سعید صادقی: هر گاه با جوانان و نوجوانان امروز در باره هشت سال جنگ ایران و عراق صحبت میکنم، میبینم که فاصله سنی یک مانع ارتباطی بین من و آنان است.
چند ماه پیش که داشتم به صدها عکسی که از صحنه های دفاع مقدس گرفتهام، دوباره نگاه میکردم، دیدم که بیشتر رزمنده های ثبت شده در آنها نوجوان و جوان هستند. این تصویرها جرقه ای در ذهن من زد تا سعی کنم پلی ارتباطی بین نوجوانان و جوانان 30 سال پیش و امروز بزنم و از این راه خاطرات هشت سال جنگ را زنده کنم.
در یک ماه گذشته 21 عکس جنگی من در خبرگزاری خبرآنلاین منتشر شده است که کاربران سایت از آن میان چهره پنج رزمنده را شناسایی کرده و اطلاعاتی هم در باره تعدادی دیگر از عکسها دادهاند که در حال پیگیری آنها هستیم. با این جستجو تلاش میکنم کسانی را بیابم که اگر چه هیچ گاه اسمشان را نپرسیدم و ندانستم، اما در تمام این سالها احساس نزدیکی و دوستی با آنان داشته و مشتاق دیدارشان بودهام. از بین این پنج چهره جوان و نوجوان، دو رزمنده به شهادت رسیدهاند و سه نفر چون من، امروز گرد سپید بر موهایشان نشسته است.
اینک سه تصویر دیگر از بایگانی عکسهای جنگیام را به نمایش میگذارم تا از منظر آنها خاطراتی را مرور کنم که احساساتی متفاوت چون افتخار، حسرت، غم و شادی را بر من مستولی میسازد.
دو برادر که از هم جدا نمیشدند
در میان جمعیت، چهره شبیه به هم دو رزمنده نوجوان که پدرشان همراهشان بود، نگاهم را به خود جلب کرد. ابتدا میخواستم با لنز تله و از دور عکاسی کنم که انبوه نیروهای اعزامی و بدرقه کنندگان نمیگذاشت کادر درستی ببندم. چاره ای جز نزدیک شدن نداشتم، بر خلاف جهت حرکت کاروان رزمندگان، از میان مردم راهم را باز کردم و به آنان نزدیک شدم.پدر عرق چینی سفید بر سر داشت و دو پسر لباسهای خاکی رنگی که بسیار بزرگتر از قالب تنشان به نظر میرسید، پوشیده بودند. پدر دست بر شانه دو پسرش گذاشته بود و داشت آنان را تا پای اتوبوسها همراهی میکرد.
عکس شماره یک
وقتی مقابل آنان رسیدم، بی درنگ شروع به عکاسی کردم. پدر و دو پسر متوجه شدند، لحظه ای ایستادند و نگاهشان را به لنز دوربین من دوختند. در این بین، پدر به فاصله ای نزدیک، بوسه ای بر گونه دو پسرش زد که من تنها فرصت کردم یکی از آنها را روی فیلم عکاسیام ثبت کنم. بعد از آن هم دو باره به راه افتادند و از کنارم گذاشتند.
پشت سر آن خانواده تا پای اتوبوسها رفتم و در این مسیر از خودم پرسیدم چگونه پدری به این راحتی و آرامش میتواند دو پسر کم سن و سالش را هم زمان راهی جبهه های نبرد کند؟ در فرصتی کوتاه که پدر برای وداع آخر به همراه پسرانش سوار اتوبوس شده بود، از یکی از بستگان و بدرقه کنندگان آنان پرسیدم آیا بهتر نبود این بار تنها برادر بزرگتر به جبهه اعزام میشد و پسر کوچکتر پیش پدر و مادرش میماند؟ در واکنش به این پرسش، آن مرد پاسخی به من داد که بعد از 27 سال همچنان در گوشم میپیچد: «بزرگتر و کوچیک تر نداره، دوقلو هستن و هیچ جوری نمی شه از هم جداشون کرد.»
علامت پیروزی
اولین روزهای عملیات بیتالمقدس بود. نیروهای سپاه و ارتش خط دفاعی عراقیها را شکسته و در حال پیشروی به سمت خط مرزی و شهر خرمشهر بودند. با این حال چون دشمن موانع و خاکریز های زیادی پشت سر هم ردیف کرده بود، پیش بینی زمان پیروزی خیلی سخت و دشوار به نظر میرسید.
عکس شماره دو
وقتی آن صبح اردیبهشتی من روی جاده اهواز و خرمشهر رسیدم و شروع به عکاسی کردم، یک چیز در چهره و رفتار رزمندهها مشترک بود؛ خنده ای که بر لب داشتند و علامت پیروزی که با دستان خود نشان میدادند.از ستون رزمندگانی که از مقابل من گذشتند، عکسهای زیادی گرفتم که از آن میان ژست و حالت راحت و صمیمی این رزمنده بیش از همه نظر مرا به خود جلب کرد.
روزهای تنهایی در خرمشهر
خرمشهر خیلی بزرگ نبود، اما چون اهالی رفته و مدافعان شهر کم بودند، یک حس تنهایی به ما دست میداد. برای من که بچه تهران بودم و در آن شهر غریبه، این حس بیشتر احساس میشد.
مهر 59، در روزهای مقاومت مدافعان اندک خرمشهر در برابر هجوم چند لشکر عراقی، هر دو سه رزمنده، وظیفه محافظت از منطقه ای گسترده را بر عهده داشتند. آنان بیشتر اوقات با پای پیاده و با سلاحهای سبک خود، در خیابانها گشت زنی میکردند و هر چند وقت یک بار به سمت دشمن آتش میگشودند تا عراقیها فکر کنند تعداد نیروهای ایرانی زیاد است و در همه نقاط شهر حضور دارند.
عکس شماره سه
در یکی از همان روزها که خط بین ما و عراقیها خیلی مشخص نبود، ساعتی را با دو رزمنده به گشت زنی در خیابانهای خرمشهر پرداختم. در بازگشت به مرکز شهر، خبر رسید که چند عراقی به اسارت نیروهای ما در آمده و به خانه ای منتقل شدهاند. با شنیدن این خبر من خیلی زود از دو رزمنده همراهم جدا شدم تا قبل از انتقال اسیران به پشت جبهه، بتوانم از آنان عکس بگیرم. این تصویر مربوط به لحظه خدا حافظی من با آن دو رزمنده است که مثل من از شنیدن خبر گرفتن اسیر از عراقیها، خوشحال شده بودند.
57245
نظر شما