۳ نفر
۶ فروردین ۱۴۰۳ - ۲۲:۵۴

ملتفتی مادر؟

محمود اسماعیل نیا*
ملتفتی مادر؟

ببینید این کار های من در ژانر مطالعات مقایسه ­ای در زمینه عرفان­شناسی تطبیقی جای دارند، که اگر بخواهم این فیلد پژوهشی را خیلی ساده و مختصر توضیح بدهم، گونه ای از بازخوانی نظرورزانه متون است بر اساس فهم هرمنیوتیکی و بازتفسیر آنها، آن هم با این هدف که صورت­بندی نوینی از مشابهت­ هایی که در باب بینش و نگرش عرفانی میان قدما و معاصران وجود داشته، بر آفتاب افکنده شود و نوری تازه بر اذهان مشتاق و جویای معارف جاودان بشری تابانده شود، ... مثلاً به نظر من بین مولوی و کرکه گور...

  • الو؟
  • Yes, … who’s on the line?
  • اِ .. [اشتباه گرفتم؟] ... آقای سروش دباغ؟
  • بله، خودم هستم
  • سلام مادر، خوبی شما؟
  • ببخشید شما؟
  • من حسینی ام، دبیر ادبیاتم، البته بازنشسته ام، از تهرون تلیفون میزنم
  • بفرمایید
  • راستش عرایض دارم
  • بفرمایید، در خدمتم
  • ببین پسرم، من این روزها همش تو خونه ام، پای بیرون رفتن که ندارم، بعد فوت حاجی هم تنها شدم، میشینم کتابهامو ورق میزنم، شعر میخونم، آلبوم هامو نیگا میکنم، به این و اون تلیفون میکنم، خلاصه سر خودم رو گرم میکنم... یه وقتهایی هم تو اینترنت همین جوری واسه خودم تاب میخورم یکی دو تا مطلب ادبی عرفانی پیدا کنم بخونم دلم وا شه، ... شما رو هم تازگی تو اینترنت پیدا کردم، دیدم چیزهای خوبی مینویسی، خوشم اومد ازت.
  • لطف دارید، ممنونم
  • ولی ببخشیدها، ناراحت نشی یهوقت، من هم جای مادرت، راستش رو بگم از یه اخلاقت خوشم نمیاد
  • کدام اخلاق مادرجان؟
  • خیلی خیلی ببخشیدها، جسارت نباشه، خواستم بگم که اموات هم برای خودشون حق و حقوقی دارند، خوب نیست این قدر پشت سرشون صفحه بذاری و وصله بهشون بچسبونی.
  • ببخشید، مقصودتان را درنمییابم.
  • صبر کن از اول بگم، قبلاًها که از مولوی و شمس و عطار و اینا می گفتی، خوشم میاومد ازت، آخه حرفهات منو یاد قدیما و کلاسهای خودم تو مدرسه میانداخت، ولی بعدش ملتفت شدم که نه، انگاری خیالات دیگه ای تو سر داری، ... یعنی، چه جوری بگم؟، داری یواشکی و زیر جُلَکی یه چیزهایی رو بهشون میچسبونی. آخه، خودت ده بار گفتی که کتاب فلانی کتاب بالینی منه، خُب لابد به جای بالش میذاری زیر سرت و بعدش هم خوابنما میشی و فردا صبح یه حرف اجق وجق میچسبونی بهش، که مثلاً، چه می دونم، شعر مولوی دیفرانسیل داره و شعر خیام اوراقی بوده و از این جور چیزها،... خب این کارها حرف تو دهن مرده گذاشتن نیست؟
  • ببخشید، فکر کنم شما یادداشت های مرا چندان دقیق نخوانده اید.
  • چرا، اتفاقاً نوشته هاترو خیلی هم دقیق میخونم... ادا و اصولشونو که بذاری کنار، خلاصه و سلاله همه شون یه جورهایی بُهتون به امواته، ... فکر نکنم درست باشه این کارها مادر، ... ما که تا یادمونه و تا دنیا دنیا بوده هیچکی یه همچین وصلههایی به این بزرگان نچسبونده که شما می چسبونی، من خودم صدبار شعرهای اینها رو خوندم و درس هم دادم و خیلیهاشون رو هم از حفظم، ولی لال شم اگه یه بار بهتون زده باشم به یکی شون.
