۰ نفر
۱۰ آبان ۱۳۸۹ - ۱۱:۲۶

دکتر حسین معصومی همدانی/ عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران

علی‌رغم تصور عموم و حتی عنوان سخنرانی باید بگویم، ابن‌هیثم در کار خود به هیچ بحث فلسفی وارد نشده است. در واقع سخن دربارۀ دانشمندی است که فلسفه را دور زده است. 

همواره یکی از دغدغه‌های فلسفه علم این بوده که چگونه و چه زمان یک پدیده بدل به موضوع علم می‌شود. این مسئله، از نظر تاریخ علم بسیار مهم است چرا که معیارهای معرفت‌شناسانه که برای علم مطرح می‌شوند در بررسی عملی کار علمی کفایت ندارند.

بحث درباره رساله‌ای کمتر شناخته شده از ابن‌هیثم دربارۀ سایه‌ها است.دربارۀ نور، پاسخ این پرسش که چه زمان نور بدل به موضوع علم شد نام ابن‌هیثم مطرح می‌شود. از ابن‌هیثم علم اپتیک وجود داشت اما موضوع آن پدیده رویت بوده است و نور در اپتیک ماقبل ابن‌هیثم جایگاه حاشیه‌ای و فرعی داشته است. تا قبل از ابن‌هیثم کیفیت نور مشخص نبود و همین امر مانع از آن می‌شد که نور به عنوان موضوع علم قرار بگیرد.

ابن هیثم رساله‌ای به نام «فی‌الاضلال» دارد که هنوز تصحیح و چاپ نشده است. او در مقدمۀ رساله‌اش به این می‌پردازد که بررسی سایه‌ها به چه کار می‌آید. ابن‌هیثم در این مقدمه نشان می‌دهد با اندازه‌گیری سایه‌ها می‌توان محاسباتی در علم نجوم را انجام داد. در ادامه ابن‌هیثم به انتقاد از علمای خود و تحقیقات آنان دربارۀ سایه‌ها می‌پردازد و نشان می‌دهد که این تحقیقات نه صحیح بوده‌اند و نه جامع. 

از این ادعای ابن‌هیثم می توان نتیجه گرفت که قبل از او هم سایه‌ها مورد بررسی قرار گرفته بوده‌اند. اما این دانشمندان چه کسانی بودند و ادعای علمی‌شان دربارۀ سایه‌ها چه بود؟ دو گروه از زمان یونان باستان به مطالعه سایه‌ها علاقه‌مند بودند. یکی کسانی که به تحقیق در ساعت آفتابی می‌پرداختند. گروه دیگر منجمانی بودند که به مسئلۀ خسوف یا ماه گرفتگی می‌پرداختند. در قرون ۴ و ۵ که ابن‌هیثم زندگی می‌کرد و حتی قرنی قبل از او، رساله‌های فراوانی با محور این دو موضوع ـ ساعت آفتابی و خسوف‌ـ منتشر شده بودند که البته بیشتر به شاخص ساعت خورشیدی می‌پرداختند و بحث از مخروط سایۀ زمین در هنگام خسوف بیشتر در رسائل نجومی طرح می‌شد.

از رساله‌های مهم دراین‌باره رسالۀ «افراد المقال فی امر الظلال» ابوریحان بیرونی را می توان مثال زد که رساله‌ای جامع راجع به سایه است. در آن رساله مهم‌ترین مسئله شاخص ساعت و موارد استفاده نجومی از آن است. در آن رساله ابوریحان چنانچه روش مألوف او بوده از دانشمندان دورۀ اسلامی بسیاری نام می‌برد که قبل از او در این حوزه کار کرده‌اند. 

