۴ نفر
۱۶ آذر ۱۳۹۹ - ۰۹:۱۰
خاطرات وکیل/ زن بیماری که شوهرش را سکته داد

خواسته و توقعی که از طرح دعوی داشت از اساس و بنیان شدنی نبود،اینکه در بدو امر موکل توقع کند،نتیجه و زمان مختومه شدن پرونده را برایش معین کنی تنها یک پاسخ دارد:عذرخواهی می کنم،قادر به چنین کاری نیستم.


از او اصرار و  از من انکار. هر چه بیشتر توضیح می دادم بیشتر متوجه می شدم که نباید پرونده وی را قبول کنم،حین صحبت هایش طوری که متوجه نشود به منشی پیام دادم که وارد اتاق شود و از شلوغی سالن انتظار اطلاع دهد بلکه بانو رفع زحمت کند.

هنوز منشی کلامش تمام نشده بود که فهیمه خانم از روی صندلی بلند شد،خواستم جهت خداحافظی بدرقه اش کنم که گفت:راحت باشید من بیرون منتظر می مانم تا دفتر خلوت شود،دوباره خدمت می رسم!

اصرارهای وی کلافه ام کرده بود و چاره ای جز مدارا نداشتم.آخرین مراجعه کننده را که بدرقه کردم، داخل سالن روی صندلی مراجعین نشستم و به منشی گفتم دو تا چای برایمان بیاورد،تصورم  این بود که با مرور و قرائت مقرراتی  مانندماده۴۵قانون وکالت ،فیهمه خانم دست از اصرارهای خارج از قاعده بر می دارد و در بهترین حالت قبول می کند بنا بر مقررات  و نظامات صنفی حاکم بر تکلیف وکیل،پیگیر پرونده ی ایشان شوم.

هر چند که با فرض قبول چنین شرطی از سوی فهیمه خانم گوشه ی دلم راضی به قبول وکالت وی نبود،چراکه در شرایط عادی و متعارف که موکل ضوابط قانونی را می داند عدم  امکان پیش بینی اتفاقات پرونده خود به خوداسترس زا و دلهره آور است چه رسد به اینکه موکل در قدم اول،توقعاتی خارج از صلاحیت و تکلیف وکیل داشته باشد که به قولی قوز بالا قوز شده و موجبات دلهره و استرس مضاعف فراهم خواهد شد .

اما از سویی حسب همان مقررات و اخلاق حرفه ای تکلیف داری تا چنانچه بنا بر مستندات موکل حقی برای وی قائلی به دفاع از وی و پذیرش پرونده اش اقدام کنی .

به هر ترتیبی بود پس از یک ساعت توضیح و تحلیلِ شرایطی که ممکن است در جریان دادرسی رخ دهد با در نظر گرفتن تمام احتمالات، قرارداد فهیمه خانم با درج این عبارت که موکل با علم و اطلاع از نظامات قانونی و مفاد قراردادٍ وکالت حاضربه امضاء وکالتنامه شدند در دفتر ثبت قراردادها شماره شد(شاید این اولین پرونده ی کاری بود که برخلاف میل باطنی ام قبول کردم).

شرایط روحی و روانی فهیمه کمی تردید و دو دلی برایم رقم زده بود که علت عمده عدم رغبت باطنی به انجام کار بود ولی اصرارها و تضرع او وادارم کرد تا قبول کنم وکیل وی شوم.

خواسته فهیمه خانم اثبات رجوع  به همسری بود که چند سال پیش از وی متارکه کرده و اکنون در قید حیات نیست. تا اینجا کار سختی به نظر نمی رسد اما کار از جایی سخت و دشوار می شود که همسر ایشان پیش از فوت، همسری اختیار و اکنون تقسیم ماترک مرحوم در جریان دادرسی است،لذا از باب پیشگیری تضییع حقوق موکل لازم بود به پرونده تقسیم ترکه وارد شوم که بنا بر ماده۱۳۰قانون آیین دادرسی مدنی چنین امری در قالب وارد ثالث ممکن بود. سپس نوبت به اثبات رجوع و احراز استمرار رابطه زوجیت فهیمه خانم با مرحوم حاج نادر تا زمان فوت ایشان بود.

