عکس‌ها، یک لحظه از زندگی آدم‌ها را منجمد می‌کنند و تا ابد به همان شکل نگه می‌دارند. حالا یک عکاس جنگ به دنبال آن است تا چارچوب قاب‌ تصویرها را بشکند و به سراغ زندگی امروز سوژه هایش برود.

سعید صادقی: بعد از سال‌ها وقتی بار دیگر به چهره‌هایی که در عکس‌هایم ثبت کرده‌ام نگاه می‌اندازم، می‌بینم آنان بر خلاف من پا به سن نگذاشته‌اند. همیشه مسحور این جادو بوده‌ام که تو عکس‌ها، گذشت زمان بر جوانان تاثیر نمی‌گذارد و آدم‌ها هیچ‌گاه پیر نمی‌شوند.


اینک که پس از سه دهه به دنبال یافتن سوژه‌های عکس‌هایم برآمده‌ام، تنها تردیدم این است که با چهره‌های متفاوتی روبرو خواهم شد و این جادوی دوست داشتنی را با دست خودم باطل می‌سازم.

 

بالشی از کیسه شن
این عکس را 30 سال پیش گرفتم؛ در عملیات والفجر پنج که اواخر بهمن 1362 در ارتفاعات منطقه چنگوله بین دهلران و مهران انجام شد. عملیاتی ایذایی و فریب دهنده بود و تک اصلی نیروهای ایرانی قرار بود در خوزستان انجام شود.


بعد از عملیات شبانه، رزمندگان ایرانی پشت خاکریز‌ها پناه گرفته و آماده دستورات قرارگاه بودند. هوا سرد و پوست صورت و دست‌ها از سوز بامدادی کرخت شده بود. هر کس گوشه‌ای کز کرده و مشغول استراحت یا راز و نیاز با خدا بود.

 

عکس شماره یک


از دور نگاهم به چهره نوجوانی جلب شد که در حال خواندن قرآن بود. چون نمی‌خواستم خلوتش را به هم بزنم، از فاصله دور با لنز تله شروع به عکاسی کردم.‌گاه بگاه دست‌هایش را جلوی دهانش می‌گرفت و با ها کردن آن‌ها را گرم می‌کرد و به قرائت قرآن ادامه می‌داد. بعد از دقایقی قرآن را بست و سرش را روی کیسه شن قرار داد تا چرتی بیاساید. این تصویر‌‌ همان لحظه طلایی است، چرا که خیلی زود چشم‌هایش را روی هم گذاشت و به خوابی عمیق فرو رفت.


وداع نوزاد یک ساله با برادر رزمنده‌اش
کودکی را در آغوش داشت و با خنده از من خواست یک عکس یادگاری بگیرم. خواهرش یک ساله بود و با حیرت به آنچه در اطرافش می‌گذشت، نگاه می‌کرد. حضور آن نوزاد در جمع بدرقه کنندگان  نوجوانی که عازم جبهه بودند، فضایی شاد را پدید آورده بود.

 

عکس شماره دو


اینک که به این عکس می‌نگرم، باورم نمی‌شود آن دختر کوچک امروز 30 ساله و برادر بزرگش مردی میان سال شده است. این تصویر را سال 1363 در میدان جمهوری تهران ثبت کردم؛ روزی که گروهی از رزمندگان پایگاه مقداد در حال اعزام به جبهه بودند.


بوسه مادر
دفاع مقدس، علاوه بر وجه اسلامی‌اش، به واقع نبردی میهنی هم بود. آن هشت سال هر گوشه ایران، گوشه‌ای از بار جنگ را به دوش می‌کشید و همه جا شور حماسه موج می‌زد.


بندر عباس هم از این دایره بیرون نبود و مردمش در اعزام نیرو و امور پشتیبانی نقشی پر رنگ را ایفا می‌کردند. پاییز 1365 در حالی که هوای بیشتر نقاط ایران به سردی گراییده بود، چند روزی را مهمان مردم خون گرم ساحل خلیج فارس و تنگه هرمز بودم.

 

عکس شماره سه


در یکی از روز‌ها که کاروانی از بسیجیان استان هرمزگان در حال اعزام به جبهه‌های نبرد بودند، فرصت عکاسی در خیابان‌های بندرعباس را یافتم. از عکس‌های آن روز، این یکی را بیشتر دوست دارم، چرا که در جهان چیزی بالا‌تر از عشق مادر و فرزندی نیست.


این عکس را در حالی گرفتم که مادر پوشیده در چادر و نقاب محلی زنان بندرعباس، در حال بوسیدن گونه پسر رزمنده‌اش بود. بعد از 27 سال دوست دارم این مادر و پسر را یک بار دیگر ببینم.

 

کاربران محترمی که از نام و نشانی رزمندگان این عکس‌ها اطلاعاتی در دست دارند، از دو راه زیر می توانند ما را آگاه سازید:


1-اطلاعات خود را با قید نام، آدرس و شماره تلفن تماس، در بخش نظرات خبر‌ها درج کنند. اطلاعات شخصی این دوستان نزد ما محفوظ خواهد ماند.


2-با شماره تلفن‌های 64 – 88939560داخلی 213 و 214 تماس بگیرند.