موضوع و ساختار رسالۀ بیرونی کاملاً متفاوت از رسالۀ ابن‌هیثم است. در این رساله او از ثابت ابن قره نقل می‌کند که نوری که از روزنه وارد می‌شود استوانه‌ای شکل است. در حالی که نظر خود بیرونی آن است که این شعاع نوری حتی اگر قطر روزنه برابر با قطر ظاهری خورشید برابر باشد، مخروطی‌شکل است. استدلال او آن است که ثابت‌بن‌قره تنها شعاعی را که از بالای قطر خورشید ساطع می‌شود و از بالای قطر روزنه می‌گذرد و پرتوی که از قطر پائینی خورشید ساطع شده و از پائین قطر روزنه می‌گذرد در نظر گرفته در حالی که اگر گذر پرتوی که از بالای قطر خورشید ساطع شده و از پائین قطر روزنه می‌گذرد و برعکس را در نظر بگیریم، نیم سایه‌هایی شکل می‌گیرد و شکل نور مخروطی‌مانند می‌شود. البته ثابت‌ ابن قره احتمالاً این موضوع را می‌دانسته و به خاطر فاصله دور زمین از خورشید شکل پرتو نوری را تقریباً استوانه‌ای شکل در نظر گرفته است.

اما نکتۀ اصلی در رساله همین شعاع‌های نوری است که از قطر بالای خورشید و برعکس ساطع و از قطر پائینی روزنه و برعکس رد می‌شود. نکتۀ دیگر که بیرونی به آن در این رساله اشاره کرده فاصله منبع نور و محل سایه است که هرچه کمتر باشد، سایه واضح‌تر است. دلیل او این است که هر چه فاصله کمتر باشد، تعداد پرتوهایی که در برخورد با ذرات هوا انعکاس می‌یابند، کمتر می‌شود. برعکس، هر چه فاصله بیشتر شود مرز میان سایه و نور مبهم‌تر می‌شود. به لحاظ عملی، به نظر بیرونی هر چه فاصله کمتر باشد بهتر است. بنابراین شاخص ساعت آفتابی باید کوتاه‌تر باشد که سایه‌اش واضح‌تر باشد.

بیرونی از کندی ـ فیلسوف و عالم اسلامی قرن سوم ـ هم نقل می‌کند که او هم همین نظر را داشته است. اهمیت کار کندی در رسالۀ «درباره مناظر» این است که استفاده‌ای از سایه می‌کند که تا زمان خود وی بی‌سابقه بوده است. در واقع کندی برای اثبات اینکه نور به طور مستقیم منتشر می‌شود به جای بررسی خود نور از سایه استفاده می‌کند. اما نکته این است که هم کندی و هم عالمانی که دربارۀ ساعت خورشیدی تحقیق می‌کردند از آنجا که اهداف عملی دیگری داشتند به نیم‌سایه‌ها نمی‌پرداختند چرا که آن را عامل مزاحم می‌دانستند. اما برعکس، در رسالۀ ابن‌هیثم مسئلۀ اصلی بررسی نیم‌سایه است.

ابن‌هیثم می‌گوید اگر جسم نورانی پاره‌خط مانند به نام ab و جسمی به نام gd داشته باشیم که سایه‌ای به نام er تشکیل داده باشند، هم و غم عالمان قبلی بررسی موازی‌الاضلاع erdg بود. در این منطقه ما سایۀ کامل یا به تعبیر ابن‌هیثم «ظلمت» داریم. اما از تداوم a به d و b به g دو نقطۀ بالا و پائین e و r به نام‌های t و h به وجود می‌آیند. بنابراین به جز متوازی‌الاضلاع gdre دو مثلث هم خواهیم داشت به نام‌های gte و drh. در این دو منطقه ما از ظلمت مطلق به نور مطلق حرکت می‌کنیم. بنابراین سایه از دو بخش ظلمت و نیم‌سایه تشکیل می‌شود. در نیم سایه‌ها میزان سایه با دور شدن از ظلمت کمتر می‌شود.

ابن‌هیثم در این بحث از این موضوع این پیش‌فرض را داشت که نور یک صورت از صورت‌هایی است که اجسام می‌توانند داشته باشند. پیش‌فرض دوم که ارسطویی بود این بود که هر جسمی برای پذیرفتن هر صورتی باید حداقل اندازه‌ای داشته باشد. بنابراین در حالی که این فرض وجود داشت که اجسام با بی‌نهایت تجزیه‌پذیر هستند اما اگر خواصی را بپذیرند دیگر تا بی‌نهایت تجزیه‌پذیر نیستند. و اگر از حدی بیشتر تجزیه شوند دیگر خاصیت‌های خود را از دست خواهند داد.

