۰ نفر
۱۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۷:۰۳

بدبینی از دیرباز حضوری همیشگی در فضای ذهنی بشر داشته است.

 شاید تصوّر انسان های اولیّه که زندگی خود را در جدال دائمی با گرسنگی و سرما سپری می کردند و دستخوش قوانین بیرحمانه تنازع بقا بودند محملی برای بروز بدبینی به شمار آید، ولی از آنجا که بدبینی نگرشی ذهنی است حضور آن را باید از یک سو به تحوّل و رشد اندیشه‌ورزی در انسان نسبت داد و از سوی دیگر به آگاهی او از زمان مربوط دانست.

با گذار از زندگی حیوانی و ظهور اندیشه‌ورزی،انسان بر خلاف حیوانات که در حال زندگی می‌کنند توانایی اندیشیدن به گذشته و آینده را پیدا کرد و از واقعیّت مرگ خود آگاه شد. پیش‌آگاهی از سرنوشت نهایی آدمی زمان حال را برای او در هر لحظه دستخوش احتمال نابودی و وحشت می‌کند و ذات ناپایدار زندگی او را یادآور می‌شود. بنابراین هرچند در حقیقت این تجربیات منفی زندگی است که بذر
بدبینی را می‌پرورد، ولی اگر انسان فنافرجام مرگ را در تقابل با زندگی بینگارد و حیات خود را در سایه ترس از مرگ سپری کند با توجه به سرنوشت محتوم او که چیزی جز نابودی نیست چشم‌اندازی غیر از بدبینی نخواهد داشت.

چنان که گفته شد بدبینی حالتی ذهنی است که در آن فرد نتایجی ناخوشایند را انتظار می‌کشد یا براین باور است که در زندگی درد و رنج و بدی بر ناز و نعمت و نیکی غلبه دارد. بدبینی می‌تواند ناشی از استدلال عقلانی باشد یا با عوامل روان‌شناختی عمیق‌تری مانند ترس‌های ناخودآگاه از خود و دیگران و مثلاً تسلط بیش از اندازه من برتری خرده‌گیر و عیب‌جو بر سپهر روانی آدمی مربوط باشد. در موارد شدید می‌تواند جنبه بیمارگونه پیدا کند و تبدیل به سوء‌ظن یا پارانویا شود. همراهی بدبینی با افسردگی پدیده شناخته‌شده‌ای است. بدبینی در کنار حالاتی مانند ناامیدی، احساس گناه، تنهایی، بی‌ارزشی و ناکامی از علائم افسردگی به حساب می‌آید. بنابراین باید قائل به وجود انواع گوناگون بدبینی شد. در این نوشتار بیشتر به بدبینی حاصل از استنتاج عقلانی پرداخته خواهد شد که گاه در قالب نظام‌های فکری به چشم می‌خورد و گاه در هنر و ادبیات خود را نشان می‌دهد.

به این ترتیب عجیب نیست که بسیاری از اندیشمندان و هنرمندان زندگی را سراب فنا خوانده‌اند. برخی مانند ارنست رنان حقیقت را اندوهبار و بعضی چون نیچه آن را مرگبار دانسته‌اند. شوپنهاور که بدبین‌ترین فیلسوف تاریخ فلسفه به شمار می‌آید، معتقد بود: "نیکبختی رؤیایی بیش نیست و تنها حقیقتی که وجود دارد درد و رنج است".سوفوکل شاعر یونانی قرن پنجم قبل از میلاد می‌گفت: "بهین چیز هرگز زاده‌نشدن است".میکل آنژ نقاش و پیکرتراش نابغه ایتالیایی در جایی نوشته است:"تنها رستگار کسی است که چشم به جهان نگشوده به خواب مرگ فرو می‌رود." انگار عصاره این دو اظهار نظر را خیّام در رباعی خویش آورده است:
چون حاصل آدمی در این جای دو در
جز درد دل و دادن جان نیست دگر
خرم دل آن که یک نفس زنده نبود
وآسوده کسی که خود نزاد از مادر

