به گزارش خبرآنلاين، علي معلم دامغاني، رييس فرهنگستان هنر در گفتگويي درباره زمانه و زندگي سيد عباس معارف، حکيم، حقوق دان، موسيقيدان و شاعر برجسته معاصر، اطلاعات جالب و خواندني ارائه کرده است. بخش هايي از اين گفتگو را که در جديدترين شماره ماهنامه «مهرنامه» منتشر شده در ادامه مي خوانيد:
در ميان نزديكان سيدعباس معارف شما تنها كسي هستيد كه از نوجواني با او مأنوس بودهايد و ارتباط خانوادگي با او داشتيد. بله. به همين جهت هم اطلاعاتي كه من ميتوانم درباره سيدعباس معارف در اختيارتان بگذارم از آن دسته خاطراتي است كه ديگران به دليل اينكه در آن مقطع زماني و مكاني حضور نداشتند، نميتوانند براي شما بازگو كنند. من و آقاي معارف از دورهاي با هم در شهر سمنان درس ميخوانديم. به دليل اينكه دامغان رشته ادبي نداشت و من به رشته ادبي علاقهمند بودم، براي ادامه تحصيل از دامغان به سمنان آمدم. خانواده آقاي معارف به دليل مشغله مادر بزرگوارشان در بيمارستان شير و خورشيد و پدرشان كه علاقهمندي خاصي به عرفان و مسائل ذوقي داشت، در سمنان ميزيستند. سرحدات سمنان يكي از آباديهاي عرفان است. از سمنان گرفته تا بسطام، بزرگان اين فن مانند شيخ علاءالدوله، خرقاني و بسطامي و ديگران در اين حدود ميزيستهاند. پدر آقاي معارف به عرفان و تصوف علاقه فراواني داشت. قطعاً اگر كتابي درباره صوفيگري مينوشت، كتاب بينظيري ميشد. زيرا در اين اواخر نه كسي به اندازه ايشان سفر كرده بود و نه با مشايخ عرفان و تصوف از نزديك ديدار كرده بود.
- ميتوان چنين گفت در واقع پدر آقاي معارف متعلق به روزگاري بود كه دادگاههاي جديد تشكيل و كتابهاي حقوقي براي اولين بار نوشته شده بود و بسياري از كساني كه با سواد و علاقهمند بودند و ملك و مالي داشتند، ناچار بودند براي دفاع از حقوق خودشان خيلي چيزها را ياد بگيرند. پسر رئيس معارف آذربايجان مسلماً آدم معمولياي نبود و قطعاً صاحب ثروت و قدرت و توانايي بود. درست است كه آنقدر درويش مأب بود كه همه آنها را بر باد نيستي داد و تاجي كه براي خودش نگاه داشت، همان چاهترك بود، ولي در عين حال در اين مسائل هيچ گاه كم نميآورد، به طوري كه كمتر پير و بزرگي در آن زمان با او رو به رو شد كه در همان مجلس اول يا دوم به او پيشنهاد نكرد كه بپذيرد شيخ او باشد. پدر معارف چنين خاصيتي داشت. خيلي از بزرگان به پدر مرحوم معارف ميگفتند «تو شيخ ما باش، زيرا با اين كمالات و زبان آورياي كه داري، دكان ما رونق ديگري ميگيرد». اما به نحو خاصي، گويي همه وجود پدر آقاي معارف گونهاي مزاح نسبت به اين افراد بود.
- امروزه خيلي ها مدعياند كه بيدل دهلوي را كه اكنون شاعر معروفي است- يافتهاند - معرفي كردهاند، در حالي كه اصلاً چنين نيست. هنوز قامت رشيد عباس معارف در خاطر من مانده است كه از كتابخانه مركزي دانشگاه تهران بيرون آمد و گفت موهبتي يافتهام كه دلم نيامد اينجا باقي بماند و از آن استفاده نكنيم، ميبريم و مطالعه ميكنيم و برميگردانيم. اين موهبت، ديوان بيدل چاپ چاپخانه صفدري هند بود. آن ديوان هنوز هم نزد من است و به جاي اولش برنگرداندهام. در دوره دانشجويي در دانشگاه تهران من رشته ادبيات ميخواندم و رشته ايشان حقوق سياسي بود. اوقات فراغتي كه داشتيم صرف خواندن دواوين ميشد. از جمله آنها ديوان بيدل بود. در آن زمان اصلاً شعرا نسبت به بيدل اطلاعاتي نداشتند. ما در انواع انجمنهاي متمايل به سبكهاي مختلف در تهران رفت و آمد داشتيم و اساتيدش را ميشناختيم، هيچ كدام از اينها خبري از بيدل نداشتند. اين از كرامتهاي اين جوان بزرگوار بود كه لطفي را پيرانه در ميانآورد كه زبان امروزي بسياري از شاعران ايران و افغانستان است. درست است كه اين ديوان همان روز در افغانستان تجديد چاپ شد و استاد خليلي و برخي اساتيد ديگر، آن را در چهار جلد تصحيح و منتشر كردند اما با اين وجود علاقهمندياي به بيدل نبود، تاجيكها هم به شهادت خاطرات عيني تا حدودي بيدل را ميشناختند. ولي در آنجا هم چنان كه از شعر شاعران امروز تاجيك پيداست، نسبتي با بيدل نداشتند. بيدل، شاعر فيلسوف خيال بند بود. اين «خيال بند» از اصطلاحات عباس معارف بود. دنياي خيال بيدل به اندازه دنياي خيال محيالدين ابن عربي گسترده است و اين بحر پاياني ندارد كه كسي به آساني به همه حقايقش دسترسي پيدا كند. بيدل آدم با اصالتي بود كه در هند متولد شد، در يك خانواده عارف بزرگ شد، به تحصيلات علاقه داشت، پدرانش در عين حال منصب نظامي گري و پهلواني داشتند، خودش از زورگران و پهلوانان به حساب ميآمد و در سخن در آسمان هفتم بود. اگر عباس معارف از بيدل روايتي ميكرد، مسلماً از همه روايتها نزديكتر بود. البته شايد به برخي دوستان كه به طور خصوصي براي درس خواندن نزد او ميرفتند، چيزهايي گفته باشد وگرنه به نحو رسمي نه هيچ وقت دخالتي كرد، نه مدعي شد و نه حرفي كه شايسته خوي بزرگ منشانه او باشد گفت.
