مفهوم و جایگاه پیشرفت و توسعه در ایران در گفت وگو با محمد منصور هاشمی، عضو دایراه المعارف جهان اسلام

هومان دوراندیش - محمد منصور هاشمی، محققی متولد 1354 و عضو دایراه المعارف جهان اسلام است. او در آراء مهمترین روشنفکران تاریخ معاصر ایران غور کرده و تلاش و تاملش این زمینه، در قالب آثاری چون " دین اندیشان متجدد " و هویت اندیشان و میراث فکری احمد فردید " متجلی شده است. از آنجا که " پیشرفت "، دغدغه بسیاری از روشنفکران سده اخیر ایران بوده است، محمدمنصور هاشمی گزینه کاملاً مناسبی برای ایضاح معنایی مفهوم پیشرفت و کیفیت بازتاب آن در گفتمان های سیاسی و مذهبی تاریخ معاصر ایران بود. علاوه بر این، وی در باب خاستگاه غربی مفهوم پیشرفت، تفاوت آن با مفهوم توسعه و نیز تلقی های متفاوتی که از ایده پیشرفت در جهان غرب شکل گرفته، نکات سودمندی را در این گفت و گو بیان کرد. متن زیر حاصل گفتگو با هاشمی در باب مفهوم پیشرفت، به بهانه مطرح شدن الگوی پیشرفت ایرانی - اسلامی است.

************************

لطفاً ابتدا کمی در باب خاستگاه و تاریخچه مفهوم پیشرفت توضیح بفرمایید.

اینکه مفهوم پیشرفت از چه زمانی برای بشر شناخته شده نزد مورخان اندیشه محل بحث است. چیزی که کم و بیش قطعی است این نکته است که حتی اگر مفهوم پیشرفت در دوران پیش از دوره جدید برای بعضی از انسان ها شناخته شده بوده، در ذهن و اندیشه عموم آدم ها غالب و برجسته نبوده است. از دوره جدید است که مفهوم پیشرفت به یکی از مولفه های درک عالم بدل می شود. این امر تا حدی معلول نحوه درک بشر از زمان هم بوده است. وقتی شما درکی دوری از زمان دارید، یعنی تاریخی دارید که دوری است، طبیعتاً مفهوم پیشرفت چندان نمی تواند در آن مطرح باشد. یا اگر شما درکی داشته باشید مبتنی بر اسطوره گذشته طلایی، طبیعتاً نمی توانید قائل به پیشرفت باشید.

در دوره جدید و به ویژه در دوره روشنگری، بشر این درک را از خودش پیدا می کند که نه تنها در حال فاصله گرفتن از گذشته طلایی نیست، بلکه وضعش روز به روز بهتر هم می شود و گویی اسطوره ای جای اسطوره ای دیگر را می گیرد. اسطوره اول مبتنی بر بدبینی بود اما این اسطوره مبتنی بر نوعی خوش بینی است. بر اساس این درک، عقل و علم انسان بالضروره در حال پیشرفت است و مجموع این پیشرفت ها آینده روشن تری را برای بشر رقم می زند. مفهوم پیشرفت به این معنا، زاییده قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم است. در قرن بیستم در این مفهوم تردید می شود. شما اگر از منظری پست مدرن به عالم نگاه کنید، می توانید در ایده پیشرفت تشکیک کنید. علاوه بر این، مساله حوزه های پشرفت و ملازمت یا عدم ملازمت آنها نیز در میان است.

مثلاً اینکه آیا پیشرفت علمی و تکنولوژیک بشر الزاماً با پیشرفت اخلاقی او ملازمه دارد یا نه؟ بشر در قرن بیستم دریافت که تکنولوژی اش همان قدر که مفید است، می تواند ابعاد یک فاجعه را بزرگتر کند و به همین دلیل در ایده پیشرفت تردید کرد. الان نظرات مختلفی در این باره مطرح است که به صورتهایی پخته تر از قبل مطرح می شوند. عده ای قائل به پیشرفت هستند اما تصوری خطی از پیشرفت ندارند. یعنی معتقد نیستند که بشر ضرورتا هر روز یک گام جلوتر از روز قبل است بلکه معتقدند که علم و عقلانیت و حتی اخلاقیات بشر در مجموع پیشرفت داشته است. مثلا پوپر معتقد بود جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم سر جمع بهتر از جوامع قبلی است اما این پیشرفت نه ضرورت تاریخ بوده است و نه ادامه آن قطعی است. پست مدرن ها چنین نگاهی ندارند و اصولا با نسبی نگری پست مدرن نقطه ثابتی نمی ماند که از منظر آن بتوان درباره پیشرفت قضاوت کرد. کسانی مثل اشپنگلر نیز بوده اند و هستند که قائل به انحطاط اند و مثلا معتقدند تمدن غربی به عنوان تمدن غالب دوران اخیر دچار انحطاط است.

