«جایی به نام تاماساکو»، اولین مجموعه‌داستان «فلامک جنیدی»، به‌زودی روانه بازار نشر می شود، کتابی که به اعتقاد نویسنده در ادامه‌ دنبال ‌کردن چیزی که از نوجوانی دست از سرش برنداشته، متولد شده است.<BR> <BR>

به گزارش خبرآنلاین، فلامک جنیدی مجموعه‌داستانش با عنوان «جایی به نام تاماساکو» را به «نشرچشمه» سپرده که به مجموعه‌ «جهان تازه‌ داستان» اضافه می‌شود و پشت ویترین کتاب‌فروشی‌ها می‌نشیند. عنوان داستان‌های «جایی به نام تاماساکو» عبارت‌اند از: «گوشواره‌هایی با نگین فیروزه»، «جای خوش قاب‌ عکس‌های روی دیوار»، «مراقبت از خود در برابر چیزهای آسیب‌رسان»، «چیزی از قلم نیفتاده؟»، «گربه‌های شهر من هر روز زیادتر می‌شوند»، «همه‌شان هستند، جومپا لاهیری، سام شپارد، رضا قاسمی و بقیه».

 

«جایی به نام تاماساکو» در 85 صفحه و با شمارگان هزار و پانصد نسخه منتشر می‌شود. جنیدی در ابتدای این مجموعه‌داستان درباره‌ خودش نوشته است: «متولد بهمن‌ماه سال 1351 در تهران هستم. سال‌های نوجوانی به سرک کشیدن و سعی برای یادگیری هنرهای تجسمی، مثل نقاشی نزد استاد آیدین آغداشلو و عکاسی در کانون سینماگران جوان، گذشت. در سال 1372 برای ادامه تحصیل وارد دانشکده‌ هنر و معماری در رشته‌ ادبیات نمایشی شدم و به بازی در تئاترهای دانشجویی و نوشتن چند نمایش‌نامه رادیویی که در رادیو اجرا هم شد، پرداختم. همچنین مدتی را هم به روزنامه‌نگاری و نوشتن نقد درباره‌ تئاتر در صفحه‌ هنری روزنامه‌ «آفرینش» گذراندم. سال 1377 با بازی در مجموعه‌ تلویزیونی «77» به کارگردانی آقای مهران مدیری، بازیگری را در تلویزیون آغاز کردم و سال 1379 اولین فیلم سینمایی‌ام را به کارگردانی آقای رضا میرکریمی به نام «این‌جا چراغی روشن است» بازی کردم. و از همان سال‌ها به صورت مستمر و حرفه‌ای به بازیگری در تلویزیون، سینما و تئاتر پرداخته‌ام. «جایی به نام تاماساکو» اولین مجموعه‌داستان من است که به چاپ می‌رسد، در ادامه‌ دنبال ‌کردن چیزی که از نوجوانی دست از سرم برنداشته است.»

 

 

بخشی از داستان «همه‌شان هستند، جومپا لاهیری، سام شپارد، رضا قاسمی و بقیه»:

«یکِ بعدازظهر است ولی انگارنه‌انگار. خانه تاریک‌تر از همیشه در این ساعت روز است. با این‌که هنوز پانزده روزی مانده به مهر، هوا حالش خراب شده. دیروز نم بارانی هم زد. می‌نشینم روی کاناپه. کتاب‌هایی که خریده‌ام، در کیسه‌ای با آرم شهر کتاب، جلو رویم روی میز است. برای برداشتن‌شان عجله‌ نمی‌کنم. می‌خواهم مراسم را دقیق انجام بدهم. با همان دقت‌هایی که رضا به‌شان می‌گوید وسواس. این تنها وسواسم است که دوستش دارم.

این حال امروز از صبح همراهم بود. بیدار که شدم می‌دانستم روز من است. توی خواب خوش گذشته بود. زیرزمین خانه‌ی مادربزرگ پدری‌ام بودم. هوای زیرزمین سرد و نمناک بود. نشسته بودم کف زمین. نقاشی‌یی را نصفه ول کرده بودم و با مدادتراش نوک مداد‌رنگی‌هایی که جلوم ریخته بود، تیز می‌کردم. از آن مدادتراش‌هایی بود که همیشه آرزویش را داشتم و هیچ‌وقت نداشتمش.»
 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 195097

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 3 =