- سيدعباس معارف نخستين نفري بود كه در دوران معاصر به بيدل دهلوي توجه پيدا كرد. حدود يكي، دو ماه ديوان بيدل را در كتابخانه مركزي دانشگاه مطالعه ميكرد، بعداً آن را از كتابخانه بيرون آورد و ما با همديگر 3-2 سال آن را ميخوانديم. اولين بار من اين بيت را در غزلي آوردم به اين معني كه در غزل از بيدل تبعيت ميكنم: بر غزل غالب نشد چون ما معلم تا كسي/ ريزخوار خوان عبدالقادر بيدل نشد
اين بيت را در دوره دانشگاه و در همان ايامي كه در خفا بيدل ميخواندم، سرودم. هيچ كس نه فقط در تهران، بلكه در ديگر حوزههاي ادبياتي ايران با او آشنا نبود. استاد اميري در پيروي از صائب در خط و ربط و شعر، مدعيتر از ديگران بود. ولي شعر استاد اميري تمايل بسيار بيشتري به سخن عراقي داشت تا سبك هندي. سبك هندي اصولاً با تشويقها و علاقهمندي و حرفها و فعاليتهاي عباس معارف در ايران رونق گرفت و هيچكس حقي در اين زمينه ندارد. مخصوصاً مدعيان كه خيلي دير از وجود بيدل باخبر شدند. شايد اگر من آنچه را كه نبايد زود لو ميدادم، ضبط و حفظ ميكردم، خيليها مطلع نميشدند كه منشأ قصه كجاست. ولي در ايران كار از نوعي است كه هر چه گل كند، مدعياني پيدا ميكند و براي آن سلسله نسبي درست ميكنند به طوري كه انسان گمان ميكند، لابد كمربستگيشان به خود بيدل با كسي كه بيدل درس داده يا شير داده يا...
- در آن دوره كه از سمنان به تهران آمديم براي دانشگاه، او تقريباً با حكمت مشاء به طور كامل آشنا بود ميدانيد كه آنهايي كه اين طريق را طي ميكنند، خيلي زود مكاتبي كه در كشور ما وجود دارند، برايشان تجلي ميكنند. مخصوصاً كسي كه در خانواده اهل عرفان و مسائلي از اين قبيل باشد، نسبت به حكمت اشراق هم زودتر از ديگران آگاهي و خبر پيدا ميكند. اين بود كه در اين مورد هم دست عباس معارف خالي نبود و كم كم ميرفت تا انديشههايي كه به فلسفه جديد غرب متمايل است را فرا بگيرد كه ما به دانشگاه تهران آمديم. يادم ميآيد سال دوم دانشگاه يك بار به مدت 11 روز زنداني شد.
- فكر كنم سال 52 يا 53 بود كه گارديها حمله كردند و هر كسي پاي گريز و وزن كمتري داشت، جان به در برد. عباس معارف كه سنگينتر بود گرفتار شد و 4 يا 5 روز هر چه خبر از او ميجستند، هيچ كس خبري نميداد تا اينكه فهميديم در زندان است. در آنجا مقداري هم او را نوازش كرده بودند و كف پايش را شلاق زده بودند. بعضي هم با ترحم به او ياد داده بودند كه بايد راه برود تا دچار عجز نشود اينها چيزهايي بود كه خودش بعد از آمدن از زندان 11 روزه حكايت كرد. ولي در عين حال زندان رفتن هم براي او حالي بود. انگار چنين ماجرايي را دوست داشت.