در سنت های فکری جهان باستان در مصر، یونان و هندوستان شاهد حضور ریشه‌های بدبینی هستیم. بدبینی فلسفی تنها حالتی ذهنی یا یک وضعیت روانشناختی نیست بلکه نوعی جهان‌بینی یا حکمت اخلاقی است که می‌کوشد در مواجهه با واقعیت‌های ناخوشایند دنیا با حذف افکار و انتظارات واهی وقوع نتایج ناگوار را به حداقل برساند. در هندوئیسم با بدبینی ژرف و در عین حال ساده‌ای روبرو می‌شویم که جهان را کلاً یک خطای حسّی می‌پندارد. بودا در روان انسان مجموعه‌ای از حالات روحی ناپایدار را می‌دید که توسط زنجیره‌های سودا با هم مرتبط می‌شود و راه خلاصی از آن ها خاموشی نهایی آتش سوداست که به معنای پایان رنج انسان نیز هست. از نظر او زندگی و مرگ مفاهیم مترادفی دارند و هر دو سرمنشاء درد، رنج و اندوه هستند که از زیاده‌روی درخواستن به وجود می‌آید.

خاموشی آتش سودا برابر با خودداری از خواستن است که به رنج‌های آدمی پایان می‌دهد. بنابراین هدف زندگی باید نبردی معنوی برای نیل به نیروانا باشد که تنها راه رسیدن به آن مرگ نیست بلکه در طول زندگی نیز دست‌یافتنی است.

در یونان باستان هرچند در آراء فلاسفه قبل از سقراط مانند آناکسیماندر (َAnaximander)، هراکلیت(Heraclitus)و  ارمنیدس(Parmenides) با شکل کلاسیکی از بدبینی روبرو هستیم، ولی در عقاید سقراط و پیروانش خوشبینی
نهفته‌ای به چشم می‌خورد.

نیچه فلسفه سقراط را پناهی خوش‌بینانه برای کسانی می‌دانست که تاب تحمل ماهیّت تراژیک حیات را ندارند. سه قرن قبل از میلاد مسیح هجزیاس(Hegesias) فیلسوف کلبی یونانی که عمری را صرف تبلیغ خودکشی کرد و بسیاری از شاگردانش تحت تاًثیر او دست به خودکشی زدند، تداوم شادی را دست‌نیافتنی می‌دانست و در کتابی تحت عنوان"مرگ توسط گرسنگی" مرگ را از زندگی مطلوب‌تر و پسندیده‌تر می‌شمرد. از همان قرن سوم قبل از میلاد فلسفه رواقی(stocism) با بی‌اعتنایی به لذت و رنج به مثابه نشانه خردمندی و با تمرکز بر بدترین نتایج ممکن در زندگی به عنوان طلایه‌دار حکمت بدبینی مطرح شد.

جیاکومو لئوپاردی(Giacomo Leopardi) که تاًثیر زیادی بر آراء شوپنهاور و نیچه داشت، زندگی را جوک ، خطا یا مضحکه‌ای الهی می‌دانست. از نظر او نیز آگاهی از زمان و جستجوی بی‌پایان حقیقت شوق بی‌کران انسان برای تداوم شادی را بی‌حاصل می‌سازد. به نظر او در این مضحکه الهی کسی که شهامت خندیدن داشته باشد ارباب جهان و از همه برای مرگ آماده‌تر است.
امّا سرآمد فلاسفه بدبین کسی جز شوپنهاور نیست. او براین باور بود که زندگی چیزی جز نبرد با زندگی نیست، نبردی که به مرگ می‌انجامد . می‌گفت:" زندگی مرگی است که هر آن به تاًخیر می‌افتد." وی در عین حال عقیده داشت که ترس از مرگ سرآغاز فلسفه و علت غایی ادیان است و معتقد بود که در خودکشی فکر و تخیّل به نحو شگفت‌آوری بر غریزه پیروز می‌شود. در حالی که زندگی شوپنهاور سرشار از حرمان و ناکامی بود. از لحاظ استدلالی بدبینی‌اش از آن جا ناشی می‌شد که اراده را که محرک اصلی اندیشه و رفتار انسان می‌شناخت برتر از عقل می‌دانست. از نظر او اراده با سیمایه‌های سیری‌ناپذیری مانند گرسنگی، تشنگی و شهوت جنسی تکاپویی عبث، بدون جهت و غیرمنطقی است که عقل در برابر آن ناتوان و بی‌دفاع می‌ماند. هدف هستی شادنبودن است و همیشه تهدید مرگ در افق به چشم می‌خورد و زندگی در سایه آن سپری می‌شود. تنها راه چاره از نظر او انکار خویش(self-denial)، پارسامنشی (asceticism) وترک دنیا بود. در نظرات او وامداری‌اش به هندوئیسم و تعلیمات بودا کاملاً آشکار است.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 343122

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 17 =