منزل پدرش محفل هنرمندان بزرگی چون بنان و محجوبی و عبادی و ... بود و او قطعا خاطرات فراوانی از این افراد دارد. همچنانکه برایم میگفت با رسول پرویزی، که مزه داستان کوتاه"قصه عینکم" او هنوز زیر زبان ذهنم حس میشود،حشر و نشری داشت و خاطرات فراوانی از او دارد.اما از نواختن پیانو او که به سبکی ویژه و استیل خاص زندهیاد مرتضی خان محجوبی مینوازد و نیز خلوت منحصر به فردی که برای خود در منطقه هشتگرد برپا کرد،برمیآمد که ذوق و ضمیر شعری هم داشته باشد.
من خود شخصا با شعرهای او ارتباطی عمیق و زیبا برقرار میکنم. شاید به خاطر آنکه روحیات ظریف و حساسش را میشناسم، بر طراوت و طربناکی و ابتهاج ضمیر او و جواندلیاش آگاهم که کمتر ملال و کدورتی را در آن راهی است.او اگر چه مرگشناس است اما تماما زندگی است و جوانی و طراوت و شوخ و شنگی و شیطنت و زنده اندیشی از تمامی وجودش سرازیر و جاریاست و مصداق این بیت استاد سایه که :
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زندهاندیشان به زیبایی رسند
وقتی آقای معتمدی دفتر شعر سوم را برایم ایمیل کرد و خواندمش به ذهنم رسید که این لذت را با دیگران نیز به اشتراک گذارم.پیشنهاد دادم گفت وگویی بلند با ایشان انجام دهم.
سوالات تدوین و در دو محور شعر و دغدغههای شخصی و کاری او تنظیم و ارسال شد. اما ایشان تنها بخش و محور اول سوالات را پاسخ داد که به نوعی عمق و گستره دانشاو در زمنیه مباحث تئوریک و نظری شعر را نمایان می سازد و بخش دوم را بیجواب گذاشت.
سومین دفتر شعر آقای معتمدی با عنوان"دنیا از جنس خاطرههاست" همزمان با نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران از سوی نشر مرکز عرضه عمومی شده است.
آقای معتمدی پیش از این دو دفتر شعر با عنوانهای«تو آن خوابی نبودی که من دیده بودم» و «آواز امشب » را از سوی نشر مرکز به بازار کتاب عرضه کرده است.
برخی از اشعارش را میتوانید در اینجا بخوانید:
چند قطعه شعر تازه از دکتر غلامحسین معتمدی
یکی از قطعات شعرش که خیلی به دلم نشست را بخوانید:
کودکی
بچه های خوبی نبودیم
وگرنه بزرگ نمی شدیم
و کلاه کودکیمان را
بر نمی داشتند.
وقتی بازی می کردیم
نمی دانستیم
که با جرزدن
دروغ را تمرین می کنیم
و به سرعت بزرگ می شویم.
حالا آن قدر بزرگ شده ایم
که دروغ
آن قدر کوچک به نظر می رسد
که آن را تشخیص نمی دهیم
و آن قدر دروغ می گوییم
که کودکیمان را
از یاد برده ایم.
پروتاراس.جمهوری قبرس
16 مهر 1391
7 اکتبر 2012
گفت وگویی با او انجام دادهام که همزمان با نمایشگاه کتاب در روزنامه اعتماد(نسخه Pdf) منتشر شد. نسخه htm
سومین کتاب شعرتان داری چه ویژگی هاییست و از نظر خودتان چه تفاوتی با دو کتاب قبلی دارد؟
کتاب اوّل " آواز امشب" گزینهای از شعرهای سال های گذشته و منعکس کننده زبان شعری متفاوتی بود. شعرهای کتاب دوّم "تو خوابی نبودی که من دیده بودم" بیشتر در سال 90 و برخی هم در سال 91 سروده شده است.اکثر شعرهای کتاب سوم هم به همین ترتیب منتهی با تفوق سرودههای سال 91 است. لذا این دو کتاب هم از لحاظ زمانی و هم از جهت زبانی به هم نزدیکتر است و در عین حال کاملاً فضای ذهنی و زبانی متفاوتی با کتاب اوّل دارند. در کتاب "دنیا از جنس خاطره هاست" به بعضی دغدغههای شعری من بیشتر پاسخ داده شده است.
