قبول دارم عکس های وحشتناکیست که دل هر انسان صاحب احساسی را غمگین می کند.
بنده با انتشار این عکس ها و نوشتن این مطلب مطلقا در پی تئوریزه کردن خشونت در طبیعت، عادی نشان دادن کشتار حیوانات و ترویج شکار نیستم، تنها می خواهم دوستان نازکدل را توجه دهم که راهکار به هیچ عنوان احساساتی شدن، سر و گیس کندن، به سر و سینه کوبیدن، فریاد و فغان کردن، اتهام زدن و ناسزا گفتن نیست بلکه پیدا کردن راه چاره است و راه چاره در فضای احساساتی و پر از ناسزا پیدا نمی شود و تنها در سایه اندیشیدن و سپس سخن گفتن و البته سخن شنیدن پدید می آید.
بنابراین بیایید و برای یک بار هم که شده پیش از سخن گفتن بیندیشیم.
وجه دیگر سخنم با دوستان پردیسان نشین است که حداقل در بیست و پنج سال گذشته، با حرف های من و امثال من دشمنی کرده اند و کار را به جایی رسانده اند که نباید می رسید؛ یعنی وضع اسفناک موجود!
در بیست و پنج سال گذشته به عنوان سردبیر چند مجله معتبر میلیون ها کلمه نوشته ام و به عنوان مجری و سازنده برنامه های تلویزیونی میلیون ها کلمه گفته ام که حاصل و چکیده همه آنها در مورد شکار در دو سه جمله خلاصه می شود؛
"چه بخواهیم و چه نخواهیم پدیده ای به نام شکار در ایران هست بنابراین به جای مغلطه، شلوغ کاری، دشمنی بیهوده و احساساتی شدن می بایست سعی کنیم تا از راه قانونمند کردن شکار تعداد کشتار حیوانات را محدود کنیم"
بسیاری از دوستانم هم همین جملات را با لحن دیگر هم گفته اند.
کجای این حرفها معنای طرفداری از شکار را دارد نمی دانم، حتم می دانم که با چاپ این مطلب نیز حملات احساساتی و بعضا هدایت شده ای علیه من راه خواهد افتاد، به همین دلیل هم نمی خواستم بنویسم اما این همه ظلمی که طبیعت و حیات وحش کشورم به دلیل مدیریت های غلط متحمل می شود، نمی گذارد؛ اطمینان دارم که ادامه این گونه مدیریت ها و تصمیمات غلط که پس از مرحوم دکتر تقی ابتکار در سازمان حفاظت محیط زیست معمول شده و ادامه دارد همین مختصر باقی مانده را هم به باد خواهد داد.
خانم دکتر ابتکار اخیرا چند بار در مورد شکار سخن گفته اند که آخرین آن (نقل به مضمون) حاکیست که در مورد صدور یا عدم صدور پروانه های شکار در حال تصمیم گیری هستیم!
می خواهم خدمت ایشان و مشاوران ایشان و قراولان و یساولان و دیگر پردیسان نشینان عرض کنم که «زحمت نکشید شکارها را زدند!»
این اظهار نظرها مرا به یاد داستان همشهری مان می اندازد که به او گفتند: حاجی قطار مشهد حرکت کرد، جواب داد جایی نمی تواند برود بلیتش دست من است!!
در پردیسان هم چنین اندیشه می شود که در صورت ندادن پروانه شکار چند میلیون تفنگ به دست، تفنگ هایشان را در کمد قایم می کنند و پس از زدن مسواک و کارهای لازم پیش از خواب و بوسیدن بابا و مامان درحالی که ترانه گنجشک لالا را زمزمه می کنند به رختخواب رفته و خواب بامبزی را می بینند.
نخیر دوستان! حقیقت غیر از این است، قطار مشهد حرکت کرده و در حال رسیدن به مقصدی محتوم است، الان دهه سوم آبان ۹۳ است، به شما اطمینان می دهم که تا به حال صدها هزار ساچمه و هزاران گلوله و چهارپاره به سوی حیوانات شلیک شده، بی آنکه پروانه ای صادر شده باشد، محرمانه از مدیران کل و دیگر کسانی که مورد اعتمادند صحت یا سقم این ادعا را جویا شوید.
