم گفتم برای احمدرضا مداد رنگی بخرید / مادرم خنید و گفت / درد شما را واژه درمان می‌کند»احمدرضا احمدی این شعر را خواند از دوستان و همه کسانی که آمده بودند، خداحافظی کرد.

 فیلم  ابراهیم حقیقی که تمام شد، باز هم صدای شاعر پیچید توی سالن. این بار اختراع گراهام بل این امکان را فراهم کرده بود تا صدای احمدی به جای خودش در تالار بتهون خانه هنرمندان حضور پیدا کند. او گفت که امیدوار است  در جا نزند و کفش‌هایش را عوض کند و به راهش ادامه دهد.

مسعود کیمیایی هم به خاطر چندین دهه رفاقتش با احمدی آمده بود و  احمدی گله کرد که چرا دوست دیرینش را برای مراسم دعوت کرده​اند،«او بیمار است و فقط  به خاطر رفاقت آمده است.»

احمدی گفت که هر وقت کتابی از ما درآمده منتقدان محترم ما را تشیع جنازه کرده‌اند، ولی ما از تابوت درآمده‌ایم و دوباره ادامه داده‌ایم. آرزوی احمدی این است؛« در خاکی که متولد شده​ام بمیرم.»

داود رشیدی دوست چندین ساله احمدی نیز آمده بود تا از دوستی‌اش با شاعر دفتر​های سالخوردگی بگوید:« احمدرضا از من خواسته بود در این مراسم وقتی می​خواهم اسمش را ببرم، بگویم مهندس احمدرضا احمدی، اما  خودش پای تلفن قبل از من ماجرا را لو داد.»

رشیدی دفتر رفاقت 45ساله​اش را با احمدی گشود و ازجلساتی گفت که او و احمدرضا با امیر نادری داشتند .جلساتی که سراسر آن خنده بود.

تئاتر البته این دونفر را دوباره به هم وصل کرده​است. شاعر کرمانی این روزها دارد نمایشنامه‌ می‌نویسد، کاری که در سال‌ها گذشته انجام نداده . او بعد از دیدن آخرین کار داوود رشیدی تصمیم به نوشتن نمایشنامه​گرفته  و رشیدی هم می​خواهد آن را به صحنه ببرد. تا حالا هفت ورژن آن را نوشته و داده به رشیدی تا بخواند.

 دلی به وسعت آسمان پرستاره کرمان
نوبت که به نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان رسید، افسانه شعبان نژاد ایستاد روبروی جمع و از احمدرضایی حرف زد که سال‌ها با کودکان همراه بوده است. از شاعری که اولین آشنایی​اش با او بر می‌گردد به سال‌ها پیش در زداگاهش کرمان  و زمانی که  مادرش درباره‌ی جد احمد رضا برایش حرف می​زده. شعبان​نژاد البته همشهری​اش را بعدها می شناسد، زمانی که با کارهایش آشنا می​شود.

او، احمدی را کودکی مانند خودش می‌داند که هنوز از بلندی می‌ترسد، از نان خشک کرمان خوشش می‌آید و هنوز مثل بچه​ها  از یخچال بستنی در می‌آورد و می‌خورد.شاعری که مشکلات را جدی نمی‌گیرد، چون « دلی به وسعت آسمان پرستاره کرمان دارد.»

کریم نصر هم یکی​ دیگر از مهمانان بود. او گفت که شعرهای احمدی را خوانده و هر چه به ذهنش آمده روی کاغذ آورده و نقاشی کرده است.  به گفته نصر ویژگی  شاعران  این است که آن‌چه را قرار است  دیگران بعدها دریافت کنند، قبلا دریافته​اند . ویژگی که به اعتقاد او یکی از خصلت​های احمدرضا احمدی است.

فریدون عموزاده خلیلی نویسنده کودک و نوجوان هم  قصه‌های احمدی را قصه‌هایی سرشار از زندگی دانست، و از قایق‌های کاغذی قصه‌های او یاد کرد که حال و هوای خاصی دارند. او از پسرک غمگینی گفت  که در همه قصه‌های شاعر حضور دارد و هیچ کس نمی‌داند که او احمدرضا است یا نه؟  از مادرهایی که خاموش جوراب زمستانی می‌بافند برای پدرانی که رفته‌اند، و پدربزرگ‌هایی که قصه‌های غمگین می‌گویند ومادربزرگ‌هایی که سرفه‌ امانشان را بریده است. بعد هم گفت:« او با داستان‌هایش چند میلیون روح عشق و آزادی را به ما تقدیم کرده است.»

 جواد محقق شاعر و نویسنده اما جور دیگری وارد ماجرا شد،او گفت که  خود احمدرضا احمدی بیشتر از آثارش برایش عزیز و ارجمند است .بعد به نامه‌ای که فروغ سال‌ها پیش برای احمدرضا نوشته بود، اشاره کرد. نامه‌ای که در آن  فروغ به احمدی گفته بود از زندگی روشنفکری دور بماند و درگیر این زندگی نشود. احمدرضا هم به این حرف گوش کرد و زندگی سالم و دور از محافل روشنفکری را پیشه خود ساخت. اما  حرف​های دیگر  فروغ را جدی نگرفت، این که زیاد شعر نگوید، وزن را جدی بگیرد و ...«او در واقع طی تمام این سال‌ها راه خودش را رفت.»

این مراسم را انجمن نویسندگان کودک و نوجوان به مناسبت 13‌ سالگی انجمن برگزار کرده بود و در پایان مراسم هم اسامی  برگزیدگان کارگاه داستان این انجمن - سرور کتبی، فرهاد حسن‌زاده و نوید سیدعلی اکبر- علام شد. دست آخر هم همه رفتند دنبال کارشان و معلوم نشد چه کسی قرار است برای احمدرضا احمدی مداد رنگی بگیرد.

52

کد خبر 123123

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 6 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین