علی‌محمد افغانی می‌گوید اگر در زمان شاه به زندان نیفتاده بود نویسنده نمی‌شد.

زینب کاظم‌خواه: علی‌محمد افغانی در اولین روز زمستان به کافه خبر آمد تا از خودش نوشته​هایش و زندگی​اش در 8 دهه اخیر صحبت کند. این نویسنده کرمانشاهی  معتقد است که پس از چند دهه اقامت در تهران هنوز از زادگاهش بیرون نیامده و همچنان دارد از شهرش می​نویسد. او که حالا 85 سال دارد، همچنان مشغول نوشتن است. حافظه خوبی دارد و هر واقعه​ای را که تعریف می​کند، سال رخ دادنش را هم ضمیمه روایتش می​کند. خوش صحبت و صمیمی است و...باقی حرف ها را از زبان خودش بخوانید.

علی‌محمد افغانی آمده بود تهران پزشکی بخواند، مادرش همه‌ طلاهایش را فروخته بود و پولش را داده بود به او تا از کرمانشاه روانه‌ی تهران شود. دست تقدیر اما او را به دانشکده افسری برد. البته بیشتر از سر اجبار. او رفت ارتش تا هم سرپناهی داشته باشد و هم بتواند بعدها در دانشکده طب قبول شود. با این حال او هیچ​ وقت به امتحان طب نرسید و پزشک هم نشد. شاید اگر به زندان هم نیفتاده بود، نویسنده هم نمی‌شد و سال‌ها توی همان شرکت‌ ژاپنی‌ها کار می‌کرد و به قول خودش آهن می‌فروخت.

بافته‌های رنج
علی محمد افغانی نویسنده‌ای است که او را با «شوهر آهو خانم» می‌شناسیم، کتابی که اگرچه اولین رمان او بود، اما برایش شهرت بسیاری  به ارمغان آورد. او 21 آذر 1304 در کرمانشاه به دنیا آمد. پدر و مادرش اصفهانی بودند، اما روزگار پدرش را به کرمانشاه کشاند و همان‌جا ماند.

پدرش در بحبوحه‌ی انقلاب مشروطه از اصفهان آمده بود و در کرمانشاه ماندگار شده بود. «پدرم در اصفهان با کسی که سرباز ارتش سالارالدوله بود، اختلاف پیدا کرد. او گزارش داد که پدرم به سمت او تیراندازی کرده ، می‌خواستند پدرم را بگیرند. پدربزرگم به پدرم گفت که مدتی از اصفهان برو سمت کربلا، پدرم به همراه پسرعموش راهی عتباب شدند و بعد برگشتند کرمانشاه. پسرعموی پدرم در آن‌جا ازدواج کرد و ماندگار شدند. بعد هم پدرم با مادرم که اصفهانی بود ازدواج کرد و دیگر ماندند در کرمانشاه. در واقع «بافته‌های رنج من» حکایت همین‌ها هست».

تا ششم متوسطه درکرمانشاه درس خواند، آن زمان در منطقه غرب کشور شاگرد اول شد. آن موقع‌ها هنوز نویسنده نشده بود، اما انشاهای خوبی می‌نوشت، «عمویی در خاطراتش نوشته  که افغانی در هر چیزی زبده بود، جز ورزش.»

خواندنی‌ها را باید خواند
بعد از این‌که نتوانست کنکور پزشکی بدهد، تب مالت گرفت و این باعث شد که رسته‌اش را عوض کند، بعد افسر شد. مدتی هم برای دوره نظامی رفت آمریکا، سال 30 بعد از ترور رزم‌آرا بود. آن موقع هم فعالیت نویسندگی نداشت. ولی اگر کتاب‌هایی بود می‌خواند. کارهای صادق هدایت را همان‌وقت‌ها خواند. آن‌ موقع هر کتابی که دستش می‌رسید، می‌خواند.

افغانی اولین شیوه‌های داستان‌سرایی را از کتاب «تکنینک داستان‌سرایی» آموخت، کتابی که از آمریکا با خود آورده بود، «قدری از این کتاب را خوانده بودم که در زندان ابراهیم یونسی آن را از من گرفت. یونسی آدم بااستعدادی بود انگلیسی‌ را در زندان یاد گرفت.»

زندان رفتن نویسنده‌ام کرد
او وارد سازمان نظامی حزب توده شده بود، همین هم باعث شد تا دستگیرش کنند « اگر زندان نمی‌رفتم، ممکن بود نویسنده نشوم.»

