ایان ریکسون

هارولد پینتر استاد استفاده از مکث در نمایشنامه‌های خود بود، اما امروز «مکث» متعلق به چه کسی است؟ گاهی پاسخ به این سوال دشوار است. اگر مرد 80 ساله قدرتمند و بانفوذی در جواب به یک سوال 50 ثانیه مکث کند آیا معنای آن نداشتن پاسخ است یا اینکه او از مورد بازخواست قرار گرفتن حالش بهم خورده است و دوست دارد هرچقدر می‌خواهد صبر کند و بعد با یک بله یا خیر پاسخ دهد؟

شاید هر مکث طولانی تاثیر سوال را کم کند، و هر ثانیه که می‌گذرد نفرت از پرسش را کاهش دهد. شاید مکث نبردی افسانه‌ای است برای کسی که زمان را در اختیار دارد: «من ریتم خودم را تحمیل می‌کنم و هروقت بخواهم پاسخ می‌دهم.» اما این بازی خطرناک است.

مکث بسیار طولانی می‌تواند نشانه ضعف، بی‌زبانی و قدرت بخشیدن به پرسنده باشد. یا شاید این کار هم حرکتی تاکتیکی است تا تحقیر دیگران را به همدردی تبدیل کند، دیگرانی که می‌بینند پیرمردی مورد حمله قرار گرفته است.

در تئاتر سعی می‌شود مکث‌ها «زنده» و «دینامیک» باشند. وقتی نمایشنامه‌ای خوب است، این خوبی خودش را جایی میان مخاطب و صحنه نشان می‌دهد چون فاصله بین این دو را کم می‌کند. نمایشنامه خوب از مخاطب می‌خواهد آنچه واقعا در برابرش رخ می‌دهد را تصور، درک و لمس کند و گاه این کار در لحظات سکوت آشکارتر است.

مخاطب به سفر مکث‌ها نگاه می‌کند، اینکه چطور آنچه رخ داده به مکث‌ها قدرت می‌بخشد و سپس آنها به لحظه تغییر می‌رسند، برای همین است که سکوت مثل یک آتشفشان است و در لحظه تغییر به کلامی کوبنده بدل می‌شود. ما در برابر مکث‌های منفعلانه واکنش نشان می‌دهیم، وقتی هیچ چیزی رخ نمی‌دهد، وقتی مخاطب فضای مرده را حس می‌کند و به ساعت خود نگاه می‌اندازد، دلیلش هم این است که مخاطب سکوت صحنه را لحظه‌ای مهم در تغییر فصل‌های درام می‌داند.

مکث‌ها «آبستن» هستند زیرا درون آنها چیزی شکل می‌گیرد، رشد می‌کند و زاده می‌شود. آنچه زاده می‌شود چیست؟ مکث زمانی است که همه چیز ممکن است.

چند سال پیش در یکی از تمرین‌های «آخرین نوار کرپ» نوشته ساموئل بکت، هارولد پینتر کبیر بازی می‌کرد. به او پیشنهاد دادم بیشتر به مکث‌ها اعتماد داشته باشد. بکت و پینتر، هر دو اگر بودند درک عمیقی از اتفاق این هفته داشتند. پدرسالاری کاریزماتیک و بی‌رحم از جان مایه می‌گذاشت تا امپراطوری خود را حفظ کند. پینتر می‌دانست هسته مرکزی نمایشنامه بکت پوچی است، سکوت محض است و با فرو رفتن در آن بیشتر به تاریکی و روشنایی می‌رسد.

پینتر با شجاعت تمام در تمرین‌های مکرر شرکت می‌کرد هرچند سختی بسیاری را تحمل می‌کرد و گاه با راهنمایی محترمانه کارگردان در جای خود می‌ایستاد و سکوت می‌کرد تا رمز و راز بی‌کلامی تاثیر خود را بگذارد. حالا با خودم می‌گویم اگر پینتر بود به نظرش در اتاق مجلس عوام که دستگاه تهویه دارد و خبرنگاران با دقت به آن چشم دوخته‌اند و هر مکثی را ثبت می‌کنند، روپرت مرداک متوجه این رمز و راز شد یا آنقدر ذهنش مشغول چیزهای دیگر مثل وحشت و خشم بود که دنیای اطرافش را نمی‌دید.

در جلسه روز سه‌شنبه کمیته انتخابی مجلس عوام، متن نمایش از پیش آماده شده بود. پدر و پسر کاملا می‌دانستند چه باید بکنند و برای برخورد با رسانه‌ها آموزش دیده بودند. یک گروه سرود از اعضای پلیس بریتانیا با سوالات از پیش مشخص به آنها حمله کردند. هیچ چیز غیرمنتظره نبود. اما این موقعیت خودش به ذات بسیار نمایشی بود، دلیلش هم اهمیت سوژه و شخصیت‌هایی بودند قدرتمند که همیشه به آنها دسترسی نداریم.

کوچکترین جزئیات هر لحظه مهم بودند، انگار ملکه و پادشاه در صحنه ایستاده‌اند. واقعا روپرت مرداک آنقدر ماهر بود که هر سوال نامربوط درمورد کمپانی‌اش را محو کند یا اینکه ما مردی آسیب‌دیده را می‌دیدیم که حتی ساده‌ترین سوالات را نمی‌توانست پاسخ دهد و دلسوزی ما را برمی‌انگیخت؟

کاش هارولد پینتر بود و پاسخ ما را می‌داد. او می‌دانست.

گاردین/ 22 ژوئیه / ترجمه: حسین عیدی‌زاده

ایان ریکسون بریتانیایی کارگردان تئاتر و سینما است. او از سال 1998 تا 2006 مدیر هنری «رویال کورت تیه​تر» لندن بوده ​است.

57241

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 163922

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 5 =