سعید صادقی: بارها در برابر این پرسش جوانان امروز قرار گرفتهام که چرا جنگیدید؟ آیا راهی دیگر نبود؟ دستاورد آن هشت سال به هزینههای سنگینش میارزید؟
در هنگام پاسخگویی، فاصله سنی من با نسل امروز، بزرگترین مانع ارتباطی ما بوده است، اما وقتی عکسهای هم سن و سالهای او را از بایگانی تصاویر جنگ بیرون میکشم و از زبان رزمندگان جوان و نوجوان سخن میگویم، چراغهای رابطه روشن میشوند.
با تمام وجود باور دارم همین نسل امروز اگر در آن شرایط قرار بگیرند، همان کاری را می کنند که جوانان 30 سال پیش کردند.
دستهای خالی جوانان خرمشهر
از دوم مهر تا چهارم آبان 59 در خرمشهر بودم و از پایداری رزمندگانی عکاسی کردم که تنها با اسلحه سبک یا بهتر بگویم با دستان خالی به مدت 34 روز لشکرهای زرهی عراق را پشت دیوارهای شهر زمین گیر کردند.
این عکس را صبح دوم مهر که تازه وارد خرمشهر شده بودم، در خیابان طالقانی گرفتم. خیلی زود با این جوانان و نوجوانان رزمنده دوست شدم و بیش از یک ماه را در کنارشان زندگی کردم. آن زمان با اینکه تنها 27 سال داشتم، اما یکی از افراد مسن آن جمع به حساب میآمدم و بسیاری از آنان از جمله رزمندهای که سمت راست این عکس دیده میشود، حتی 18 ساله هم نشده بودند.
عکس شماره یک
جوانان مدافع خرمشهر، پاکترین و شجاعترین ایرانیهایی هستند که تاریخ چند هزار ساله این کشور به خود دیده است. بعد از 33 سال که از روزهای مقاومت در خرمشهر میگذرد، آرزو دارم از سرنوشت تکتک این رزمندگان آگاه شوم و به دیدار خودشان و خانوادهشان بشتابم.
سر دو راهی در کانال ماهی
گویی سقف آسمان شکافته شده و آتش را روی ما سرازیر کرده بود. نیروهای ما در عمق مواضع دشمن نفوذ کرده بودند و باریکهای طولی را در اختیار داشتند. در مسیر پیشروی به سمت بصره، در منطقه پنج ضلعی، پشت کانال ماهی زمینگیر شده بودیم و از روبرو، چپ، راست و هوا زیر بمباران و گلوله باران عراقیها قرار داشتیم. کانالهای تو در تو منطقه تنها پناهگاه ما بود کهگاه به صحنه جنگ تن به تن هم تبدیل میشد.
عکس شماره دو
یکی از روزهای اسفند 65، در ادامه عملیات بزرگ کربلای پنج، در حالی که به صورت خمیده و با سرعت در کانالها در حال حرکت بودم، سر یک دو راهی با رزمنده نوجوانی روبرو شدم که سر به دیوار تکیه داده و از فرط خستگی به خواب رفته بود.
با اینکه گلولهها زوزه کشان هوای بالای سر ما را میشکافتند، او هیچ حرکتی نمیکرد. صدای شاتر دوربین عکاسی من هم خواب سنگین او را بر هم نزد. بیشتر به کسی میمانست که بیهوش شده و ارتباطش با جهان پیرامون قطع است. تنها صدای نفسهای تندش، نشانه زنده بودنش بود و برای همین آرام از کنارش گذشتم و به راه خود ادامه دادم. فکر میکنم او یکی از اندک شمار رزمندگانی است که هیچگاه نفهمید عکسش را گرفتهام. امیدوارم زنده و سالم باشد و امروز تصویر جوانی خود را ببیند.
چهرههایی که گواه من هستند
آن روزها از این صحنهها زیاد میدیدیم؛ جوانانی که کولههای جنگی را برداشته، با خانواده وداع کرده و عزم رفتن به جبههها را کرده بودند.
این عکس را یکی از روزهای آبان 65 در خیابان انقلاب، مقابل دانشگاه تهران گرفتم. چهرههای این جوانان گواه من هستند؛ آزادمردانی که دست از همه چیز شستند و با مایه جان خود، سدی محکم پیش روی متجاوزان بعثی کشیدند و میهن را از گزند دشمن حفظ کردند.
عکس شماره سه
کاربران محترمی که از نام و نشانی رزمندگان این عکسها اطلاعاتی در دست دارند، از دو راه زیر می توانند ما را آگاه سازید:
1-اطلاعات خود را با قید نام، آدرس و شماره تلفن تماس، در بخش نظرات خبرها درج کنند. اطلاعات شخصی این دوستان نزد ما محفوظ خواهد ماند.
2-با شماره تلفنهای 64 – 88939560 داخلی 213 و 214 تماس بگیرند.
58245
نظر شما