· در کتاب «مقاومت شکننده»، من بحث کردهام که دست کم پنج فرهنگ مبارزه سیاسی مقاومت در میان بوده است. سه تا از آن اسلامی و دو تا سکولار. 1- اسلام مبارز آیتالله خمینی 2- اسلام رادیکال علی شریعتی 3- بازرگان و جنبش «اسلام لیبرال» وی 4- مخالفان مارکسیست سازمان فدائیان و توده 5- ملیگرایی لیبرال دموکرات مصدق. به طور حتم، دلایل سیاسی و ایدئولوژیک نیز در این موضعیت وجود داشته است: مارکسیستها بر مبانی اقتصادی و ضدیت با امپریالیسم تاکید داشتند. فعالان اسلامگرا عمدتا نقش آیتالله خمینی و علمای مبارز را میدیدند.
· انقلاب ایران در سال 79-1978 در درجه اول جنبش غیرخشونتآمیز تظاهرکنندگان غیرمسلح در خیابانهای تهران و دیگر شهرها در مواجه با ارتش شاه، درآمیخته با اعتصاب غیرخشونتآمیز کارگران صنعت نفت بود. خشونت از جانب حکومت سرازیر بود و نه اپوزیسیون. جریان کوچکی از چریکهای اسلامگرا و مارکسیست نقشهای مهمی در دهه هفتاد ایفا کردند و نقش کوچکی در سرنگونی نهایی شاه در نهم تا یازدهم فوریه 1979 داشتند.
· غیرممکن است بدانیم جنبش بدون رهبری نمادین و سیاسی آیتالله خمینی و سازماندهی علما که وی در ایران نمایندگی میکرد، به موفقیت میرسید. چیزی که میتوانیم بگوییم این است که بدون مخالفت آیتالله خمینی، یا مثلا اگر شریعتی زنده مانده بود، اوضاع متفاوت میشد. بله، قطعا. نقش کلیدی توسط آیتالله خمینی ایفا شد و خواستههای متعددش که شاه و نفوذ آمریکا هر دو باید بروند برای موفقیت انقلاب واجب بود.
· این کاملاً واضح است که فساد قابل توجهی در همهٔ سطوح دولت و اقتصاد وجود داشته است. همانگونه که در همهٔ دیکتاتوریها وجود دارد. خشم اخلاقی ائتلاف گستردهای که انقلاب را ایجاد کرد به نظر من تا اندازهٔ زیادی ناشی از تاثیرات همین فسادها بود، یعنی نابرابری آشکاری که در 25 سال سلطنت شاه در ایران رشد یافته بود. مردم اقلیت آسودهای را میدیدند که شرایط و فرصتهای زندگی خود را بهبود میبخشند، در حالی که وضع زندگی اکثریت گستردهای در سطوح مختلف زندگی از جمله مسکن، تغذیه، مراقبتهای پزشکی، آموزش و بیشتر مقیاسهای کیفیت زندگی انسانی و اجتماعی و همینطور بهزیستی بدتر میشد.
/2929
نظر شما