سوله كوچك تدارکات که مقداری دورتر از مقر بچهها قرار داشت، به خاطر وجود آب ميوه و ... خيلي در نظر بچهها مکان عزيزی بود! اما فقط روزها. در ظلمات شب، کسی آنطرف ها نمی رفت.
نیمه شبی، محسن گردن صراحي در تاریکی و بدون اینکه بچه ها متوجه شوند، براي نماز شب به اين سوله می رود. می بیند سجاده پهن است و علی عاصمی خوابیده است.
آرام به نماز می ایستد. در حين نماز و زیر نور کم رمق فانوس، متوجه عقربي در نزديكي علي ميشود. چندین بار با حركت پا سعي ميكند آن را دور كند. در همين گير و دار، عقرب از علي دور ميشود ولي پاي محسن را بارها نيش ميزند. محسن البته نماز را به پایان برد. او را به درمانگاه رساندیم. شانس آورد.
خدا محسن را فرستاده بود تا علی بیشتر در میان ما باشد. و تقدیر این بود که محسن گردن صراحی همراه با داود پاکنژاد و احسان کشاورز، سیزدهم دی ماه ۶۵ همراه با علی عاصمی به دیدار خدا بشتابند.
روحشان شاد و مقامشان متعالی.
(پانزدهم دی 94)
نظر شما