یافتن دلایل و مستندات جهت اثبات چنین امری که به مسائل شخصی و روابط خصوصی آدم ها مرتبط است کار دشواری است.جهت کشف دلیل شروع کردم به  لیست کردن اتفاقاتی که موید رجوع افراد در متارکه است،مواردی مانند پیامک های ارسالی،گواهی دفتری که طلاق زوجین در آن ثبت شده و می بایست رجوع زوجین نیز در آن ثبت شده باشد،شهادت والدین و اولاد زوجین بر فرض وجود،بررسی دفترچه بیمه درمانی ایشان،برآورد مراجعه فهیمه خانم با حاج نادر به درمانگاه و..به عنوان همسر وی.

در این لیست ساده ترین و محکم ترین دلیل، گواهی سر دفتر طلاق بود که متاسفانه به جهت جا به جایی دفترخانه بنا به ادعای فهیمه خانم امکان مراجعه برایشان نبوده و بعد از مدتی هم فراموش می کنند تا پیگیر مکان جدید دفترخانه طلاق شوند.لذا از فهیمه خانم خواستم تا نسبت به تهیه سایر موارد اقدام کند.

چند روزی از طرح دادخواست گذشته بود که وقت رسیدگی ابلاغ شد.جلسه دادرسی با حضور دو فرزند حاج نادر ومادرشان تشکیل شد که به جهت ایراد به عدم ثبت رجوع فهیمه خانم و مطرح شدن اثبات رجوع در دادگاه خانواده ،رسیدگی به پرونده تقسیم ترکه بنا بر ماده۱۹قانون دادرسی مدنی متوقف شد.

چند روز بعد، ابلاغیه دادگاه اثبات رجوع رسید،لذا برای تکمیل دلایل به موکل تماس گرفته،اعلام کردم  فرصت چندانی نداریم،هر چه سریع تر نسبت به تهیه مدارک و مستندات اقدام کنید.حین صحبت کردن با فهیمه خانم متوجه تغییرات محسوسی در نحوه صحب کردن وی شدم اما اهمیتی نداده مشغول امور دفتر شدم تا اینکه رسیدن پیامکی آب سردی بود بر وجودم:سلام این خانمی که شما وکالتش را قبول کردید،قاتل پدرم هست،حالا هم در کمال وقاحت مدعی ارث و میراث شده!!خدا جای حق نشسته،فقط خواستم بهتون اطلاع بدهم که فردا نگید کاش گفته بودید...

با صدای زنگ تلفن دفتر متوجه دود شدن چندین نخ سیگارو رد وبدل شدن ده ها پیام به پسر حاج نادر شدم. محتوای اطلاعات رضا اینگونه بود که:

