در بخشی از نامه مصطفی رحماندوست به دخترش می‌خوانیم: «روزگار عجیبی است دختر! آدم تا دو تا شخصیت نداشته باشد، بزرگ به حساب نمی‌آید!»

به گزارش خبرآنلاین، کتاب «گیرنده دخترم» مجموعه نامه‌هایی از چهره‌های آشنا به دخترانشان است که هر کدام با زبان خاص خود سخن را برای گفت‌و‌گویی صمیمانه با دختران نوجوان گشوده‌اند و از گنج پنهان عشق و محبت والدین نسبت به فرزندانشان پرده برداشته‌اند. این کتاب به کوشش سمیه سادات لوح موسوی توسط انتشارات سروش در ۱۷۱ صفحه با قیمت ۳۵۰۰ تومان برای بار پنجم منتشر شد.

کتاب «گیرنده: دخترم» مجموعه‌ ۲۱ نامه از برخی نویسندگان، هنرمندان و چهره‌های مشهور خطاب به دخترانشان است. در ابتدای هر کدام از نامه‌های «گیرنده: دخترم»، نویسنده نامه به طور مختصر معرفی شده و پس از آن متن نامه آمده است. مصطفی رحماندوست، سپیده خلیلی، سیدجواد هاشمی، یونس شکرخواه، سیدمهدی شجاعی، اسماعیل شفیعی سروستانی، محمود حکیمی و صادق آیینه‌وند از جملهٔ افرادی هستند که به شیوه خودشان با دختران‌ خود در این کتاب سخن گفته‌اند. در بخشی از نامه مصطفی رحماندوست به دخترش می‌خوانیم: «روزگار عجیبی است دختر! آدم تا دو تا شخصیت نداشته باشد، بزرگ به حساب نمی‌آید!»

یونس شکرخواه، استاد دانشگاه و روزنامه‌نگار در این کتاب خطاب به دخترش می‌نویسد: «تو خوابیده‌ای. چشمان عروسکت باز است. دوستت دارم. بار‌ها به تو گفته‌ام. دوستم داری. بار‌ها به من گفته‌ای. نمی‌دانم چقدر معنی‌اش را می‌دانی. دوستم داری. می‌دانم. همه بچه‌ها با دوست داشتن شروع می‌کنند. حالا دوستم داری، فردا که بزرگ‌تر شدی به قضاوتم می‌نشینی. کاش آنگاه مرا ببخشی. تو خوابیده‌ای، چشمان عروسکت باز است. نمی‌دانم اگر نبودی دنیای من چه بود. تو هستی و جنگل پشت پنجره، توخوابیده‌ای و لالایی جنگل رو به خاموشی است. ماه به ما می‌نگرد و عروسک تو به سقف. تو خوابیده‌ای، دستم به میان گیسوانت می‌خزد، عروسکت پلک می‌زند: فرشته و انسان. ماه می‌رود. به جنگل چشم می‌دوزم. تاریک تاریک، یک شبح... خلیل جبران، تو او را نمی‌‌شناسی. صاعقه به جنگل می‌زند و اضطراب به شیشه. عروسک پلک می‌زند. دلم می‌لرزد: «روح بچه‌ها در خانه‌های فردا سکونت می‌کند؛ درخانه‌هایی که نخواهیم دید، حتی در رویا‌هایمان». خلیل نیست. جنگل نیست. اضطراب روبرویم نشسته است. پلک‌های عروسک بسته است. روبان را باز می‌کنم و دستم دوباره در میان مو‌هایت می‌خزد. دلم آرام می‌شود. تو هنوز خوابیده‌ای. نمی‌بوسمت می‌ترسم بیدار شوی.»

 

گیرنده دخترم

 

در نامه‌ سیدجواد هاشمی به دخترش آمده است: «قشنگ من سلام؛ خودت می‌دونی که چقدر دوست دارم... اونقدر که وقتی به دنیا اومدی شاید من خوشحال‌ترین پدر دنیا بودم و تو زیبا‌ترین دختر دنیا رو از جان بیشتر دوست می‌داشتم، قشنگ من... تو آرام و زیبا در گاهواره‌ای به رنگ ابرهای سپید بهاری خوابیده بودی و من... خیره و مبهوت تورو تماشا می‌کردم... آخه باور کن کمتر نوزادی به این زیبایی دیده بودم،... برای همین بی‌درنگ زیبا‌ترین و کامل‌ترین اسم عالم رو برای تو انتخاب کردم و گفتم: فاطمه، فاطمه... و تو بی‌تاب دست و پا زدی و با چرخش سر به چپ و راست، از من تشکر کردی و من هم از «او» که تو رو به من بخشید... و در قنوت دو رکعت «شکر» به زبان فارسی گفتم: «آفرین به تو که اینقدر زیبا خلق می‌کنی». قشنگ من... اولین لباسی که برات خریدم یادت هست؟... پیراهنی که رنگ‌های سپید و آبی و سبزش به سپیدی پیچ سر کوچه و آبی آسمون حیاط خونه و سبزی دل تو می‌درخشید... راستش اونروز غرق در اقیانوس شادی و سرور، از اجابت دعا، هیچ وقت به امروز فکر نمی‌کردم... و آنروز وقتی اولین بار روی دو پای نازک خودت ایستادی و به ستون پاهای من چسبیدی می‌دیدم سرت به زانوهای من هم نمی‌رسد اما امروز... دیدم که به شونه هام نزدیک می‌شی... اونروز با هم از پیچ کوچه می‌گذشتیم، و تو سر به سینه من بعد از خدا نزدیک‌ترین موجود عالم به من بودی، اما امروز... تو «تن‌ها» از پیچ کوچه می‌گذری... اونروز خب نگران تو بودم چون چند قدمی از من دور می‌شدی و می‌گفتم: مواظب باش دخترم «اوف» نشی... اما امروز... و من همیشه نگران... دغدغه هام رنگ عوض کردن، اما هنوز همون بابای همیشگی‌ام... دخترم مواظب باش... اگر می‌شد، ملاحظه غرور زنانه‌ات رو نمی‌کردم، می‌گفتم از من دور نشو، حتی چند قدم... قشنگ من... تا سر پیچ کوچه چند قدم بیشتر نیست، اما انگار فرسنگ‌ها از من دور می‌شوی، نرو... باشه...!! نه من اصلا آدم چرک بینی نیستم، اما باور کن سر پیچ کوچه هم دیگه اونقدرا سفید نیست و مردمک چشم‌های خوش بین من اونجا رو خاکستری می‌بینه و سقف حیاط خونه مونو کبود...!! اما تو قول بده رنگ دلت همیشه سبز باقی بمونه، قول بده... باشه؟... باشه برو... ولی مواظب باش «اوف» نشی... اونروز چشم‌های نگران من همراه تو بود و امروز... منتظر تو تا همیشه سبز برگردی قشنگ من... به خدا می‌سپارمت... بابات.»

 

هموطنان تهرانی می توانند برای تهیه این کتاب با شماره تلفن 88453188 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی(‌سام) تماس و آن را در منزل یا محل کار خود تحویل بگیرند.

 

۲۹۱/۶۰

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 160609

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 5 =