  • موضوع اصلاً این طوری نیست که میفرمایید مادرجان، به گمانم که سوء تفاهمی رخ داده، من ...
  • امون بده پسرم، حرفم که تموم نشده
  • بفرمایید
  • حالا اینها هیچی، یقۀ اون سهراب جوونمرگ شده رو چرا ول نمیکنی؟ میخوای به زور حرف بذاری تو دهنش که اون هم عارف بوده؟، به حق چیزهای نشنفته!، آخه اون ننه مرده که خودش هم نمیفهمید چی داره میگه، چطوری قَرنی بعد مرگش شد عارف و سالک که ما ملتفت نشدیم؟ ...آهان، خوب شد یادم اومد، میگی سهراب سالک مدرن بوده، ... خدا وکیلی، این هم شد حرف مادر؟ مگه عرفان و سیر و سلوک تلویزیون شاوب لورنسه که مدرن باشه؟ ... تازه، انگار میخوای سراغ اون فروغ ورپریده هم بری و لابد فردا بگی که اونم سالک بوده و خودش خبر نداشته، پناه بر خدا!، آخر الزمون شده واللا،... خلاصهش مادر، دلم نمیآد یه وقت مشغول ذمّه اموات بشی، اون بدبختها که دستشون از دنیا کوتاس و نمیتونن جوابتو بدن، گفتم اقلّکم من حفظ الغیب شونو کرده باشم. حالا از ما گفتن بود، دیگه خود دانی.
  • بسیار خوب مادرجان، حالا اجازه می فرمایید من هم کمی توضیح بدهم؟
  • بفرما عزیزم
  • ببینید این کار های من در ژانر مطالعات مقایسه ای در زمینه عرفانشناسی تطبیقی جای دارند، که اگر بخواهم این فیلد پژوهشی را خیلی ساده و مختصر توضیح بدهم، گونه ای از بازخوانی نظرورزانه متون است بر اساس فهم هرمنیوتیکی و بازتفسیر آنها، آن هم با این هدف که صورتبندی نوینی از مشابهت هایی که در باب بینش و نگرش عرفانی میان قدما و معاصران وجود داشته، بر آفتاب افکنده شود و نوری تازه بر اذهان مشتاق و جویای معارف جاودان بشری تابانده شود، ... مثلاً به نظر من بین مولوی و کرکه گور...
  • دِ همین دیگه ننه، پس تا حالا چی میگفتم؟ چرا مولوی رو با اون گره گوری یکی میکنی و حرفهای اونو که نمیدونم چیچیه، میچسبونی به مولانا؟ ...خدائیش اگه مولوی زنده بود روت میشد این حرفها رو جلو روش بگی؟
  • اجازه ندادید عرضم تمام شود مادر، ...
  • نه واللا، آخه سزاواره خیام رو با اون یارو یکی میکنی؟ حالا من گفتم که سهراب حرفهایش یهکم نیمپَزه، ولی هرچی باشه بعض حرفهای اون پینه دوز هس.
  • مادرجان، با عرض معذرت گمان میکنم که مشکل جدّیتر از آنی است که گمان میکردم، به نظرم ادامۀ این گفت وشنود ثمری در پی ندارد، ... بنده و شما پیش و بیش از هر چیز و در بدایت امر نیازمند حصول نحوهای از همرأیی یا دستکم توافقی پیشینی بر سر پاره ای از مقدمات و ملزومات بحث هستیم، که با عرض معذرت بعید میدانم شما با آنها آشنایی کافی داشته باشید.
  • باشه مادر، حالا نمیخواد اینقدر منو خِفّت بدی، اصلاً شما استاد، من عوام، حرفم رو قبول هم نمیکنی نکن، ولی یه کم راجع بهش فکرکن، ضرر که نمیکنی، میکنی؟ ... حالا یه چیز دیگه هم بود، تا یادم نرفته اون رو هم بگم، می ترسم تلیفون قطع شه.