57245

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 289790

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 6 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 16
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۲:۴۳ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    77 1
    طرح خیلی قشنگیه! اگرپیداشون کردیدخبررسانی کنید.
  • حسن IR ۱۲:۴۵ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    56 4
    با سلام عکس شماره دو در این گزارش متعلق به شهید مرتضی کارور است که در عملیات مرصاد در سال 1367 به شهادت رسید و مزارش در گلزار شهدای ورامین است / روحش شاد و یادش همیشه پر رهرو باد
  • دلبسته شهدا IR ۱۲:۵۵ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    51 11
    به همت اقای صادقی عکاس عزیز دوران جنگ بخاطر این گنجینه گرانبها تبریک می گویم و از خداوند برایش اجر همنشینی با شهدای جنگ تحمیلی را مسئلت دارم آفرین به غیرت و مردانگی همه فرزندان خمینی(ره)
  • ثامن IR ۱۳:۴۲ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    53 4
    روز وصل دوستداران ياد باد ياد باد آن روزگاران ياد باد
  • احسان IR ۱۳:۴۴ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    64 5
    هیچ گاه فراموش نمی شوند این موجودات آسمانی.
  • سمیعی IR ۱۴:۲۱ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    57 3
    آدم یک حالی می شود . عکس ها و خاطرات آقای صادقی بسیار تاثیر گذار هستند
  • بدون نام IR ۱۴:۳۰ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    55 3
    عالیست و تاثیر گذار
  • █ م.ج █ IR ۱۵:۳۳ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    10 1
    یه عمره که تو این گذر چله نشینیم برای هر گمشده ای آینه می بینیم هر چیزی پیدا میشه جز بچگیامون فقط تو عکاسخونه مونده رد پامون جوونیمون تو چنگ باد چرخید و گم شد اسب سپید آرزو رمید و گم شد پنج دری قنوتمون بازه همیشه حکایت عاشقی سنگه و شیشه تصویر لاله عباسی مونده رو قالی نقش پرنده جلد کاسه سفالی دود شده و رفته هوا خاطره هامون فقط تو عکاسخونه مونده رد پامون رهگذرا یکی یکی تو مه شدن گم خاطرشون سیاه و سفید مونده تو آلبوم
  • علیرضا IR ۱۵:۵۴ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    24 0
    جای خالی اینطور آدما این روزا خیلی احساس میشه ، آدمایی که با رشادتها و دلاوری هاشون اجازه عرض اندام به هیچ متجاوزی به خاک و جان و ناموس این مملکت نمی دادند.
  • بدون نام IN ۲۱:۴۴ - ۱۳۹۲/۰۲/۰۹
    15 0
    دوران نوجوانی من مصادف با سالهای جنگ تحمیلی بود.ما به اقتضای فضای آن روزها نوجوانی نکردیم و شاید بدشانس ترین نسل پس از انقلاب بودیم اما همیشه دیدن عکس ها و فیلم های خوب آن ایام،حس غرور و لذتی وصف ناشدنی به من میدهد و شاید به گونه ای به خود میبالم که در حساس ترین روزهای تاریخ کشورم و حماسه آفرینی فرزندان غیور و دوست داشتنی اش ،حضور داشتم و لحظات تلخ و شیرین فراوانی را شاهد بودم.......امیدوارم تمامی این عزیزان با سیدالشهداء محشور شوند و شفاعت ما را هم به درگاه خدای بزرگ بنمایند...
  • بدون نام IR ۰۷:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۰
    13 0
    طرح بسيار جالبي است.لطفا بعد از پيداکردن آنها اطلاع رساني کنيد.
  • بدون نام IR ۱۰:۳۳ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۰
    18 0
    دستهای مادر در عکس شماره سه بیداد می کند بیــــــــــداد... حالت دستها... ای وای
  • رادفر IR ۱۱:۵۲ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۰
    10 0
    من فکر می کنم عکس شماره یک را می شناسم. یکی از بچه های تیپ ویژه شهدای مشهد بود . اما از او آدرس یا تلفنی ندارم . چه باید بکنم؟
  • ايراني IR ۱۲:۵۶ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۰
    15 1
    خليج ات فارس باد اي مهد ياران حريمت پاس باد اي ملك ايران...
  • جواد IR ۱۹:۰۸ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۱
    8 0
    حتي ياد ان روزها هم قشنگ است.يادروزهايي كه عشق از نان بيشتر ارزش داشت.نغمه هاي الله اكبر برشانه هاي موازي،نواي اي لشگر صاحب زمان آماده باش اماده باش ،همت و غرت پاكدلان و پاك سرشتاني كه چه خوب ترجمان زيباي شور و مستي بودند. سخت بود خيلي هم سخت بود،بخدا سخت بود،سرب و گلوله بود كه مي باريد،دلهره ترجيع بند همه شب هاي ما بود و انتظار و انتظار و انتظار،انتظار بچه اي كه بابايش او را در بغل بگيرد ،انتظار خواهري كه برادرش را در لباس دامادي ببيند،انتظار مادري كه صادقنه و خالصانه پشت مسافرش آب ريخته بود. راستي مي انيد كه خيلي ها هنوز منتظرند؟مي دانيد كه خيلي ها نتوانستند عطر خوش بوي آغوش بابا را حس كنند؟ ياد شان به خير كه نگاهشان دنيا دنيا مي ارزيد.يادشان بخير
  • میرطالب IR ۱۰:۰۵ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۹
    9 0
    عاشق های واقعی اینها بودند که به دیدار معشوق شتافتند راهشان همیشه سبز باد