نگاه خطی به مفهوم پیشرفت، درکی هگلی از مفهوم پیشرفت است؟

درک هگلی روایت فلسفی تر پیشرفت است. اندیشه و دریافت هگل پیچیده تر از اندیشه و دریافت امثال کندرسه است ولی در مجموع دیدگاه هگل روایت فلسفی و پیچیده اندیشه پیشرفت است. اگر اندیشه پیشرفت خطی با توجه به دستوردهای علمی و تکنولوژیک پدید آمد، هگل روایتی فلسفی از شکوفایی عقل در تاریخ می دهد. چنانکه گفتم، مفهوم زمان و درک ما از این مفهوم، در این جا اهمیت دارد. مثلاً اگر شما نگاهی عرفانی داشته باشید می توانید تخته بند زمان نباشید و در ورای آن قرار بگیرید. اما در فلسفه جدید با کانت این درک از زمان ایجاد می شود که بشر راهی به بیرون از زمان ندارد و زمان جزو مولفه های ذهن اوست.

هگل این درک کانتی از زمان را تاریخی می کند و می گوید ما درون جریان تاریخ قرار دارم. ما در این سنت آلمانی با مفهوم و بصیرت جدیدی مواجه می شویم. یعنی تاریخ دیگر گذشته ما نیست بلکه جریانی است که ما در دل آن قرار داریم و در واقع امکانات آینده ما را هم رقم می زند. در نگاه هگل نوعی خوش بینی هم نسبت به این جریان وجود دارد: این سیر، سیری عقلانی است و در واقع سیر شکوفایی عقل است. مارکس نیز همین خوش بینی عقل گرایانه را از هگل می گیرد.

گفتید پوپر هم این خوش بینی را دارد ولی ظاهراً پوپر و مارکس از دو راه متفاوت به منزلگاه این خوش بینی می رسند.

بله، دو رویکرد متفاوت دارند. پوپر قائل به سیر ضروری تاریخ نیست و نگاه او از این جهت کاملاً متفاوت است. به علاوه به آنچه که برای مارکس و هگل ارزش قلمداد می شود، انتقاد دارد. پوپر و امثال او معتقدند که اگر سرجمع به تاریخ بشر نگاه کنیم می توانیم بگوییم جامعه امروز بهتر از جوامع قبلی است؛ یعنی در این جامعه ظلم و نا به هنجاری کمتری وجود دارد. مطابق این نگاه، اگر بشر تلاش کند، می تواند به جامعه ای بهتر از این هم برسد؛ هر چند هیچ ضرورت تاریخی ای برای رسیدن به چنین جامعه ای وجود ندارد. رویکرد پوپر با مارکس که سیری ضروری در تاریخ می بیند متفاوت است ولی در هر دو این رویکردها نوعی خوش بینی یا به تعبیر دقیقتر عدم بدبینی وجود دارد. به هر حال این تصور که وضع بشر بدتر شده، ظاهرا چندان قابل دفاع نیست، در مقابل در تایید اینکه وضع بشر بهتر شده شواهدی هست و همین باعث می شود اشخاصی با رویکردهای مختلف نوعی پیشرفت را در سیر تاریخ بشر بپذیرند.

به نظر می رسد که درک هگلی - مارکسی از مفهوم پیشرفت تا حدی خصلت دینی دارد؛ زیرا در بسیاری از ادیان هم آینده ای طلایی در زندگی بشر، که تحقق آن محتوم است، وعده داده می شود.

