ماجرای اسیری ایرانی که مدیر هتلی در عراق شد

ایسنا نوشت: حسین رحیمیان، از آزادگان جنگ هشت ساله، می‌گوید در دوران اسارت، به دو زبان عربی و انگلیسی تسلط پیدا کرده و برای همین پس از سرنگونی صدام، چندین سال، مدیر یک هتل در عراق بوده است.

حسین رحیمیان یکی از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است که ۱۲ اسفند ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد و در عملیات‌های منطقه کردستان، رمضان و محرم شرکت کرد.او در ۱۶ آبان سال ۶۱ در مرحله سوم عملیات محرم به اسارت نیروهای بعثی درآمد و سال ۱۳۶۹ به میهن بازگشت. او روایت می کند:من در گردان تخلیه مجروح بودم. در شب عملیات محرم بعد از عقب نشینی ۱۶ مجروح در ارتفاعات جا مانده بود و من به همراه یکی دیگر از بچه‌ها برای رفتن به نزد مجروحان داوطلب شدیم.

آدرس را گرفتیم و بدون اسلحه و تنها با یک کوله پشتی به سمت منطقه مورد نظر رفتیم تا زخم‌ مجروحان را ببندیم و شب آن‌ها را به عقب برگردانیم. چند کیلومتری پیاده روی کردیم اما به مجروحان نرسیدیم و ناغافل از دل نیروهای بعثی‌ سر در آوردیم. سریع متوجه ما شدند و ما را محاصره کردند و اسیر شدیم. من اون موقع ۱۶ سال داشتم.

بعد از اسارت ما را به شهر الاماره بردند و به مدت یک ماه در شهر الاماره شکنجه شدیم. بعد از یک ماه ما را به بغداد فرستادند و از آنجا به اردوگاه موصل ۱ منتقل کردند. بعد از ورود ما در اردوگاه درگیریی شکل گرفت و تا چند روز به ما آب و غذا ندادند. اما اتفاق مهمی در همان زمان رخ داد این بود که در اردوگاه بچه‌ها توانستند به انبار مهمات بعثی‌ها که در داخل مقر فرماندهی بود دست پیدا کنند. بعضی از بچه‌ها شب‌ها از بالای در به انبار می‌رفتند و لباس و رادیو و گاهی اسحله کش می‌رفتند. اسلحه‌ها را در زیر خاک پنهان کردیم و عراقی‌ها چیزی از این موضوع نفهمیدند تا این‌که دو نفر از اسرا از اردوگاه فرار کردند و انبار مهمات را آتش زدند که با این کار اسلحه‌ها لو رفت. بعد از یک شکنجه طولانی از طرف بعثی‌ها ما را دوباره به اردوگاه موصل بزرگ منتقل کردند و تا پایان اسارت در آنجا بودیم.

یک بار که مریض شدم به نزد دکتر رفتم وقتی دکتر نسخه را نوشت چون مشتاق بودم بدانم چه چیزی نوشته کتاب یک و دو دانشگاه آکسفورد را خواندم و زبان انگلیسی را یاد گرفتم اما در اسارت همواره در کلاس‌های درس اسرا شرکت می‌کردم که همین باعث تسلط من بر زبان عربی و انگلیسی شد. قبل از اسارت در کارگاه ریسندگی و بافندگی، کارگری می‌کردم و بعد از اسارت چون به زبان عربی مسلط بودم به مدت چندین سال در عراق مدیریت هتلی را بر عهده داشتم.

۵۷۵۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 517538

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 8 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 1
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۱۱:۴۸ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۶
    14 0
    پس مي توان از آجرهايي كه براي نابودي بطرف ما پرت مي شود پله هايي براي پيشرفت ساخت
  • IR ۱۶:۱۲ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۶
    6 2
    خیلی از جوانان شانز ساله در اسارت شهید شدن این نوجوان عزیز خدا کمک کرده وخودش خواسته زبان یاد گرفته بعد از سرنگونی صدام آزاد شده یکی از هم سن وسال خودم هنوز هم خبری به خانواده اش ندادن
  • ت IR ۱۸:۲۳ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۶
    0 0
    ماکه هیچی ازحرفای شمانفهمیدیم... بچه اسرااین قدزجرکشیدن ازصدام یان نامرد... من خودم دایی وعموم مدتها اسیربودن وتاالان که آزادن این قداذیت شدن الانم ازشدت شکنجه های اون موقع هنوزخیلی درددارن وخیلی صاحب انواع مریضیهاهستن... خدامیدانداماشماچطو توعراق مدیرشدی الله واعلم
  • اکبر کوهی GB ۲۲:۱۹ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۶
    1 1
    سلام این دوست ما صحبت کلاس اسرا را کرد من اولین بار است که می‌شنوم کلاس داشتند ما در تکریت آب گرم برای خوردن و دستشویی داخل آسایشگاه نداشتیم تا صبح باید مثانه درد می‌گرفتیم واز اسهال بدتر این بود که محلی برای تخلیه تا صبح نداشتی واقعا کلاس درس داشتند !!!!
  • جمالی IR ۰۱:۲۰ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۸
    0 0
    این عزیزان قدرشان بدانید و به جای آن مدیران بی سواد استفاده کنید