قبول دارم، عکس هایی که به همراه مطلب منتشر شده بسیار وحشتناک است اما بیایید و به جای احساساتی شدن علیه من مستقیما سازمان مسوول را سوال پیچ کنید، واقعا این چه وضعی است؟ چه کسی، چه سازمانی، چه ارگانی باید پاسخ گو باشد؟
این عکس ها، موبایل به موبایل، ایمیل به ایمیل می چرخد، به دست من هم از همین طریق رسیده است.
پنج کل و پنج قوچ و دو قوچ دیگر، برخی معتقدند که اینها در همین یکی دو ماهه اخیر کشته شده اند، نمی توانم به طور قطع و یقین با صحت عکس ها، موافقت کنم اما با تفسیر عکس و با نگاهی به علف های پشت سر قوچ بزرگ می توان نظر داد که حداقل از نیمه تابستان - کدام تابستان؟- به بعد شکار شده اند.
جزئیات عکس با شما سخن می گوید، نوع بوته ها، تازگی یا خشکیدگی علف ها، نوع درخت، نوع صخره آهکی زیر شکار و از آن مهم تر شاخ شکار حتی بهتر از حلقه های تنه درخت با آدم با تجربه سخن می گویند؛ شاخ راست این قوچ هشت ساله حدود یکصدوپنج سانتی متر طول دارد، شاخ چپ آن حدود شش سانتی متر شکستگی دارد، منهای سال برهگی که سر شاخ بیشتر رشد می کند شاخ این قوچ - به جز سال پنجم که شاید دچار خشک سالی شده - هر ساله حدود هشت تا دوازده سانتی متر رشد کرده، رشد بیخ شاخ حدود شش سانتی متر است یعنی اینکه حیوان در نیمه سال شکار شده، امسال یا پارسالش مهم نیست، مهم این است که این قوچ با پروانه شکار نشده.
می توانم به عنوان کسی که عمر خود را در شکار با شکارچی و شکاربان گذرانده بگویم که این شکار، کار یک شکارچی حرفه ای نیست، شاخ قوچ بزرگ واقعا یک تروفه ارزشمند است، هیچ شکارچی حرفه ای سر چنین تروفه ای را از بیخ گلو نمی برد که پوست آنرا برای تاکسیدرمی نابود کند، کشنده این حیوان معلوم است که مانند یک شکارچی حرفه ای قصد تاکسیدرمی و نگهداری تروفه را نداشته و شکارکش قاچاق بوده که علاوه بر نحوه سربریدن قوچ به این زیبایی عکس به این زشتی و وحشتناکی گرفته.
یک شکارچی حرفه ای زمانی را که برای عکاسی و آماده کردن تروفه (به نقل از ویکی پدیا: تروفه نوعی از شکار است که در آن طعمه از پیش انتخاب میشود و اغلب جانوری است که بیشتر از همه عمر کرده باشد و شکار آن نوعی افتخار برای شکارچی محسوب شود) می گذارد گاهی حتی از زمانی که برای خودِ شکار گذاشته بیشتر است.
شما در صحنه یا عکس هیچ شکار حرفه ای در هیچ نقطه از دنیا این همه خون نمی بینید چرا که شکارچی حرفه ایِ با مجوز وقت کافی دارد که شکار را بشوید و آماده عکس کند، در این شکار معلوم است که شکار کش وقت کافی نداشته، تیر را انداخته، سر را بریده، عکس را گرفته و پیش از رسیدن شکاربان گریخته.
لطفا به من حمله نکنید، آموزش شکار و کشتار نمی دهم بلکه تجربه 50 ساله خود را به میان می آورم تا مدیران ناوارد را توجه دهم که پروانه دادن یا ندادن آنها دخلی به کشته شدن حیوانات ندارد شاید که جان محیط بان را بیشتر دچار مخاطره کند، بیهوده با بازی پروانه می دهیم، نمی دهیم خود را گول نزنند و مردم را سرگرم نکنند، بلکه به جای این بازی ها با بهره گیری از نظریات کارشناسان واقعی در فکر چاره واقعی کار باشند تا این باقیمانده حیات وحش رو به زوال نیز به تاراج بی تدبیری نرود وگرنه قطار مشهد می رود و بلیتش در پردیسان می ماند.
۴۷۴۷
نظر شما