قضیه پیچیده است. در ادیان ابراهیمی الزاماً ایده پیشرفت وجود ندارد. در این ادیان ایده آخرالزمان هم هست که موعود پس از آن می آید و نشانه های آخرالزمان مثبت نیست. اگر بپذیریم که پیشرفت تصور جدیدی است، باید بگوییم مفهوم پیشرفت به این معنا در ادیان ابراهیمی وجود نداشته است. اما این هم هست که گویی ادیان ابراهیمی حد فاصلی اند بین درک های دوری از تاریخ ( مثل درک هندی ها ) و پیدایش تاریخ به مفهوم جدید کلمه ( مثل درک هگل ).

مطابق نگاه ادیان ابراهیمی، مبدا و معادی وجود دارد که میان این مبدا و معاد سیر زندگی بشر واقع می شود و این سیر هم با یهودیت شناخته و ثبت می شود. با مسیحیت اتفاق عجیبی می افتد که بعضی از متخصصان اندیشه غربی معتقدند که این اتفاق به ایجاد درک جدید از تاریخ کمک کرده است. آن اتفاق این است که خدا در تاریخ متجسد می شود.

یعنی خدای مسیحی ورای تاریخ قرار نمی گیرد بلکه به درون تاریخ بشر می آید و به صلیب کشیده می شود. به این معنا، مولفه هایی در ادیان ابراهیمی ( و در بحث ما که ناظر به سیر اندیشه در غرب است به طور خاص در مسیحیت ) وجود دارد که زمینه ساز مفهوم پیشرفت شده اند. هگل در واقع به یک معنا تفسیری عرفی از تاریخ مسیحیت می دهد؛ یعنی مطلق هگلی که خودش را در تاریخ شکوفا می کند، شبیه خدای ادیان ابراهیمی است.

این نکته ای است که بعضی منتقدان مارکس هم به آن اشاره می کنند و می گویند مارکس نگرشی الهیاتی را برگرفته و زمینی کرده است. سئوال آنها از مارکس این است که این سیر تاریخی را که لزوماً به صلاح و فلاح بشر می انجامد، چه کسی ضمانت کرده است؟ در پس پشت آن اندیشه نوعی نگرش دینی زمینی شده یا عرفی شده وجود دارد و به عبارت دیگر در آن تاریخ جای خدا را گرفته است.

مفهوم پیشرفت چطور وارد ذهنیت و ادبیات ایرانیان شد؟

کم و بیش مثل تمامی مفاهیم جدید این اتفاق در دوره قاجار افتاده است. در آن دوره کلمه " بروقره " را به کاربرده اند. بروقره، به معنای ترقی، عربی شده progress است. مفهوم ترقی در دوره قاجار و از متون فرانسه یا بعضاً ترکی و روسی وارد ادبیات ایرانیان شد. اوایل کلمه ترقی را به کار می بردند و بعدها با میل بیشتر به فارسی نویسی، پیشرفت جای آن را گرفت. الان پیشرفت را به جای ترقی به کار می بریم و پیشرو را به جای مترقی ( مثل تعبیر احزاب پیشرو).

اخیراً محققینی مثل موسی نجفی، پیشرفت و ترقی را از یکدیگر تفکیک کرده و گفته اند آنچه که در دوره مشروطه باب شد و معنای چندان مثبتی هم نداشت، مفهوم ترقی بود اما آنچه که الان مراد می شود، مفهوم پیشرفت است. این تفکیک چقدر اعتبار دارد؟

کسانی که این حرف را می زنند، باید تفاوت کاربرد این دو تعبیر را در زبان نشان دهند یعنی شواهدی به دست دهند دال بر اینکه این دو تعبیر به یک معنا به کار نرفته اند. گاهی شما مفهوم سازی می کنید و در این صورت حق داری بگویید در لسان من پیشرفت با ترقی فرق می کند و پیشرفت را به معنای الف و ترقی را به معنای ب به کار می برم. اما گاهی شما می خواهید مدلولهای مفهومی را در جامعه مشخص کنید، این جا رویکرد شما توصیفی است و باید نشان دهید کسانی که در ایران راجع به پیشرفت حرف زده اند، تصور و مرادی غیر از ترقی داشته اند.

به نظر من در مواجهه ما با تعابیر ترجمه شده مشکلی وجود دارد. ما مفاهیمی را ترجمه می کنیم و بعد از مدتی فراموش می کنیم که این مفاهیم در زبان مبدا معانی و مدلولهای خاصی دارند به مرور زمان با نظر به لفظ فارسی خودمان معانی ای به این مفاهیم می دهیم که ابهامات و خلط هایی را ایجاد و کار را پیچیده می کند.