- سيد عباس معارف با رويارويي با سيد احمد فرديد، كاملاً در ميدان جاذبه او قرار گرفته بود و اين چيزي است كه نميشود آن را كتمان كرد. من حداقل دو بار شاهد اين اتفاق بودم و با ايشان خدمت آقاي فرديد رفتم. يعني واسطه ديدار من با فرديد، خود مرحوم معارف بود. در آنجا شاهد اين مساله بودم كه هم آقاي فرديد نسبت به ايشان محبت خاصي دارد، هم ايشان در واقع نوعي سرسپردگي حكمي نسبت به استادي كه به همه حرفهايش به شدت دقت ميكرد، داشت. عباس معارف آدمي بود كه بسياري از كتابها را به صرف تورق ميخواند. هر كسي لياقت اين نداشت كه او گوش به سخنش بسپارد و محو چهرهاش بشود. من كه شاهد ماجرا بودم، اين دلبستگي به فرديد را ديدم. در بيرون از خانه فرديد نيز هر چه سخن بود، حرف فرديد بود و سخن از ريشهشناسي كلمات و ياد گرفتن زبان آلماني و چند زبان زنده و مرده دنيا براي كشف...
- عباس معارف علاوه بر تنبور بغدادي كه همان تنبور كردي است، بيشتر عنايتش به دوتار خراساني بود و صداي خشك دوتار خراساني را ترجيح ميداد و بيشتر اين ساز را مينواخت. مونس خلوت او در اواخر عمرش نيز سازش بود و راز و نيازي كه با تنبور خراساني خويش داشت. در خانقاههاي خراسان و بغداد وقتي تنبور به دست استادان بزرگ نواخته ميشد، پيچيدگيهاي خاص خود را داشته است اما همين تنبور در دست روستاييان، بالطبع سادهتر نواخته ميشد. تم خارج شدن از دستگاه موسيقايي يا خارج از دايره دوازده صوت نيست. امروز خيليها متوجه اين موضوع نيستند. ولي سيد عباس معارف اين مسائل را تذكر ميداد. او بسيار علاقهمند بود كه كار مستقلي در مورد تنبور خراساني انجام دهد. چون تنبور خراساني را با برانگيختن برخي از اساتيد خراسان كه از روستاييان و مردم ساده دل آنجا بودند، تجربه كرده بود و آن را با جان و دل دوست داشت. او به خانقاه تربت حيدريه و تربت جام هم آشنايي و رفت و آمد داشت. تنبور را وقتي ياد گرفت كه با شيوههاي سنتي آن اساتيد آشنا شد. مثل هميشه اولين كارش هم تسميه بود. وقتي اين اساتيد از پنج انگشت براي نواختن تنبور استفاده كردند، معارف به شانه زدن تعبير ميكرد. درست مثل اينكه زلف ساز را شانه ميزنند.
- نوبت آخر يكي از دوستان واسطه خير شد و هه بچههايي را كه زماني در دانشگاه تهران بوديم دعوت كرد كه براي ديدن عباس به خانه او برويم، زماني بود كه عباس روي صندلي چرخدار نشسته بود و واقعاً تأسف آور بود كه آن جوان رشيد و خوش قد و قامت، به دليل بيماري و فربهي ناشي از ديابت از فرم افتاده بود. سيدعباس معارف در دانشگاه كه درس ميخوانديم، پالتوهاي ماكسي ميپوشيد و كفشش هم يك پرده عاج داشت و قدش را پيداري بلندتر نشان ميداد و بدني كه سالها ورزش كرده بود، واقعاً يك اندام ديدني از او ساخته بود. سخن گفتن و فصاحت و بلاغت نيز جزو ذاتي شخصيت او بود كه از دوره دبيرستان تا وقتي كه به آن سو بدرقهاش كرديم مشخصه ويژهاش بود.
- البته بسياري از دوستان ما در برآورد شخصيت او دچار اشتباه مي شوند كه آيا او ميخواست شخصيتي مثل ماركس باشد يا شخصيتي مثل هگل يا يكي مثل بر تراند راسل؟ اين در حالي است كه معارف در حقيقت ميخواست كسي مثل ابن سينا باشد، با همه ظرافتهايي كه به ابن سينا نسبت ميدهند. حتي شايد راجع به بعضي از مسائل هيچگاه هيچكس صحبتي نكرد. من هم ترجيح دادم صحبتي نكنم. ولي در عين حال ميخواهم بگويم او در همه عمر زيبايي را خوب ميشناخت و هميشه زيبايي را از اين نظر كه الله جميل و يحب الجمال است، ستايش ميكرد. اين را هم بگويم كه اين اواخر رام شده بود تا دل به كسي بدهد و ازدواجي اتفاق بيفتد و يك دختر افغانياي را نيز ديده بود كه او را دوست داشت اما تقدير نخواست. اگر اين ازدواج رخ ميداد، مطمئناً استفاده خلايق از سيدعباس معارف بيشتر بود. يعني بيشتر خويشتن را ميپاييد. ميدانيد كه تنها بودن و زندگي دانشجويي در همه عمر خودش به گونهاي هلاك كننده است.
6060
نظر شما