به گزارش خبرآنلاین، بیست سال پیش در هوای گرفته زمستان، زمانیکه فرگوسن تازه موفق شده بود در عرض یک سال حمایت طرفداران و هیئت مدیره باشگاه منچستر یونایتد را جلب کند، خبرنگاری همراه تیم شده بود. قرار بود این خبرنگار روز بعد با فرگوسن مصاحبهای انجام دهد. او که از لندن با قطار خودش را به اردو تیم رسانده بود با پیشنهاد عجیبی از سوی فرگوسن روبرو شد؛ مربی منچستر یونایتد به او پیشنهاد داد با ماشینش او را به هتل برساند.
درحالیکه مرسدس نقرهای رنگ فرگوسن به سمت منچستر در حرکت بود با فراغ بال و خودمانی درمورد مسائل فوتبال سخن میگفت و گاهی درمورد نتیجه بازیهای آن روز دیگر تیمها که از رادیو پخش میشد اظهار نظر میکرد.
یکی از خبرهای رادیو مربوط به تیم شفیلد ونزدی بود که آن موقع در لیگ برتر قرار داشت. فرگوسن میگوید به فکر خریدن دیوید هرست، بازیکن میانی خط حمله شفیلد است اما احتمال میدهد او مجروح باشد بنابراین پشیمان شده. یک هفته پس از درج این خبر در روزنامهها، فرگوسن نامهای به ترور فرانسیس، مدیر باشگاه شفیلد نوشت و رسما از او به دلیل عدم رعایت امانتداری و از خودش به دلیل از بین بردن اعتماد متقابل عذرخواهی کرد.
این توصیفی از فرگوسن در یک تصویر کوتاه و خلاصه است؛ مردی که به وقتش گرم و صمیمی است، مردی با اشتیاق بسیار به فوتبال و قضاوتهای درست، و همچنین مردی که خواستهاش تغییر نمیکند. موفقترین مربی تاریخ باشگاههای انگلستان مردی چندبعدی است. عجیب نیست که پاتریک بارکلی شاخصههای او را چنین برمیشمارد؛ «جسور، سخاوتمند و کینهای».
تا زمانیکه فوتبال در بریتانیا محبوب باشد نام فرگوسن و داستانهایی درمورد او بر سر زبانهاست. هیچکس مثل او نتوانسته است بزرگی و نواقص این بازی را در خود حل کند. او مردی است که در کارگاههای کشتیسازی بزرگ شده است و کاملا از پوچی دستمزد هفتهای 150 هزار پوند به بازیکنان جوانش آگاه است. بازیکنانی که در بیست و چند سالگی اشتهای زندگی اشرافی را از دست میدهند. او خوب میداند که هفتهای دو بار باید آنها را راه بیندازد، 9 ماه سال باید آتش آنها را روشن کند و برای این کار از اشتیاق خودش به عنوان جرقه استفاده کند.
سادهترین عبارات، عبارات بارکلی هستند، او مینویسد آتش فرگوسن را دو چیز روشن کرد. اولی دیدن بازی رئالمادرید در فینال 1960 جام اروپا، زمانیکه 19 ساله بود و به عنوان بازیکن نیمه وقت برای کوئین پارک بازی میکرد و به همراه 135 هزار نفر اهل گلاسگو ورزشگاه را پر کرده بودند و شاهد جادوی آلفردو دیاستفانو، پوشکاش و فرانسیسکو ژنتو بودند. در این بازی متوجه شد فوتبال چه لذت و زیبایی دارد.
دومی شکست خودش به عنوان بازیکن در پست مهاجم میانی در چندین باشگاه از جمله رنجرز، باشگاه محبوب دوران بچگیاش بود.
این شعله فقط یک بار در سال 2002 در سن 61 سالگی وقتی اعلام کرد به بازنشستگی فکر میکند خاموش شد. به گفته بارکلی همه چیز را کتی، همسر او تغییر داد. یک روز بعدازظهر به همراه سه پسرشان او را از خواب بیدار میکند و دستور میدهد باید در تصمیمش تجدید نظر کند. کتی میدانست بدون درگیری روزانه با فوتبال و تمدد اعصاب در زمین سبز و همچینین روی کار آمدن سون-گوران اریکسون، گزینه باشگاه به عنوان جایگزین، فرگوسن نابود میشود.
همان روز زمستانی سال 1990 در تیم ذخیره منچستر جوانانی چون دیوید بکهام، گری نویل و پل اسکولز دیده میشدند. این گروه به همراه رایان گیگز و نیکی بات پایه و اساس تیمی را برای فرگوسن تشکیل دادند که 11 بار فاتح لیگ برتر، پنج بار برنده جام اتحادیه و دو بار پیروز جام باشگاههای اروپا شدند.
شاید بخت یارش بود که با این بازیکنان همراه شد اما او چنان استعداد این بازیکنان را قوت بخشید که همگی حس اعتماد و وفاداری عجیبی به او داشتند. بارکلی مینویسد حتی دیوید بکهام پس از جدایی از منچستر همیشه از باشگاه و مربی آن به نیکی یاد کرد.
گیگز، اسکولز و نویل که همگی حالا 30 و چند ساله هستند زیر سایه فرگوسن بازی میکنند، این مسئله نشان از حس پدرانگی این مربی دارد.
بارکلی اواخر کتابش مینویسد: «فرگوسن نابغه نیست.» در این کتاب که منابع بسیاری برای نوشته شدنش خوانده شده عبارت «نابغه» فقط در توصیف دو نفر، ژوزه مورنیو و برایان کلاف (شخصیت مغضوب فرگوسن) به کار رفته است. این نویسنده دلیل ماندگاری فرگوسن را توان بالای او در کنترل اشتیاق، انرژی و مدیریتش خوانده است.
بارکلی در کتابش به فرگوسن آسان نگرفته است. یکی از مثالهای بارز موضوع جنگ روانی است؛ «او بارها در رسانهها از لفظ دورویی برای ضربه زدن به رقبایش استفاده کرده است اما خودش استاد تمامعیار این هنر سیاه است.»
این کتاب به قیمت 19 پوند توسط انتشارات «یلو جرسی» منتشر شده است.
گاردین / 16 اکتبر / حسین عیدی زاده
نظر شما