مثل قضیه جامعه مدنی منتسب به مدینه النبی یا حقوق بشر اسلامی( اگر قرار بود چنین مفهومی را از آغاز به فارسی ابداع کنیم، به صرافت طبع می گفتیم حقوق اسلامی بشر که متضمن ایده ای است غیر از "حقوق بشر") یا مفهوم روشنفکر دینی (اگر قرار بود این مفهوم را هم از آغاز در زبان فارسی ابداع کنیم، طبعا می گفتیم روشنفکر متدین). تفکیک پیشرفت و ترقی هم ظاهراً این گونه است. تا جایی که من می فهمم ذائقه فارسی زبان ها رفته رفته تغییر کرده است و به این متمایل شده اند که از جایی به بعد کلمات فارسی را به جای کلمات عربی - که قدیمی تر به نظر می رسیده اند - به کار ببرند. پیشرفت هم به همین دلیل به جای ترقی نشسته است.

محمد خاتمی هم چند سال پیش مفهوم پیشرفت را مطرح کرد و گفت شعار تاریخی ملت ایران " استقلال، آزادی و پیشرفت " بوده است. حرف خاتمی با نقد اصولگرایانی چون رحیم پور ازغذی مواجه شد. آیا خاتمی هم پیشرفت را به معنای progress به کار می برد؟

ظاهراً هر کسی که واژه پیشرفت را به کار می برد، چنین منظوری دارد. یعنی معتقد است وضع موجودی در کار است و وضع مطلوبی هم متصور است و ما باید در طول زمان سعی کنیم به آن وضع مطلوب برسیم. من البته درباره تعبیری که نقل کردید چیزی نمی دانم اما اگر آقای خاتمی درباره پیشرفت حرفی زده باشند، چیز عجیبی نگفته اند. اندیشه های آقای خاتمی از جنس نو اندیشی و اصلاح گری است نزدیک به نحوی روشنفکری دینی و طبعا ایشان هم تلاش می کرد تلفیقی میان عالم جدید و عالم سنتی ایجاد کند و طبیعی است که از پیشرفت هم سخن به میان آورده باشند.

به این نکته هم اشاره کنم که در گفتمان اهل سیاست منظور از پیشرفت معمولا همان توسعه است. پیشرفت مفهومی است که بیشتر بار فلسفی و تاریخی وتاریخ اندیشه ای دارد و شکل کاربردی شده آن در سطح جامعه، مفهوم توسعه (development) است. یعنی آن ایده فلسفی در حوزه علوم اجتماعی به این شکل بیان می شود که جوامع گوناگون به لحاظ اقتصادی و سیاسی و مدنی به وضعیت های مطلوب تری می توانند برسند. در مفهوم توسعه هم امکان مقایسه روشمند جوامع(مشخصا به صورت کمی) و طبقه بندی(توسعه یافته، کمتر توسعه یافته، در حال توسعه و از این قبیل) لحاظ می شود و هم عرضه راهکار برای توسعه.

پیشرفت و توسعه دقیقاً چه فرقی با یکدیگر دارند؟

چنانکه اشاره کردم پیشرفت بیشتر بار فلسفی و تاریخی دارد و مثل بسیاری تعابیر فلسفی ابهام و جای چون و چرا هم دارد. البته در مفهوم توسعه هم این ایده به نحوی مستتر است اما در تعبیر اخیر آن بار فلسفی وجود ندارد. توسعه هم تعبیری است که اختلاف نظر فراوانی درباره آن وجود دارد و به قول بعضی متخصصان به تعداد نظریه پردازان توسعه معانی متفاوت برای آن هست .

اما به هر حال اصطلاحی است در حوزه علوم اجتماعی( اقتصاد و جامعه شناسی و علم سیاست) که تلاش شده ابهاماتش کمتر باشد و به ویژه در اقتصاد کوشیده اند شاخص هایی قابل محاسبه برای آن در نظر بگیرند( از قبیل بالا بودن تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه و پایین بودن ضریب جینی به عنوان شاخصهایی برای رفاه و عدالت اجتماعی).

