فیلم «دو مرد در شهر» که به تازگی از شبکه نمایش تلویزیون پخش شده، ساخته ژوزه جیووانی است که فیلمنامههای درجه یکی مثل «حفره» (ژاک بکر)، «ریسک بزرگ» (کلود سوته) و «دسته سیسیلیها» (هانری ورنوی) را نوشته و فیلمهای «نفس دوباره» (ژان پییر ملویل) و «دومین نفس» (آلن کورنو) بر اساس داستانهای وی ساخته شده است.
جیووانی که خودش سالهای زیادی را در زندان گذرانده و حتی تا پای اعدام هم رفته بود، بیش از هر چیزی از گذشته تیر و تار و تلخ خود الهام میگرفت و غالبا درباره آدمهای بازنده مینوشت، آدمهای به آخر خط رسیدهای که خودشان هم میدانند که زندگیشان هرگز پایان خوشی نخواهد داشت، اما به طرز ناامیدکننده و اندوهباری میکوشند تا راهی به سوی گریز و نجات بیابند ولی همواره فرارشان به سوی زندگی بهتر ناکام میماند و این حس تلخ شکست تا آنجا بر داستانهای جیووانی سایه انداخته که حتی رفاقت هم نمیتواند سرنوشت تراژیک آنها را تغییر دهد.
فیلم «دو مرد در شهر» نیز درباره رفاقت دو مرد در شهری است که در آن مجرم بودن کار آسان تری است تا درستکار زندگی کردن. درواقع چنان بیاعتمادی و بدبینی بر شهر سایه انداخته که میتواند هر بیگناهی را نیز به یک جنایتکار خطرناک تبدیل کند.
ژینو (با بازی آلن دلون) یکی از همان آدمهای طردشده و شکستخورده است که بزرگترین شانس زندگیش آشنایی با کازبو به عنوان یک مددکار اجتماعی (با بازی ژان گابن) است که به او اعتماد میکند، دست دوستی میدهد و کمک میکند تا از زندان آزاد شود و زندگی تازهای را در پیش بگیرد.
ژان گابن و آلن دلون در صحنهای از فیلم «دو مرد در شهر»
اما روح خشن و بیرحم شهر در قالب بازرس گواتزو بر زندگی ژینو سایه میاندازد و همچون کابوسی شوم او را تعقیب میکند تا به هر شکلی که شده، ژینوی اصلاح شده را دوباره به همان مجرم سابق تبدیل کند. حتی اگر در راه اثبات گناهکار بودن ژینو مجبور شود جانش را از دست بدهد و به قیمت کشته شدن خود، او را دوباره به زندان بازگرداند.
فیلم با وجود مایههای اجتماعی تلخ و گزنده و واقعگرایی تکاندهندهاش از لحن رمانتیک، سرد و ملایمی برخوردار است که با همراهی موسیقی محزون فیلیپ سارده تصویر دلگیر و خفقانآور از شهری را برایمان میسازد که خودش به بزرگترین زندان برای ژینوی تنها و درمانده تبدیل میشود که در هیچ جای آن احساس آزادی و امنیت ندارد و حتی از دست بزرگترین حامیاش کازبو نیز کاری برنمیآید.
در صحنه پایانی وقتی ژینو از کنار کازبو میگذرد تا به سوی اتاق اعدام برود، در گوش کازبو میگوید که «من میترسم» و کازبو سر تکان میدهد، طوری که انگار هیچ کس به اندازه او نمیداند چه ترسی در جان ژینو رخنه کرده است.
ژینو در تمام مدتی که روی صندلی نشسته تا دست و پایش را ببندند، سرش را خم کرده و به پایین نگاه میکند و حرفی نمیزند و همه حواس ما به آن دکمه نبسته لباس نو و سفیدش است. بعد وقتی او را با قدمهایی لرزان به سوی گیوتین میبرند، یکدفعه سرش را به عقب میچرخاند و به کازبو نگاه میکند و نمای بستهای از چشمهایش تمام قاب را پر میکند و بعد صدای سرد و خشن فرود آمدن گیوتین به گوش میرسد.
وقتی در آخرین نمای فیلم پیرمرد خسته در مسیر میلههای زندان در خیابانی خلوت و طولانی در خود فرورفته قدم میزند، مردی را به ما مینمایاند که به پایان راهی دشوار و بیثمر رسیده و شکست آرمانها و تلاشهایش را در آن نگاه وحشت زده که از او کمک میخواست و او نتوانست هیچ کاری برایش بکند، دیده است.
5858
نظر شما