خاطره‌ای از عارف قزوینی شاعر وطن‌پرست و به قول یکی از اهالی موسیقی وطنیه‌سرای نامی بر جای مانده که می‌گوید به او پیشنهاد ضبط آثارش داده شد اما او نپذیرفت.

«یک کمپانی صفحه‌پُرکنی از مصر نماینده فرستاده بود [...] تا تمام تصنیف‌هایی را که خوانده‌ام ضبط نمایند و در قبال‌اش ۱۰۰ هزار تومان به من بدهند؛ حاضر نشدم و به آنها گفتم: شما علی را در تاریکی دیده‌اید! من یک شاعر و موسیقیدان ملی هستم، نه آوازخوان قهوه‌خانه‌ها و رستوران‌ها...!» (نوشته‌ای از «عارف قزوینی»)

حتماً شما هم به مانند من بر این فرصتی که برای «عارف» به دست آمده بود و بهره نبرد، غبطه می‌خورید. فرصتی که اگر از آن استفاده می‌شد، هم روزگار عارف را از این رو به آن رو می‌کرد و او را از فقر و مسکنت و ادباری که در دهه آخر عمر گریبانگیرش شد، نجات می‌داد و هم آنکه عمرش را بسی طولانی‌تر می‌کرد و موجبی می‌شد تا در 52 سالگی از دنیا نرود.

این کار دو مزیت داشت، اول آنکه بر دامنه آثار و تصانیف این تصنیف‌سرای دوران‌ساز اضافه می‌کرد و گنجینه‌ آثارش را برای آیندگان غنا می‌بخشید و دوم اینکه برای مایی که هنوز در حسرت شنیدن صدایی از این شاعر و ترانه‌سرای میهن‌دوست هستیم، حسرتی بزرگ را بر جای نمی‌گذاشت.

اگر برخی از تصانیفی که او ساخته را در خاطر داشته باشید، قطعاً با من هم‌عقیده خواهید شد که این تصانیف شاید از نظر شعری و محتوا به پای سروده‌های «ملک‌الشعرای بهار» نرسند، اما از نظر ملودی و غنای موسیقایی تقریباً منحصر‌به‌فردند. او را باید مهم‌ترین سراینده تصنیف‌هایی دانست که بعدها «وطنیه» خوانده شدند. سروده‌هایی که در آنها درد وطن و مصایب و بلایایی که از سوی برخی از اهالی سیاست بر آن می‌رفت، در اشعار و نغمه‌ها جلوه یافته است.

«از خون جوانان وطن لاله دمیده»، «از کفم رها»، «نکنم اگر چاره دل»، «افتخار آفاق»، «چه شورها» و... و ده‌ها تصنیف ماندگار دیگر از ذوق و استعداد خارق‌العاده این چهره نامی عرصه شعر و موسیقی خبر می‌دهد.

البته هنوز هم بر من پوشیده مانده است که چرا «عارف» چنین پیشنهادی را نپذیرفت و آیا واقعاً چنین پیشنهادی به او شده بود؟ چرا که زندگی «عارف» نشان می‌دهد او چندان هم پای‌بند این مسائل نبود. ضمن آنکه در همان دوره‌ای که او از خواندن سرباز زد، برخی از بهترین دوستان و هنرمندان موسیقی به ضبط صفحه و صدای خود روی آوردند و آثاری از آنها بر جای مانده است که بخشی مهم از تاریخ صوتی این مرز و بوم با شنیدن همین آثار قابل تجزیه و تحلیل است.افرادی چون میرزا حسینقلی،درویش‌خان،نایب اسدالله،اقبال آذر و قمر و سید احمد خان و ....

امروز البته به مدد برخی از اهالی هنر و موسیقی و نیز تلاش استاد «ارشد تهماسبی» مجموعه آثار و تصانیف «عارف» نُت‌نویسی و منتشر شده است و چند سال قبل هم خاطراتی از او به توصیه استاد «ایرج افشار» و همت آقای «مهدی نورمحمدی» منتشر شد. اما هیچ‌کدام از این کوشش‌ها جای صدای اصلی را نمی‌گیرد.

باید بپذیریم که 52، سنی است که هنرمند به اوج و قله باور هنری خود رسیده است. اما تاریخ نشان داده است که برخی از نوابغ موسیقی ایران در همین دهه 50 تا 60 عمر خود به دیار باقی شتافته‌اند. استاد «ابوالحسن صبا»، «روح‌الله خالقی» و «پرویز مشکاتیان» از جمله این هنرمندان‌اند که سن‌شان به 60 نرسید که سر بر خاک سرد نهادند. اما آثاری که در همین مدت از عمرشان بر جای ماند، تقریباً برابر با چند صد سال عمر برخی از هنرمندان متوسط‌‌المایه است.

کیفیت هنری و آثاری که این بزرگان در همین سن کوتاه به گنجینه هنری ما اضافه کردند، تقریباً منحصر‌به‌فردند و مرگ آنها در این سنین هم شکوه و خیرگی خاصی به آنها داده و نام‌شان را جاودانه‌تر کرده است.بنا بر این شاید هم در عمل این گروه از هنرمندان به پاپان کار هنری خود رسیده بودند و دیگر چیز خاصی برای عرضه نداشتند،ولی مرگ آنها قطعا ضربه‌ای بزرگ به فضای موسیقی ایران بود و در این نکته تردیدی نمی‌تواند کرد.

توضیح: اصل این یادداشت در سایت موسیقی ما منتشر شده است.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 335163

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 4
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۴:۳۴ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۸
    9 1
    "سالمرگ" چقدر مودبانه مطرح کردید اون هم درباره یکی ادبا خوبه ننوشتید سالروز به درک واسل شدن یا ...
    • مختاباد US ۱۷:۳۷ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۸
      8 0
      ممنون از تذكرتان. تيتر پيشنهادي شما بهتر است. تغييرش دادم.
  • بی نام IR ۰۴:۳۵ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۸
    6 1
    حتماً شما هم به مانند من بر این فرصتی که برای «عارف» به دست آمده بود و بهره نبرد، غبطه می‌خورید!!!!!! شاید منظورتان حسرت است.
  • فرهود صفرزاده A1 ۰۷:۳۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۰۹
    6 1
    در نوشته های عارف این نکته تکرار میشود که او خود را بزرگترین دشمن خودش میدانست. او آنقدر از اتفاقات سیاسی ایران خسته و آزرده بود که نمیخواست هیچ اثری از او باقی بماند. اگر نوشته هایی هم باقی مانده متذکر شده که آنها را برای نسلی مینویسد که هنوز به دنیا نیامده اند. عارف مصداق بارز شعر احمد شاملو بود که گفته است: «میوه بر شاخه شدم، سنگپاره در کف کودک!» با اینکه نوشته اید اگر صفحه ضبط میکرد دچار «فقر و مسکنت و ادباری که در دهه آخر عمر گریبانگیرش» شده بود، نمی شد موافق نیستم. عارف با کمک دوستان تاجرش در تبریز مانند نخجوانی، حیدرزاده و دیگران که به او یاری میرساندند روزگار متوسطی را با کلفتش جیران در همدان میگذراند. او نگاه خاصی به مسایل مادی داشت که شاید بتوان آن را نگاه اشتراکی نامید و ....