در حوزه سیاست نیز توسعه ناظر به امکان مشارکت شهروندان در تعیین دولت و رعایت حقوق مدنی آنها و مانند اینهاست( به عنوان شاخصهایی در جهت دموکراسی با نفی دیکتاتوری اکثریت). به نظر بسیاری این حوزه ها(اقتصاد و سیاست و فرهنگ عمومی و روانشناسی افراد جامعه) با هم پیوستگی دارند و توسعه یافتگی ماندگاربرآیند هماهنگی و رشد همه آنهاست( مثلا برای اقتصاددان نامدار هندی آمارتیا سن توسعه یعنی آزادی و طبعا آزادی امری است مربوط به همه آن حوزه ها. او حتی شواهدی به دست می دهد دال بر اینکه بروز پدیده قحطی با عدم آزادی در جوامع قحطی زده نسبت دارد).

درباره اینکه توسعه چگونه پدید می آید میان متخصصان اختلاف نظر هست(متفکران چپ گاهی توسعه کشورهای توسعه یافته و توسعه نیافتگی دیگران را لازم و ملزوم دانسته اند و مثلا از توسعه توسعه نیافتگی سخن گفته اند و دیگران این تصور را نادرست دانسته اند و امکان توسعه سایر کشورها را نشان داده اند) اما گمان نمی کنم در اینکه به عنوان نمونه کشورهایی مثل سوئد و فنلاند از کشورهای آفریقایی توسعه یافته ترند یعنی به تعبیر راحتتر وضع مطلوبتری دارند اختلاف نظری وجود داشته باشد.

در واقع می توان گفت که طراحان مفهوم توسعه، تلاش کرده اند تا مصداقی از مصادیق پیشرفت را بدست دهند.

بله، شاید این تعبیر خوبی باشد. در واقع این نکته مفروض گرفته شده است که چیزی به نام پیشرفت وجود دارد. پیشرفت در سطح جامعه متحقق می شود و برای نشان دادن این پیشرفت در جامعه و طبقه بندی آن، از مفهوم توسعه استفاده شده است. بر این اساس برخی از کشورها توسعه یافته و برخی دیگر در حال توسعه یا کمتر توسعه یافته نامیده می شوند.

برخی هم معتقدند که مفهوم توسعه، بهداشتی تر از مفهوم پیشرفت است و اگر ما به دلیل بار معنایی غربی و منفی واژه، می خواهیم از پیشرفت به جای توسعه استفاده کنیم، باید بدانیم که مفهوم پیشرفت مستقیماً از دل دوران روشنگری بیرون آمده و در قیاس با مفهوم توسعه، بار اروپامحورانه بیشتری دارد.

این نکته ظاهرا ناظر به مفهوم عقب افتادگی باشد در برابر پیشرفت کشورهای اروپایی در دوره تجدد و به این معنا در آن ظرف زمانی بار منفی واژه پیشرفت برای دیگران کم نیست. ولی الان واژه پیشرفت بیشتر ناظر به پیشرفت نوع بشر یا جامعه بشری به کار می رود و آن اروپا محوری را تداعی نمی کند. برای مقایسه وضع جوامع هم چنانکه گفتم از مفهوم توسعه استفاده می شود که بار اقتصادی زیادی دارد و بحث های ناظر به آن فنی اند. مثلا ضریب جینی و محاسبه آن تعریف و قاعده دارد و بر مبنای آن کشورهای اسکاندیناوی از حیث توزیع عادلانه ثروت وضعشان بهتر از کشورهای جهان سومی است. این ربطی به اروپامحوری و مانند اینها ندارد، هر وقت وضع کشورهای جهان سومی بهتر باشد بر طبق همان قاعده و محاسبه این امر روشن می شود.

برخی پیشرفت خواهان و پیشرفت باوران را نیز از یکدیگر تفکیک می کنند. پیشرفت خوهان بر نقش عامل انسانی در تحقق پیشرفت تاکید دارند ولی پیشرفت باوران معتقدند که پیشرفت در هر صورت محقق خواهد شد.

این هم می تواند تقسیم بندی مفیدی باشد. مطابق این تقسیم بندی هگل و مارکس پیشرفت باورند.

