روز نهم یعنی یک روز مانده به پایان و استثنائاً در جشنواره سیام یعنی دو روز مانده به پایان جشنواره و معنی و مفهوم آن این است که هرچه سریعتر در پی جدا کردن سره از ناسره و فیلمهای موردپسند از غیره باشید که دستتان خالی نماند. کار از غافلگیری گذشته است!
«بیخود و بیجهت» جدیدترین فیلم عبدالرضا کاهانی است که بعد از گذشت سه سال از فیلم «بیست» بالاخره توانست به رقابت بخش مسابقه راه پیدا کند. فیلمی که میتواند در کنار «هیچ» و «اسب حیوان نجیبی است» سهگانه این فیلمساز را با محوریت ارتباطات انسانی در جریان زندگی روزمره کامل کند.
فیلمی که با محدود شدن زمان قصه به چند ساعت از زندگی دو زوج که در زمان واقعی اتفاق میافتد، تلاش میکند بحران و نقاط اوج زندگی گذشته و حال آنها را با تکیه بر تغییر موقعیتهای برآمده از دل هم و کنش و واکنشهای برآمده از این تغییر به تصویر بکشد.
به روش مألوف این فیلمساز باز هم با شخصیتهایی به شدت پرداخته شده سر و کار داریم که از تیپهای آشنا و همیشگی فاصله دارند و به شکلی ظریف مسیر خود را از نمونههای کلیشهای جدا میکنند. برجستهترین آنها هم شخصیتی است که نگار جواهریان نقش او را ایفا میکند و از چند جهت متمایز میشود.
اول از همه تعلق او به تیپ آشنایی است که کمترین سمپاتی را دارد به علت نوع تصویری که تاکنون از کاراکتر دختر مذهبی و متعصب ارائه شده است. این تصویر کلیشهای به واسطه وجوهی شکسته میشود که ضد نشانههای عام این تیپ و در واقع نشانههایی برآمده از واقعیت ماهیت انسانی است که برجسته ترین آن عجله در برگزاری مراسم عروسی به علت حامله بودن دختر است.
ویژگی دیگری که این شخصیت را برجسته میکند ورود مادرش به قصه و ارتباطی است که از گذشته و حال این قشر تصویری روشن و دقیق ترسیم میکند و در واقع ریشههای رفتاری را بدون کمترین شعار از سرمنشأ مورد بازبینی و نقدی ظریف قرار میدهد.
در پایان فیلم وقتی از موقعیت نابسامان اولیه به ثباتی نسبی میرسیم، به نظر میآید آنچه بیش از هر چیز در ذهن ما باقیمانده، لحظههایی نزدیک به واقعیت و جریان عادی زندگی این دو زوج است. تصویری که به جهت قرابت با لحظههای شخصی و ناگفته زندگی و روابط ما در ذهن رسوب میکند.
«بغض» نخستین تجربه نویسندگی و کارگردانی رضا درمیشیان در عرصه سینمای حرفهای است. او پس از دستیاری با فیلمسازانی مثل داریوش مهرجویی، نویسندگی و ساخت فیلمهای مستند و کوتاه مثل مستند «جادوگر» درباره علیرضا زریندست عرصه جدیدی را تجربه کرده است.
«بغض» یک فیلم جمع و جور درباره چند ساعت از زندگی دختر و پسر جوانی است که در موقعیتی بحرانی قرار دارند و با بازتاب قتلی که مرتکب میشوند شرایط برای آنها بغرنجتر میشود. فیلم به لحاظ نخستین تجربه کارگردانی فیلم بلند و وجوهی مثل فیلمبرداری و ... میتواند قابل توجه باشد، اما از وجه قصه و درامپردازی بخصوص در بخش میانی افت و خیزهایی دارد.
تا جایی که دختر و پسر از هم جدا میشوند قصه با تشدید بحران برآمده از قتل در زمان حال پیش میرود، اما پس از آن به علت کمبود رویدادهای دراماتیک برای پیشبرد داستان، روایت زمان حال با فلاشبکهای پسر میشکند، اما بار قصه فلاشبکها نیز محدود است و قابلیت اداره یک فلاشبک را دارد و در بقیه، همان قصه چگونگی آشنایی دختر و پسر و قرار و مدارهای آنها برای آینده تکرار میشود.
هرچند این روند میتواند بحران را در ذهن پسر تشدید کرده و او را وادار به کنش و واکنشهای احساسی و دور از منطق کند، که میکند اما نمیتواند جوابگوی قصه بخش میانی باشد. بخصوص وقتی در پایان روایت با خط قصه دختر شکسته شده و سرنوشت او به شکلی مجزا و خارج از ساختار قصه به تصویر درمیآید، این شدت و ضعف در نوع پرداخت داستان خود را نشان میدهد.
«یک روز دیگر» چهارمین فیلم حسن فتحی است که نام او را به عنوان نویسنده و کارگردان یدک میکشد. پس از «ازدواج به سبک ایرانی»، «پستچی سه بار در نمیزند» و «کیفر» این بار فتحی دست به تجربه ساخت فیلمی با حضور یک بازیگر ایرانی در کشور فرانسه زده است.
بعد از گذشت یک سکانس از فیلم است که متوجه میشویم این فیلم شاید تجربه ای جدید از جهت شرایط ساخت و تولید باشد که آن هم جای سوال دارد، اما در واقع نسخه سینمایی تلهفیلمی است که همین فیلمساز در سال 81 ساخته با نام «یک روز معمولی».
در اولین نگاه نمیتوان این را یک نقطه ضعف دانست، چرا که قصهها میتوانند در طول زمان بر بسترهای مختلف جاری شده و حرف زمان خود را بیان کنند و ویژگی خاص و جدیدی داشته باشند، اما واقعیت این است که فتحی در فیلم جدیدش نتوانسته ویژگی یا وجه جدیدی وارد کار کند و به همین دلیل است که انتخاب چنین مضمون و قالب روایی برای این فیلم سئوالبرانگیز مینماید.
ساختار روایت دایرهای در ابتدای دهه هشتاد هنوز تازگی داشت هرچند وامدار اثری درخشان همچون «دایره» جعفر پناهی بود که به بهترین شکلی فرم و مضمون را با هم پیوند داده بود یا حتی فیلم «سفره ایرانی» کیانوش عیاری که در زمان خود تجربهای جدید به شمار میرفت.
اما نکته مهم در خصوص این ساختار جذابیتی است که به مدد طراحی شخصیتهای فرعی سمپاتیک و همچنین طراحی مسیرهایی دراماتیک برای جابجایی و رد و بدل شدن پول تا بازگشت به جای اول، میتواند وارد کار شود.
این وجه در فیلم فتحی با بردن قصه به یک کشور و جغرافیای جدید با فرهنگ و مناسبات و روابطی که نمیتواند برای مخاطب ایرانی ملموس و باورپذیر باشد، تأمین نشده و به همین دلیل مخاطب به زحمت مسیر مکانیکی جابجا شدن پول را دنبال میکند درحالیکه نه مسئله آدمها میتواند درگیرش کند نه شکل ارتباط حلقههای داستانی به یکدیگر.
از این رو این پرسش کلیدی شکل میگیرد که چرا باید این قصه که یک بار از فیلتر خلاقیت ذهنی فیلمساز عبور کرده بر چنین بستری که فاقد جذابیتهای لازم برای پیگیری است آن هم پس از 9 سال برای سینما ساخته شود؟
5858
5858
نظر شما