منظورتان کدام دغدغه شعری است؟
من فکر میکنم بهتر است که شعر دارای یک پیرنگ شعری(poetic plot) منسجم باشد. هر چند پیرنگ به خصوص در شکل روایی آن بیشتر در قلمرو داستان و رمان اهمیّت مییابد ولی در شعر هم تاًکید بر احساس و هیجان که جانمایه شعر است همراه با سایر ملاحظات شعری از طریق انطباق با ساز و کارهای پیرنگ شدنی است. البته در شعر در مقایسه با داستان و رمان به خاطر کوتاهی و اختصاری که دارد گسترش پیرنگ به مفهوم قراردادی آن ممکن نیست. ولی به نظر من حتّی در یک شعر کوتاه هم وجود پیرنگ استخوانبندی شعر را میسازد و پیکره آن را انسجام میبخشد و در عین حال رابطهای سیستمی میان اجزاء مختلف شعر با هم و با کل شعر برقرار میسازد. این که بعضی از منتقدان میگویند شعر این دوره شکل روشنی ندارد شاید تا اندازهای به همین موضوع نداشتن پیرنگ مشخّص باز میگردد.
اگر با فقدان انسجام معنایی یا زبانی یا زیباشناختی در بسیاری از شعرهای امروز روبرو هستیم به همین خاطر است. بنابراین وجود پیرنگ شعری هم به شعر هویّت و کاراکتر مییخشد و هم موقعیت آن را تثبیت میکند. از طرف دیگر در عمیقترین لایههای شعری هم نقشی مانند back story در سینما را ایفا میکند، یعنی توانایی استنباطی خواننده را به چالش میکشد. در این کتاب آخر من سعی کردم به وجود و حضور پیرنگ شعری نزدیک شوم. پیرنگ شعر را تعادل و انسجام میبخشد و آغاز و پایان شعر را هماهنگ میکند. در شعری که آغاز و پایان باز دارد و فاقد پیرنگ است با نوعی شلختگی روبرو میشویم که شعر را رها و معلّق میسازد. همچنین وجود پیرنگ شعر را از پرگویی دور و به ایجاز نزدیک میکند.
به نظر می رسد تفکر یا دعوت به تفکر در اشعار شما دیده می شود. اصولاً جایگاه تفکر را در شعر خود چه گونه ارزیابی می کنید؟
اندیشه همیشه در آفرینش شعر نقش و سهم خود را داراست تا جایی که برخی در تعریف شعر نیز آن را وارد میکنند. فرقی نمیکند که شما مفهومی را متنقل کنید یا دست یه تصویرسازی بزنید یا بر توصیف زبانی متمرکز شوید یا حتی جنبههای آوایی شعر را پر رنگ کنید، در همه این ها اندیشه و فکر سهم دارد. این که بعضی شعرها عدهای را به تفکر وا دارد به خودی خود چیز بدی نیست. امّا من ترجیح میدهم وقتی پای شعر و تاًثیر آن در کارست بیشتر از واژه ی تاًمل استفاده کنم. اصولاً شعر حاصل تاًمل در لحظه است که هم بار احساسی دارد و هم بار فکری و گاه این و گاه آن پررنگ تر است. تاًمل میتواند جنبه مفهومی ، معنایی، احساسی، تصویری و خیالی پیدا کند و قابل انتقال به خواننده باشد. امّا در نهایت این ساختار و فرم شعر است که باید به تاًمل ختم شود نه بیان عریان یک فکر.
به نظر میرسد عاشقانهها در شعر شما پررنگ است. علت آن چیست؟
از لحاظ شخصی علت آن است که اصولاً عشق در زندگی من همیشه جایگاه مهمی داشته است. منظورم از عشق همین عشق خاکی و زمینی است. لابد در زندگی شاعران دیگر هم به همین اندازه اهمیت داشته است که این همه شعر عاشقانه سروده اند.اصولاً بعد از عاشق و معشوق شعر بی واسطه ترین رابطه را با عشق دارد. به خصوص اگر قادر باشد عتاصر ناخود آگاه را در عشق کشف و بیان کند در حقیقت از خود رابطه هم بهتر عشق را تعریف کرده است. از طرف دیگر شعر به معنای واقعی آن شعر غنایی است. شعر حتی اگر در ظاهر عاشقانه نباشد با رفتارها و سازو کارهای عاشقانه مانند حساسیّت نشان دادن زیاد نسبت یه موضوع و جذب و یگانگی با آن همراه است. بنابراین شعر از عشق تفکیک ناپذیر است.