مطابق این تقسیم بندی، می توان گفت پوپر پیشرفت خواه است؟

بله اما نباید فراموش کرد که پوپر معتقد است بشر پیشرفت هم کرده است. فرد پیشرفت-خواه لزوماً معتقد نیست که پیشرفتی هم صورت گرفته است. در واقع ظاهرا چهار دیدگاه می تواند وجود داشته باشد: 1- باور به اینکه پیشرفتی انجام شده و می شود و این پیشرفت ضروری هم هست(مثل هگل و مارکس). 2- باور به اینکه پیشرفتی انجام شده یا ممکن است انجام شود ولی ضرورتی در کار نبوده و نیست(مثل پوپر) 3- باور به اینکه پیشرفتی وجود نداشته اما به هر حال پیشرفت ممکن و مطلوب است. 4- باور به اینکه اصلاً پیشرفتی در کار نبوده و بلکه پسرفت وجود داشته است ( یعنی موضع ارتجاعی).

در اندیشه های موعودگرایانه و آخرالزمانی، اعتقاد به ضرورت پیشرفت مندرج است؟

نه الزاماً. زیرا در بسیاری از این نگرش ها، موعود و منجی وقتی ظهور می کند که انحطاطی پدید آمده است.

پیشرفت به این معنا که بشر باید از وضع منحط فعلی به سمت وضع مطلوب حرکت کند.

تلقی ای که شما به آن اشاره می کنید، تلقی مدرن شده است. مثلاً شریعتی گویا چنین درکی داشت. اما چنین تلقی ای همواره وجود نداشته است. در نگاه برخی بشر در حال طی کردن سیری است که در این سیر، انحطاط اخلاقی و ظلم فراگیر می شود و درنتیجه خداوند منجی ای برای بشر می فرستد. مساله ام قضاوت درباره این درکها نیست بلکه می گویم چنین درکی نیز وجود داشته است و مفهوم پیشرفت با این درک سازگار نیست.

پس منجی برای چه کاری می آید؟

منجی در واقع دایره را تکمیل و تاریخ را تمام می کند. مطابق این تلقی آینده ای طلایی وجود خواهد داشت( این نه فقط در تشیع یا ادیان ابراهیمی که در ادیان دیگر هم هست مثلا در دین زرتشتی). در این باره که در طول این آینده طلایی یا بعد از آن چه اتفاقاتی می افتد، روایات مختلفی وجود دارد. در هر حال آن وضع موعود هم باقی نمی ماند و تکلیف بشر نه در این دنیا و در تاریخ که در آخرت روشن می شود.

در تشیع این روایت هم وجود دارد که عمر زندگی بشر تا قبل از ظهور امام زمان، مقدمه ای کوتاه بر زندگی بلند بشر در دوران پس از ظهور است. پس چرا بگوییم پس از ظهور منجی، تاریخ تمام می شود؟

دنیا دار فانی است. در نگرش شیعی هم آدمیان با ظهور منجی دوره ای عادلانه را تجربه می کنند اما آن دوره نیز جاودانه نیست.

مفهوم پیشرفت در گفتمان های سیاسی چهار دوره قاجاریه، پهلوی، انقلاب اسلامی و دوران اصلاحات به چه معنا یا معانی ای به کار رفته است؟

در دروان قاجار که ایرانیان تازه در حال آشنا شدن با مفهوم پیشرفت بودند. منورالفکران دوره قاجار این ایده را در ایران معرفی کردند که در این دنیا اتفاقی به نام ترقی وجود دارد که ما باید به آن دست پیدا کنیم.

در خود گفتمان پاتریمونیالیسم سنتی دوران قاجار، مفهوم پیشرفت وجود داشت؟

پاسخ به این سئوال مستلزم تحقیق موردی و جزئی است. اما دست کم از دوره ناصرالدین شاه به بعد، خود شاهان قاجار هم تحت تاثیر اندیشه های غربی قرار می گیرند و به تجربه نیز در می یابند که وضع کشور خوب نیست و تلاشهایی هم می کنند. ولی به هر حال با رضاشاه است که این اندیشه به عنوان برنامه به صورت جدی در دستور کار قرار می گیرد و نهادهای جدید(مثل دانشگاه و دادگستری) به صورت کم وبیش موفقیت آمیزی ایجاد می شود. دوره محمدرضا شاه هم در امتداد دوره رضاشاه بود. البته در هر دو دوره عامدانه توسعه سیاسی پیگیری نمی شود و با نوعی مدرنیزاسیون از بالا و آمرانه (به ویژه در دوره رضا شاه) مواجهیم.

