شروع کار اسرارآمیز است و خودش مثل شناکردن/ گفتگو با خالق زمین پست

«به نظر من هر بخشی از روند نویسندگی چالش خاص خودش را دارد؛ شروع کار، اسرارآمیز است، هنوز سمت و سوی کار دستتان نیامده، و نمی‌دانید در چه جهتی دارید حرکت می‌کنید، بنابراین در دفعات زیاد کار را اشتباه شروع می‌کنید، و تعداد زیادی از صفحات را در یک وضعیتِ رؤیا گونه می‌نویسید...»

به گزارش خبرآنلاین، چهارمین شماره از دو هفته نامه خبری - تحلیلی «سام» با محوریت کتاب و کتابخوانی از سوی موسسه مکتب خبر ایرانیان منتشر و در کتابفروشی‌های معتبر پایتخت توزیع شد. در شماره جدید «سام» علاوه بر پرونده​ای درباره کتابخوانی در کشورهای دیگر، گفتگوها و یادداشت​هایی در حوزه های مختلف نشر به چشم می‌خورد. گفتگوی صریح با عبدالعلی دستغیب درباره «نقد ادبی و وضعیت منتقدان در کشور»، گفتگو با رضا صادقی و فرزاد موتمن، در خصوص عادت​های مطالعاتی و کتابخوانی شان، گفتگو با «جومپا لاهیری» نامزد جایزه کتاب سال آمریکا به بهانه انتشار جدیدترین رمانش و همچنین گفتگو با سیدضیاء قاسمی، برنده کتاب سال افغانستان در خصوص شعر مهاجرت و اوضاع و احوال شاعران افغان از بخش های اصلی این شماره است. همچنین یادداشت​ها و گفتارها و پیشنهادهایی از «ساره بیات، ناصر فکوهی، محمد سرور رجایی، یکتا ناصر، احمد بیگدلی، حسین باهر و ریچل هور، یادداشت نویس ایندیپندنت» در این شماره منتشر شده است. گزارش کوتاهی از وضعیت جوایز بی خاصیت ادبی در کشور و همچنین کتاب های پیشنهادی از دیگر بخش های این نشریه جمع و جور است.

بخش هایی از گفتگو با جومپا لاهیری که نوشتن برایش مثل شناکردن است با تیتر «جایزه پولیتزر برایم زود بود!» را در ادامه می خوانید:

- به نظر من هر بخشی از روند نویسندگی چالش خاص خودش را دارد. شروع کار، اسرارآمیز است. هنوز سمت و سوی کار دستتان نیامده، و نمی‌دانید در چه جهتی دارید حرکت می‌کنید، بنابراین در دفعات زیاد کار را اشتباه شروع می‌کنید، و تعداد زیادی از صفحات را در یک وضعیتِ رؤیا گونه می‌نویسید. البته این وضعیت، یک آزادی زیبا هم در خود دارد: چیز های مختلف را برای داستان تان پیدا می‌کنید، آنها را به چنگ می‌آورید، انگار دارید شنا می‌کنید، بعد آرام آرام لنگر را پایین می‌اندازید. البته وقتی لنگر را می اندازید و ثبات پیدا می‌کنید، گیر هم می‌کنید! بعد هم مسأله تعهد برایتان مطرح می‌شود: آیا واقعا به این شخصیت ها اهمیت می‌دهم؟ آیا اتفاقاتی که برای آنها رخ می‌دهد واقعا برایم جالب است؟ آیا این پیرنگی که دارم سعی می‌کنم بسازم، عملی هست؟ در مورد «زمین پست»، با صحنه‌ای شروع کردم که اودایان کشته می شود، چون این تنها جزئیاتی بود که من در مورد کل ماجرا می‌دانستم. بنابراین صحنه‌ای در ذهنم داشتم. ولی نمی‌دانستم این قضیه را در کجای کتاب بیاورم: آیا کتاب با این واقعه شروع شود، با آن تمام شود، یا این که روند داستان به آن ختم شود.

- ایده رمان «زمین پست» از آنجا شکل گرفت که من یک روز به طور اتفاقی شرحِ چیزی را شنیدم که در محله خاصی از شهر کلکته رخ داده بود، و این محله خاص هم دست بر قضا همان جایی بود که پدرم آنجا بزرگ شده بود و خودم هم بخش زیادی از کودکی‌ام در آن گذشته بود. فهمیدم در این محله خانواده ای بوده که دو فرزند پسر داشته و هر دوی آنها در زمان دانشجویی در جنبش «ناکسالایْت» [یک گروه کمونیستی که شروع به کار شان در «ناکسالْباری» (غرب بنگال) و از سال 1967 بود]، مشارکت داشتند و در اواسط دهه 1976 به دست نیروهای شبه نظامی کشته شدند. به این ترتیب بذر این رمان پاشیده شد؛ رمان هم «مکان و شخصیت» و هم آن «واقعه» را به شکل‌های مختلف پوشش می‌داد. آن زمان تصمیم گرفتم بر روی این ماجرا کار کنم تا جواب نیاز های خودم را در ارتباط با آن بدهم. فکر کردم داستان جالب تر می شود اگر تنها یکی از دو برادر درگیر مسائل سیاسی شود، بنابراین آنچه را که می دانستم دستمایه کار قرار دادم.