"فهیمه خانم سه سال با حاجی زندگی مشترک داشته که درگیر بیماری افسردگی می شود.شدت بیماری به حدی می رسد که بنا به تجویز پزشک معالج،فهیمه در بیمارستان روانی بستری می شود.ادامه این روند موجب طرح دادخواست اذن ازدواج مجدد از سوی حاج نادرپیش از متارکه این دو می شود.زندگی حاج نادر با همسر جدید به شرط مراقبت و نظارت بر درمان فهیمه آغاز می شود تا اینکه حسب گواهی بیمارستان ،جنون ادواری فهیمه اثبات و لذا حاج نادر مقارن با تولد دومین فرزندش ضمن پرداخت مهریه و حقوق مالی فهیمه از وی جدا می شود.فهیمه با پول و سرمایه ای که از حاج نادر می گیرد چند سالی به بهانه درمان به خارج از کشور می رود تا اینکه دوسال قبل از فوت حاج نادر به ایران برگشته و شروع به مزاحمت های وقت و بی وقت علیه حاج نادر و خانواده اش می کند.مزاحمت های فهیمه با سابقه ای که حاجی از او داشته موجب می شود حاج نادر جهت حفاظت ازخانواده اش دربرابر فهیمه،  با هماهنگی و اجازه فرزندان و همسرش،فهیمه را به عقد خویش درآورد...یک شب به بهانه سالگرد ازدواجشان به پدرم پیشنهاد می دهد همراه با همسر و فرزندان به خانه ی من بیایید...شب مهمانی فهیمه رفتاری می کند که قابل واگو کردن نیست و همین رفتار سبب درخواست طلاق مجدد می شود....هنوز دو ماه از تاریخ طلاق نگذشته بوده که فهیمه به مادرم پیام داد اگر از شوهرت خبر نداری باید بهت بگم هم به من رجوع کرده هم یک زن جدید صیغه کرده. از لحظه دریافت پیام تا زمانی که بابا از سرکار برگشتند آنقدر سخت  و طولانی گذشت که تصور می کنم تمام موهای مادرم همان شب سفید شد،حاجی با دیدن پیام و حال و روز مادرم یکپارچه آتش شد،حال و روز بابا قابل گفتن نیست ولی شدت عصبانیتش به حدی بود که سکته کردند وتا رسیدن اورژانس ..."

یقینا چنین مرگی برای خانواده حاج نادر آنقدر دلخراش وتلخ بوده که فهیمه را قاتل پدرشان بدانند اما فارغ از حادثه مرگ حاجی ،پیام های رضا حاوی اطلاعاتی بود که بر فرض صحت،ادامه ی وکالت از فهیمه را دچار مشکل می کرد.فارغ از تکالیف حرفه ای و انتظامی،اصول اخلاقی و انسانی در چنین مواردی حاکم است بر هر قاعده و قانونی.

چاره ای نبود باید با فهیمه قرار ملاقاتی مقرر کرده و با وی گفتگو کنم. تا سررسید قرار ملاقات،موضوع جنون ادواری فهیمه را با قاضی پرونده در میان نهادم تا مطمئن شوم بر خلاف ماده ۸۴و۸۵قانون دادرسی مدنی از شخصی که اهلیت* ندارد وکالت نکرده باشم...

مقارن با روزملاقات،ابلاغیه ای از دادگاه واصل شد:"وکیل محترم،حسب اطلاعات واصله موکل شما در جنون ادواری به سر برده و قادر به انعقاد هیچگونه قراردادی بدون حضور قیم خویش نیست لذا جهت طی تشریفات قانونی به دادگاه مراجعه کنید."

مشغول خواندن متن ابلاغیه بودم که فهیمه وارد شد...


پس از رفتن اورژانس با کمک منشی و سرایدار خرده شیشه ها وکاغذ پاره های کتاب هایی را که فهیمه پاره کرده بودجمع کردیم،رفتارهای آنشب فهیمه هیچ شباهتی با فهیمه ی چند هفته پیش نداشت،برابر با چند مرد تنومند زور و قدرت داشت طوری که منشی و دو تن از موکله های داخل دفتر قادر به کنترل او نبودند و تنها راه کنترل وی رها کردنش در اتاق کار بود که نتیجه اش خرد شدن شیشه های روی میز و پنجره اتاق وپاره شدن چندین جلد کتاب بود....

فردا طی لایحه ای ضمن شرح ماوقع از هر دو پرونده انصراف داده،خطاب به دادستان نیز رونوشتی تقدیم کردم تا با نصب قیم برای وی چنانچه از ماترک **حاج نادر سهمی دارد،حقوق وی زایل نشود.


*اهلیت:صلاحیت و شایستگی دارا شدن و استفاده از حق که بر دو قسم است:اهلیت تمتع و اهلیت استیفاءماده۲۱۰قانون مدنی
**ماترک:اموالی که از متوفی برای وراث می ماند

۱۷۱۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1458171

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 0 =