چنانکه تفکیک قوا معنا ندارد و عملا ممکن نیست، استقلال بانک مرکزی از دولت نیز بیمعنا و ناممکن است»؛ بنا به استدلالهای بسیار روشن:
1- اگر دولت، ناصالح - فقط در حوزه اقتصاد حرف میزنیم - باشد و بانک مرکزی صالح، کوچکترین اصلاح و کار درستی از بانک مرکزی ساخته نیست؛ بنابراین با هزاردرصد استقلال، هر اقتصادخوانده معمولی نیک میداند که سیاستهای پولی معین بانک مرکزی، سیاستهای مالی عین وزارت اقتصاد و دارایی، دو بال پیشبرد امور اقتصاد ملی هستند و هیچیک بر دیگری تقدم یا اولویت یا اهمیت بیشتر و کمترین ندارد. حال اگر سیاست پولی در دست یک فرد صالح و سیاست مالی در دست یک فرد ناصالح یا هر دو در دستان بهترین اقتصاددانان دنیا اما ناهماهنگ با یکدیگر باشد، هیچ اصلاحی اتفاق نخواهد افتاد. چنین استقلالی ممکن نیست و تاکنون در هیچ کجای جهان نیز رخ نداده و طبعا دیده هم شده است.
2- ضرورت استقلال بانک مرکزی از دولت، هنگامی موضوعیت پیدا میکند که دولت را ناصالح ـ به هر علت و با هر حشم و درجهای ـ بدانیم. حال مثلا در مورد همین کشور خودمان، دولتی که تا 600هزارمیلیاردتومان بودجه کل کشور و 200هزارمیلیاردتومان بودجه عمومی و تا 120میلیارددلار درآمد ارزی نفتی سالانه را دارد و خرج میکند، اگر ناصالح باشد، در آن صورت داشتن یک بانک صالح و دانشمند و دلسوز اصلا به چه کار میآید؟ درست مثل آکواریومی از آب مقطر و خالص درون یک گنداب بزرگ!
3- تجربه کشورهای جهان، اعم از ایالات متحده با تورم 14 و 15درصدی دهه 1970 و با کسر بودجه 10 تا 12درصد تولید ناخالص داخلی (در حالیکه حد مجاز آن تنها 3درصد است)، تا ژاپن، آلمان، چین، برزیل، آرژانتین و همین اتحادیه نازنین اروپا در همه یکصدسال اخیر تا بامداد امروز نشان میدهد که هرگاه منافع دولتها اقتضا کند، درست مانند امنیت ملی آنها، هیچیک در استفاده از بدترین و تورمزاترین سیاستهای پولی در بانکهای مرکزیشان یا در اینکه همه شعارهای مربوط به اقتصاد آزاد و لیبرالیسم و قداست فردریش فون هایک و غیره را یکباره و یکسره کنار بگذارند، تردید به خود راه نمیدهند. در صحنه اقتصاد بینالمللی، اکنون یک جنگ تمامعیار با استفاده از همه ابزارها از جمله سیاستهای پولی و جاسوسی و شنودگذاری در بین نزدیکترین متحدان در جریان است، پیشنهاد میکنم بهعنوان فقط یک نمونه، به عملکرد فدرال رزرو ایالات متحده در چاپ پول، انتشار اسکناس، رشد نقدینگی و خلاصه همکاری تمامعیار آن با بقیه نظام اقتصادی ایالات متحده نگاه کنید تا به یکی از بیمحاباترین سیاستهای پولی و نیز منجسمترین سیاستهای اقتصادی دنیا دست یابد.
4- بود یا نبود یک اقتصاددان در راس بانک مرکزی، به خودی خود نه خوب است نه بد، نه واجد خوشبختی است و نه موجب نابسامانی و پریشانی احوال اقتصاد ملی، به همه 40 سال اخیر همه دنیا یک بار دیگر نیک و بیپیشداوری بنگرید!
در ایران، ایالات متحده، اتحادیه اروپا و همه دیگر نقاط جهان، وضع اقتصادی ظرف چهار دهه اخیر هزارگونه تغییر و تحول و تلاطم و رونق و رکود داشته و در همه این احوال از تورم 50 درصدی سال 1374 و رشد اقتصادی منفی سه و چهار درصدی سال 1391 گرفته تا تورم چهاردرصدی سال 1364 در اوج جنگ تحمیلی و رشد اقتصادی هشتدرصدی 1381 در اوج درگیریهای سیاسی داخلی، اقتصاددانان در راس بانک مرکزی آنها بودهاند یا حتی نبودهاند. کجای این دستاوردها یا آن شکستها را میتوان به اقتصادخواندگی یا نخواندگی رییس آن بانکهای مرکزی نسبت داد! برای اثبات این مدعا به تجربهای روشنتر از عملکرد 40 سال اخیر اقتصاد ایران نیاز است؟
واقعیت این است که ظهور و افول اقتصادها از جمله اقتصاد ایران، به عواملی بس ریشهایتر و مهمتر بستگی دارد، در همه سالهای پس از پیروزی انقلاب، کمترین ادعا در دانش اقتصاد، به شخص سیدمحمد خاتمی و حتی تیم اقتصادی او تعلق داشت و من، شخصا خاطرات خوشمزهای از این داستان دارم اما بدون تردید بهترین عملکرد اقتصاد ایران در 35سال گذشته به برنامه سوم و دولت خاتمی تعلق دارد. عوامل این رشد و مسایل پس از آنان -که در هر دو اقتصاددانان رییس بانک مرکزی بودند یا نبودند- باید به دقت بررسی شود. اگر لازم بدانید، توضیح بیشتر هم میتوانداد. اما به هر حال به این طنابها برای حل مساله اقتصاد ایران نمیتوان آویزان شد. تاریخ معاصر اقتصاد هم در ایران و هم در دیگر کشورهای جهان با هر سطح پیشرفت یا حاکمیت ایدئولوژی، مملو از رکود و رونقهای تند و تورمهای بالا و پایین و شکست و پیروزی در حوزه اقتصاد است. در این عرصه، به کمترین دستاویزی که میتوان توسل جست، همانا سطح و گرایش تحصیلی این و آن است برای فهم این جهان، بسی ژرفتر و جدیتر باید بود و اندیشید.
3939
نظر شما