  • بفرمایید
  • تازگی ها دیدم یه چیزای عجیب غریبی مینویسی، راستش درست نفهمیدم افسانه س، تعبیر خوابه، چیه؟ انگاری سوار یه قطار سانسی میشی، هر دفعه میری یه ور، بعدش هم، هر جا میرسی، پیاده میشی و یهکاره واسه خودت میچرخی تا یه فلکزدهای رو گیر بیاری و باهاش کَلکَل کنی تا بگی که اونم سالک بوده و خبر نداشته،... دروغ میگم، بگو دروغ میگی، مگه یخۀ تولسول رو نگرفتی؟، مگه دسته یوسکی رو خفت نکردی؟، بعدی هایش رو هم که خدا عالِمه، ... یعنی اموات کفار هم نباید از دست تو شازده پسر خواب و آسایش داشته باشند؟ ... حالا هی بگو این کارتنک های من اتوماتیکه و آفتابیه و صورتیه و از این جور حرفها. آخه پسر خوب، ما هم خودمون کتابهای این روسها رو خوندیم،... اوووه، من وقتی میرفتم دبیرستان شرف سر خانی آباد خوندمشون، البته بین خودمون باشه، نخریدمها، قرضی و دزدکی خوندم،... مگه اون ننه مرده ها غیر از قصۀ بدبختیهاشون هم چیزی گفتن که از خودت در میاری که فلانی سلوک عمودی داشته، بیساری سلوک اُفقی؟ مگه ترسیمی و رقومی حل میکنی؟... بعدشم، میآیی همچین جار میزنی انگار فتح قندهار کردی، که "از بخت شکر دارم و از روزگار هم"، که چی؟ هیچی، یه سالک مدرن دیگه جوریدم، ... نخیر عزیزم، نجوریدی، تراشیدی، یعنی حرف تو دهن اموات گذاشتی، این که نشد کار مادر؟
  • مادرجان، نظر شما برای من خیلی محترم است، ولی به جدّ بر این باورم که برای ایضاح سویه های گوناگون این بحث، نیازمند مجالی فراخ و دیالوگی درازدامن هستیم، چون بدون اقتراب مبانی و مبادی، امکان حصول تفاهم، علی المبنا منتفی است و لذاست که ادامه گفتوگو، به باور من، ثمری که در پی ندارد هیچ، بسا که موجب افزایش سوءتفاهمات شود.
  • نه پسرم، من بلد نیستم مثل شما فرنگ رفته ها با کارد و چنگال حرف بزنم، ... با من راس و حسینی حرف بزن، من خانم حسینی ام. حالا یک چیز دیگه هم هست بذار اینو هم بگم و زحمتو کم کنم؟
  • بفرمایید، می شنوم
  • راستش چند وقتیه فکری شدم این جوری که داری پیش میری، پسفردا میرسی به سلسله اشقیا، نکنه زبونم لال فردا بگی شمر و یزید هم سالک بودن، فقط سلوکشان معکوس بوده؟ ... خیلی بَده این حرف ها، ... خب عرضم تموم. ببخش که پُرحرفی کردم و سرترو درد آوردم.
  • [سلوک معکوس؟ چه ایده بکری!] خواهش می کنم مادرجان، سپاسگزارم بابت تذکارهایتان
  • زنده باشی پسرم، خلاصهش سعی کن چیزای خوب خوب بنویسی
  • به روی چشم
  • چشمت بی بلا، عاقبت به خیر شی ایشالا، خداحافظ
  • خداحافظ شما [سلوک معکوس؟... Reversible Journey? ، چه کنتراست مفهومی نابی! ، باید رویش کار کنم، "تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند"]

* جامعه شناس

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1887337

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 8 =