ابن‌هیثم دربارۀ نور هم این عقیده را داشت و معتقد بود یک کوچک‌ترین بخش در جسم وجود دارد که می‌تواند نور را بپذیرد و از خود عبور دهد و اگر جسم از حدی کوچکتر باشد دیگر نمی‌تواند نورانی یا پذیرایی نور باشد. بنابراین هر جز از نیم‌سایه که در آن میزان سایه ثابت است همان کوچک‌ترین جز است. بنابراین نیم‌سایه بدل به یک تابع پلکانی بدل می‌شود که تقریبی است از تابعی خطی. بنابراین معادله نیم‌سایه انتگرالی است که مشتق آن تابعی خطی خواهد بود. اما این گام را ابن‌هیثم برنمی‌دارد.

حالت دومی که ابن‌هیثم بررسی می‌کند حالتی است که منبع نور از جسم کوچکتر است و بنابراین نیم‌سایه‌ها تا بی‌نهایت ادامه دارد. ابن‌هیثم از آنجا که این حالت فایده عملی برایش نداشته است از آن گذر می‌کند و به حالت سوم می‌پردازد. حالت سوم حالتی است که منجمان تا آن زمان در پدیدۀ خسوف بررسی می‌کردند و منبع نور از جسم بزرگتر است. ابن‌هیثم نظریاتش را به طور عملی هم آزمایش می‌کند اما مشکل او این بود که وسایل آزمایشگاهی ـ به خصوص منابع نورـ نسبت ایده‌ها و نظریات ساده‌تر بودند. 

در فلسفه‌های سنتی علی‌رغم اینکه نور جایگاه مهمی دارد اما دربارۀ اینکه در قالب چه مقوله‌ای قرار می‌گیرد جوابی داده نمی‌شود. نور جوهر نیست و در فهرست اعراضی هم که داده می‌شود وجود ندارد. دلیل اصلی هم این است که طبقه‌بندی ارسطو از اعراض ـ به خصوص اعراض پیدا ـ بر مبنای اندام‌های حسی صورت گرفته است. متناظر با هر اندام حسی یک عرض وجود دارد و مابه‌ازی چشم، رنگ است و نه نور. نور چیزی است که باعث می‌شود رنگ‌ها دیده شوند. بنابراین نور یک کمک‌کار در دیدن رنگ‌ها بود. بنابراین نور منزلت وجودی مشخصی نداشت.

ابن‌سینا در کتاب‌النفس شفا سعی کرده است که تمام منزلت‌های وجودی را از نور بگیرد. در نتیجه بر سر اینکه نور موضوع علم قرار گیرد موانع اپیستمولوژیک قرار داشت. چون در نظر ارسطوئیان فیزیک، بررسی فیزیک محسوسات بود. به همین دلیل بود که چنین چیزی موضوع علم قرار نگرفت. وقتی ابن‌هیثم خواست ـ و این خواست آگاهانه هم بودـ علم نورشناسی را تأسیس کند با زیرکی این مباحث فلسفی را دور زد. او مفهوم مبهمی به نام صورت را می‌گیرد و از آن به دلخواه استفاده می‌کند، بدون آنکه این واژه با معنا فلسفی‌اش متناظر باشد.

در نظر ارسطو مفهوم صورت، مفهومی کلی است اما در نظر ابن‌هیثم صورت تجزیه می‌شود. چرا که کندی و بعد از او، ابن‌هیثم فکر نمی‌کردند نور از کلیت جسم می‌آید بلکه از اجزای آن ساطع می‌شود. اگر نور به عنوان امری کلی در نظر گرفته شود آن‌گاه تغییرات آن مهم نخواهد بود اما وقتی نور مجموع نورها درنظر گرفته شود آن وقت کار محاسبه آن‌ها و تغییرات آن‌ها کاری معناداری خواهد بود.

( خلاصه سخنرانی دکتر معصومی در نشست "ابن‌هیثم و مسئله کمی‌کردن کیفیات" )

کد خبر 104898

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 14 =