- (واکنش به جایزه پولیتزر برای اولین کتاب در سال 2000): این جایزه در آن زمان برایم واقعی به نظر نمی‌رسید. هنوز هم برایم یک چیز سوررئال به نظر می‌رسد، ولی الان کمتر این گونه است! منظورم این است که می دانستم این جایزه واقعی است، ولی در درونم احساس می کردم زودهنگام به نظر می‌رسد و یک جور هایی نابجا است. و به همین دلیل، نمی‌دانستم این جایزه کجای زندگی نوشتاری و زندگی عادی‌ام، قرار دارد. ولی در عین حال بابت این جایزه سپاسگزار بودم، حتی اگر به خاطر این که احساس می‌کردم جایزه پولیتزر قطعا موقعیت‌های مسلمی را پیش رویم قرار می‌داد و به من کمک می‌کرد که خوانندگان بیشتری در دنیا داشته باشم. به لحاظ عملی هم این جایزه این فرصت را برایم ایجادکرد که بتوانم زندگی‌ام را به نویسندگی اختصاص بدهم، و این فرصت بسیار ارشمندی است که گیر هر نویسنده ای نمی‌آید، بنابراین در این مورد خیلی احساس خوشبختی می کنم.

- عادت‌های نویسندگی من همیشه با واقعیت لحظه‌ای که در آن بوده‌ام، هماهنگ بوده است. من در دهه بیست سالگی عمرم نویسندگی را شروع کردم؛ یعنی، وقتی که مستقل بودم و یک دانشجو. بنابراین در پایان هفته‌ها می‌نوشتم یا موقع تعطیلات که درس نداشتم. بعد هم کمک هزینه تحصیلی دریافت کردم تا به یک جمعیت نویسندگان در «پراوینس تاؤن» بپیوندم، و برای اولین بار به من یک فرصت 7 ماهه داده شد که هیچ کاری انجام ندهم به جز نوشتن. می توانستم بخش زیادی از روز را به نوشتن و مطالعه کردن و به فکر کردن به هر چیزی که مشغول انجام‌اش بودم، بگذرانم. سرانجام ازدواج کردم و بچه‌دار شدم، بنابراین در اواسط سی سالگی یک مادر بودم و مجبور بودم بین نویسندگی و زندگی خانوادگی توازن برقرار کنم. وقتی بچه ها کم کم دیگر بزرگ شدند، موقعی که مدرسه می‌رفتند، می‌نوشتم. وقتی هم بروکلین را به مقصد «رم» ترک کردیم، وضعیت به همین شکل بود. یک سال گذشته را هم ساکن رم بوده‌ایم. به طور کلی دوست دارم در روز، وقتی خانه آرام است، چند ساعتی را بنویسم.

- انتشار کتاب، برای من سخت‌ترین قسمت کار نویسندگی است. سر و صدایی که با انتشار کتاب جدیدم ایجاد می‌شود، برایم آزار دهنده است. نویسندگیِ من محصول یک مکان بسیار خصوصی است (البته فکر نمی‌کنم در بین نویسندگان، تنها من این گونه باشم)؛ تناقض عجیبی است که با کاری طرف حساب باشی که ماهیتا یک کار شخصی و خصوصی است، یک جور گفتگو با خودت در خلال سال‌ها که در سکوت انجام می‌شود، و بعد ناگهان... تمام سکوت کارت می‌شکند! منظورم، تعداد ساعات، انرژی، رؤیا دیدن، تفکرکردن، نوشتن، ویرایش کردن، و بازنویسی کردن است که به یک کتاب اختصاص داده می‌شود؛ مثل اقیانوسی از زمان و تلاش به نظر می‌رسد. و این سفر، سفر بدی است؛ طولانی و سخت است. بنابراین سخت است که در ساحل دیگر باشی و سعی کنی خلاصه و فشرده تعریف کنی که سفرت چگونه بوده.

 

هفته نامه سام در کتابفروشی های معتبر تهران از جمله «شهر کتاب مرکزی، نشر چشمه، فروشگاه کتاب ایران، نشر مرکز، فروشگاه نشر افق و نشر ثالث» با قیمت هزار تومان عرضه شده است.

6060

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 324908

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 3 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۰۴:۴۶ - ۱۳۹۲/۰۹/۰۷
    7 0
    خیلی بی انصافیه .شماها در تهران این هفته نامه را میخونین و ما در شهرستان خانواده سبز . روزهای زندگی . راه زندگی و ...
  • بی نام IR ۱۶:۲۵ - ۱۳۹۲/۰۹/۰۷
    0 0
    از خواندن اين متن لذت بردم. ترجمه بود اين متن؟ خيلي خوب و روان ترجمه شده و آدم را با خودش مي برد... خدمت اين هموطن شهرستاني عرض كنم كه بنده در تهران زندگي مي كنم ولي مثل شما اين دو هفته نامه را در دكه روزنامه فروشي ها نمي بينم!!! و همان انواع مجلات زرد را مي بينم!