اشعار شما اغلب نگرش روان شناسانه دارد تا جامعه شناسانه. نظر خودتان چیست؟
خوب من روانپزشکم نه جامعهشناس و طبیعی است که تخصص و دانشام در نگاهم به موضوعات و در شعرم منعکس شود. امّا اگر منظور کمتر پرداختن به مضامین اجتماعی یا مشکلات جامعه و دردهای جمعی است خودم هم ازین بابت راضی نیستم. جالب است که اکثر شعرهای قدیمی من ازین سنخ بودند که بیشتر آن ها را هم دور انداختم و خیلی وقت ها هم به دشواری ساخته میشدند. حالا شعرها راحت تر سروده می شوند. منظورم این است که این مضامین باید درونی شود تا بتوان حاصل را شعر نامید.
نمی شود ادای چیزی را درآورد. امّا به نظر میرسد این امر تنها به شعر من برنمیگردد و شعر این روزگار برخلاف شعر مثلا دهه 30 یا 40 کلاً مبتلا به این بی توجهی است. طبیعی است وقتی فضای کلی جامعه آرمان زدایی شده باشد تاًثیر آن را در شعر هم می بینیم. امّا از سوی دیگر نباید خیلی موضوعات را به این شکل تفکیک کرد. به قول آدورنو حتی شعر غنایی هم برآیند نیروهای متعارض اجتماعی است و می تواند منعکس کننده ی بعضی دردها و واقعیـتهای اجتماعی باشد. بنابراین اگرچه شعر در ذات خود ماهیّت فردی دارد ولی در نهایت بیبهره از وجه اجتماعی نیست.
فکر میکنید مخاطب شعر شما کیست یا بهتر بگویم چه تصوری از مخاطب خود دارید؟
شعر میتواند مخاطبهای گوناگونی داشته باشد. شاعر همیشه خودش اولین مخاطب شعرهایش است. بعد نوبت یه معشوق می رسد. بعد هم من جمعی یا ما ، جهان ، روزگار ، فلک ، تاریخ ،حتی اشیاء و ...... امّآ واقعیت این است که شعر در تنهایی توسط یک فرد (شاعر) سروده می شود و معمولاً در تنهایی توسط یک فرد(مخاطب) خوانده می شود. مخاطب فرد تنهایی است که می خواهد با شعر در هستی تاًمل کند. این جا نوعی روان شناسی متقابل تنهایی در کارست که حتی در سرودن شعر نیز باید مختصات آن را در نظر داشت. برای همین شعر با سکوت قرابت بیشتری دارد تا هیاهو.
خودتان را به کدام یک از جریان های شعری امروز نزدیک میبینید؟
خوب پاسخ دشواری دارد. اصولاً برخی منتقدان ما معتقدند که شعر امروز ایران فاقد یک جریان محوری یا فردی شاخص است. یرخی دیگر در توصیف جریان ها از دهه های زمانی مثل 70 و 80 استفاده می کنند. یک تقسیم بندی دیگر هم تفکیک شاعران پیچیده گو از ساده سرایان است. متاًسفانه در اکثر موارد مختصات و مشخصات این تقسیم بندی ها با زبان فنی روشن یا نقد آکادمیک ترسیم نشده است. منشاء اصلی مجادلههای ادبی اکثراً ژورنالیستی هم در این ناروشنی و عدم وضوح تعریفها و برداشتهاست.
بنابراین نمیدانم پاسخ چیست. تنها چیزی که می توانم بگویم این است که من تعلقی به ذهنیات و فرضیات شاعران کارگاهی ندارم.
میدانم که شما در کار موسیقی هم هستید.موسیقی چه تاًثیری در شعر شما داشته است؟
زمانداری ویژگی مشترک کلمه و نتهای موسیقی است.اگر نخواهیم مثل بعضیها شعر را نیز یکسره موسیقی بدانیم به هرحال موسیقی شعر وجه مهمی از بیان شاعرانه را تشکیل میدهد که اتفاقاً با ویژگیهای زیباشناختی شعر ارتباط درونی زیادی دارد.
در مورد تلفیق و شباهت وزنهای عروضی و موسیقایی که به ارتباط ارگانیک میان شعر کلاسیک و موسیقی ایرانی باز میگردد تکلیف روشن است. متاًسفانه در مورد شعر منثور یا آن چه که در ایران شعر سپید خوانده میشود ، اغلب از نوعی موسیقی درونی سخن گفته میشود که مختصات و قانونمند های آن روشن نیست. لذا موسیقی شعر منثور رها شده است. این زمینه ایست که جای کار دارد و میتوان پیش فرضهایی را در این باب تصور کرد که هنوز قابل طرح و اثبات نیست.