پس از انقلاب، مفهوم پیشرفت چه سرنوشتی پیدا کرد؟

جواب این سئوال بستگی به تحلیل شما از انقلاب اسلامی دارد. از یک منظر می توان گفت که انقلاب اسلامی در برابر مدرنیته قرار می گیرد و در نتیجه، ایده ای است مقابل ایده پیشرفت. یعنی انقلاب اسلامی نوعی بازگشت به ارزشهای خویشتن است. این یک تفسیر از انقلاب اسلامی است. تفسیر دیگر می تواند این باشد که انقلاب اسلامی برآمده از نیاز به توسعه سیاسی بود و به یک معنای پیچیده تر خود این انقلاب (با مفاهیم مدرنی که در آن بود از جمله خود مفهوم انقلاب) بخشی از فرایند نوسازی بوده است. برای نمونه در زمان شاه بسیاری از خانواده های مذهبی اجازه نمی دادند دخترانشان به دانشگاه بروند ولی در جمهوری اسلامی این ممانعت از بین رفته است. قضایا معمولا بیش از یک وجه دارند و در تحلیل پدیده پیچیده ای مثل انقلاب اسلامی هر یک از این وجوه می تواند از جنبه ای روشنگر باشد.

نهاد روحانیت در سده اخیر تاریخ ایران چه نسبتی با پیشرفت داشته است؟

به شکل کلی نمی توان گفت که روحانیت در برابر ایده پیشرفت ایستاد یا نایستاد. نسبت روحانیت با پیشرفت بسته به موضع خود روحانیان متفاوت بوده است. من اخیراً در مقاله ای نظرات سید اسدالله خرقانی و محمد رضا نجفی اصفهانی (مسجدشاهی) را با یکدیگر مقایسه کردم. هر دوی این ها روحانیان نامدار دوره مشروطه و بعد از آن اند. خرقانی به شدت در برابر دوره جدید می ایستد و یکسره از "این قرن مشئوم" سخن می گوید، اما نجفی اصفهانی ابدا چنین رویکرد کلی نگرانه خصمانه ای ندارد.

او روحانی ای کاملاً سنتی بود ( بر خلاف خرقانی که نوگرایی هایی داشت که حتی به معنایی او را از سنت رسمی تشیع دور می کرد) اما وقتی با تکنولوژی و علم جدید مواجه می شود از آن استقبال می کند. نظریه هایی را که درست نمی داند نقد می کند اما این کار را بسیار عالمانه تر از خرقانی انجام می دهد. من بر اساس این دو نمونه دو نوع مواجهه روحانیان با مسائل دنیای جدید را تفکیک کرده و یکی را عالمانه و دیگری را ایدئولوژیک خوانده ام. بخشی از روحانیان ما در سنت علمی بودند ( از جمله همین نجفی اصفهانی که به جز فقه و اصول با علوم دیگری نیز آشنا بود ) و تصور شناخت و تسخیر طبیعت برایشان نه تنها غریب نبود بلکه شاید جذاب هم بود. طبیعتا ایده پیشرفت در چنین نگرشی می تواند جای بگیرد.

در مجموع در نهاد روحانیت غلبه با کدام نگاه بوده است؟

شاید بتوان گفت در هر دوره ای غلبه با کدام نگاه بوده است اما از غلبه یک نگاه به طور کلی نمی توان صحبت کرد.

در همان دوره ای که گفتمان مدرنیسم مطلقه حاکم بود و ایده پیشرفت در ادبیات ایرانیان پررنگ شده بود، ظاهراً عموم روحانیان مخالف این ایده بودند.

بخشی از این مخالفت ربطی به ملاحظات نظری نداشت بلکه به مناسبات قدرت و پیچیدگی-های اجتماعی مربوط بود. اگر درک کسی از پیشرفت این باشد که باید بدون اقناع مردم و بدون رعایت حقوق فردی آنها به زور امری را به آنها تحمیل کند (مثلا حجاب را از سر زنان بردارد)، طبیعی است که با واکنشی به همان اندازه تند هم مواجه شود. پیشرفت و توسعه واقعی و ماندگار با زور و تحمیل منافات دارد و اصلا یکی از مولفه های پیشرفت و توسعه وجود امکان زیر بار زور و تحمیل نرفتن است.

/62

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 130582

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 10 =