۰ نفر
۱۳ بهمن ۱۳۸۷ - ۱۴:۴۹

پیام سلامت

بالاخره جور شد. شش سال بود که سعی می‌کردم در ایام جشنواره به تهران بیایم و هر سال مشکلی پیش می‌آمد و نمی‌شد، اما امسال همه‌چیز جور شد و بالاخره به تهران آمدم. قرار شده این ده روز، مهمان یکی از دوستان قدیمی‌ام به اسم رضا و همسرش، مرجان‌خانم باشم که چند سال است در تهران زندگی می‌کنند. اول خجالت می‌کشیدم ولی دیدم چاره‌ای نیست، چون پول اقامت ده‌روزه در هتل یا مسافرخانه خیلی می‌شود و از طرف دیگر رضا مثل برادم است و بهتر است آدم با برادر و زن‌برادرش تعارف نکند و راحت باشد. خدا را شکر برخورد مرجان‌خانم هم تا این‌جا خیلی خوب بوده است.

یکی از اقوام دورمان به نام آقای حمیدرضا ابک هم که از روزنامه‌نگاران شناخته‌شده و خوش‌نام به شمار می‌روند، لطف کردند و برای من کارتی تهیه کردند که با آن می‌توانم به سینمای مطبوعات بروم و هر فیلمی را که دلم می‌خواهد ببینم. در مقابل از من خواسته‌اند که چند تا نوشته به ایشان بدهم تا در مجله‌شان چاپ کنند. ایشان  معتقدند اظهارنظرهای کسی که برای اولین ‌بار با جشنواره مواجه می‌شود مطمئناً خواندنی خواهد بود.

 عصر روز جمعه یازدهم بهمن‌ماه به تهران رسیدم. پس از دیداری کوتاه با رضا و مرجان‌خانم بلافاصله خودم را به محل برگزاری مراسم افتتاحیه در برج مرتفع میلاد، که به‌راستی نگین شهر تهران است، رساندم ولی علی‌رغم تلاش زیادی که کردم موفق به ورود به سالن مراسم نشدم و هرچه به مأموران عرض کردم که بنده از شهرستان برای شرکت در این ضیافت خودم را به تهران رسانده‌ام، دم گرمم در آهن سردشان تأثیر نکرد. به‌ناچار مقابل سالن ایستادم تا حداقل پس از پایان مراسم چند عکس به یادگار با هنرمندان عزیزی که در سالن بودند بگیرم. ذکر این نکته را ضروری می‌دانم که بنده علاقه زیادی به هنر بازیگری سرکار خانم هدیه تهرانی دارم و بازی ایشان را خیلی می‌پسندم و خیلی متأسفم که در این دوره جشنواره که در تهران هستم، ایشان فیلمی در جشنواره ندارند. در تماس تلفنی از آقای ابک خواهش کردم شرایط ملاقات من با این هنرمند عزیز را فراهم آورند، اما ایشان گفتند که خودشان هم در پی به‌وجود‌آمدن چنین شرایطی برای خودشان و ملاقات با خانم تهرانی هستند و تاکنون موفق نشده‌اند و به‌جای آن، بنده را با آقای حسین معززی‌نیا آشنا کردند که هرچند جوان هنرمند و فرهیخته‌ای هستند، اما خوب... دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه - هردو جان سوزند اما این کجا و آن کجا...

امیدوار بودم که در پایان مراسم بتوانم سرکار  خانم تهرانی را ببینم که متأسفانه این مهم اتفاق نیفتاد و به‌جای آن، آقای حبیب رضایی را دیدم و توانستم با ایشان چند عکس به یادگار بگیرم این هنرمند عزیز اجازه دادند که در یکی از عکس‌ها بنده کلاه ایشان را روی سرم بگذارم و دستم را روی شانه ایشان بیندازم و ایشان هم قبول زحمت کردند و  لبخند زدند.

در روز دوم موفق به دیدن دو فیلم «سقوط»، ساخته کارگردان نام‌آشنا تارسم سینگ و فیلم «مغول»، ساخته دیگر کارگردان نام‌آشنا سرگئی بودروف شدم که الحق هردو اثر حرف‌های گفتنی زیادی داشتند و بسیار آموزنده و تأثیرگذار بودند.

هنوز موفق به دیدن هنرمندان مورد نظرم نشده‌ام ولی خوب تازه دور روز از جشنواره گذشته و روزهای زیادی پیش‌ روست.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 3103

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 2 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • پرناز IN ۲۱:۴۷ - ۱۳۸۷/۱۱/۱۴
    18 1
    سلام حالا دیدن هديه تهراني انقدر مهمه؟!