۰ نفر
۴ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۵:۲۳

شهرام شکیبا

متن زیر برای ساخت ویدئوکلیپ، به مناسبت استعفای اسفندیار رحیم‌مشایی نوشته شده است.

غزل: سعدی شیرازی
دستگاه: ناجور
آهنگساز: جناب آقای باربد  با همکاری سرکارخانم نکیسا
نوازندگان: حسین علیزاده، کیهان کلهر، محمد موسوی و محسن نامجو
خوانندگان: شکیبا و شکیلا
کارگردان: کوجی زادوری
بازیگران: شهرام شکیبا، اسفندیار رحیم‌مشایی، ساربان (با تشکر از گروه خردادیان و لباس‌شخصی‌ها)
گوینده: فرزاد جمشیدی
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود
وان دل که با خود  داشتم با دلستانم می‌رود

تصاویر اسلوموشن از حرکت یک کاروان شتر، در غروبی غم‌انگیز. بادی در صحرا می‌وزد  و خس و خاشاک به هوا بلند می‌شود. بر اثر باد پرده کجاوه اصلی به کناری می‌رود. از میان پرده لبخند اسفندیار رحیم‌مشایی را می‌بینیم. از نگاه اسفندیار، یک سایه را در بیابان می‌بینیم که تکیده و رنجور ایستاده و جای قلبش در سینه‌اش خالی است و از سوراخ سینه‌اش که به شکل قلب است، آن طرف پیداست. غروب  خورشید  را از سوراخ روی سینه وی‌ می‌بینیم. او شهرام است. اسفندیار برای او دست تکان می‌دهد. شهرام دیگر طاقت نمی‌آورد، صیحه‌ای  برمی‌کشد  و از گریه بیهوش می‌شود.
من مانده‌ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
دستی کاهگل زیر دماغ شهرام می‌گیرد. به هوش می‌آید. به کاروان نگاه می‌کند. یکباره چهره‌اش درهم می‌رود و همزمان یک «آخ» می‌گوید و دوباره بیهوش می‌شود.
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون، بر آستانم می‌رود
خون گرم روی ماسه‌ها روان است. رد خون دنبال می‌شود، معلوم می‌شود شهرام که جای قلبش خالی‌ست، به شدت به خاطر این مسئله خون‌ریزی دارد. دوربین می‌چرخد. از بغل سوراخ روی سینه او ریش روییده و به سرعت در حال رشد است.
محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می‌رود

شتر حامل کجاوه اسفندیار آرام حرکت می‌کند. ساربان دست در جیب لباسش می‌کند و یک شوکر برقی درمی‌آورد. شوکر را به لب و لوچه شتر می‌چسباند و می‌زند. شتر باز هم حرکت نمی‌کند ولی فریاد می‌زند. اسفندیار پرده کجاوه را  کنار می‌زند و به زبانی غریب یک چیزهایی به ساربان می‌گوید. ساربان باتوم به دست به پشت سر شتر می‌رود. او را نمی‌بینیم. فقط می‌بینیم که شتر به سرعت نور در صحرا می‌دود و الباقی کاروان را هم پشت سر خودش می‌کشد. شهرام نگران و متعجب به این صحنه‌ها می‌نگرد.

باز آی و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود
شهرام طاقباز روی زمین افتاده و گریه می‌کند و جیغ می‌کشد. اسفندیار آرام‌آرام بر سر او  می‌آید و می‌نشیند روی چشم وی. از نگاه شهرام آسمان تاریک می شود.
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود  به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
شهرام به زبان‌های گوناگون مانند انگلیسی، فرانسه، آلمانی، چینی، سواهیلی، اسپرانتو، سرخه‌ای و حتی به خط میخی، هیروگلیف و غیره می‌گوید: اسفندیار نرو، ولی او می‌رود. تا برای انتخابات یازدهم ریاست جمهوری بازگردد.

THE END

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 13342

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • Amir MY ۱۳:۵۱ - ۱۳۸۸/۰۵/۰۴
    0 0
    ولی او می‌رود...