این تصادف زندگی او را عوض کرد. او نویسنده شدن نویسندگان دیگری مثل جک لندن را هم حاصل یک  تصادف یا اتفاق  می‌داند. «مسابقه‌ای را در روزنامه‌ای برای انتخاب بهترین مقاله درباره‌ دریا راه انداخته بودند. معلوم است کسی که روی دریا بوده بهتر می‌تواند درباره دریا بنویسد. البته ذوق و قریحه نویسندگی هم لازم است، اما این قلم را باید کشف کرد. جک لندن هر دو را داشت، یعنی هم تجربه زندگی روی دریا و هم ذوق و قریحه نویسندگی، مقاله‌ای در‌این‌باره نوشت که انتخاب شد. بعد هم مسیر زندگی​اش عوض شد و افتاد در عرصه داستان‌نویسی.»

او قبل از این‌که اولین رمانش را در دوران محکومیت‌اش بنویسد، قبلا چیزهایی می‌نوشت و می‌دانست قلم بدی ندارد. بعضی‌ها او را تشویق می‌کردند و بعضی هم به او حسادت می‌کردند.

از پای چوبه دار، تا نویسندگی
اسماعیل محقق دوانی که به فرمان شاه اعدام شد. یکی از دوستان نزدیک افغانی بود. او اولین کسی بود که افغانی را تشویق می​کرد که بنوسید. زمانی که او را گرفتند پرونده‌​اش  نسبت به 11 نفر دیگر سبک‌تر بود، اما برای او هم حکم اعدام بریدند، ولی بعدا تخفیف دادند. محقق همان وقت‌ها به او گفت اگر همه ما اعدام شویم، تو تبرئه می‌شوی. اما از این‌جا که رفتی بیرون این جریانات را بنویس. این شد اولین دغدغه‌ای که او را به نویسنده شدن نزدیک کرد، این بود که فکر می کرد حالا رسالتی را بر دوش دارد و باید هر آن‌چه که اتفاق افتاده بنویسد.

اولین کتابی که نوشت درباره‌ مفاسد و مظالم در ارتش بود، او این کتاب را داده بود محقق بخواند، روزی که رای اعدام او آمد، محقق کتاب را داد به یکی از همشهری‌های افغانی تا برایش ببرد، اما او کتاب را گم کرد. «بعد از این کتاب بود که فهمیدم رمان یعنی چه؟ و چقدر نوشتن رمان خوب سخت است.»

شب‌‌های بلند زندان و تنهایی
4 سالی را توی زندان ماند، از سال 1333 تا آبان 37. در زندان «شوهر آهو خانم» را نوشت. 3 سال طول کشید تا کتاب را بنویسد.

برای نوشتن این کتاب، نظم و ترتیب خاصی برای نوشتن نداشت؛ زیرا نوشتن او تابع مسایل زیادی بود؛ مسایل زندان. وقتی این کتاب را می‌نوشت یک کتاب انگلیسی جلویش باز بود تا نگهبان‌ها فکر کنند که او دارد این کتاب را می خواند و ترجمه می‌کند، اما واقعیت چیز دیگری بود، او داشت اولین رمانش را می‌نوشت.

شب​ها به اتفاقات رمان و شخصیت​ها فکر می​کرد و روز ها می​نوشت. گاهی برای این که یادش نرود به چه چیزهایی فکر کرده ، حوادث و اتفاقات را به صورت خلاصه یا رمزی روی دیوار کنار تختش می​نوشت. روزها هم بلند می‌شد و مشغول نوشتن اتفاقاتی می​شد که شب​ها به آن​ها فکر کرده بود.

الهام از حافظ
علی‌محمد افغانی نویسنده‌ای است که برخی از کتاب‌هایش را از شعری الهام گرفته‌ است، همین «شوهر آهو خانم» را از این شعر حافظ الهام گرفته‌ است: «پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد / وآن راز که در دل بنهفتم به در افتاد»

او می‌گوید: «با این شعر از اول معلوم می‌شود که در کتاب می‌خواهم چه بگویم» او نویسنده‌ای است که از وقتی قلم به دست می‌گیرد، می‌داند که چه هدفی دارد و تمام داستان برایش مشخص است.»

چاپ شوهر آهوخانم با هزینه شخصی
وقتی شروع به نوشتن رمان «شوهر آهو خانم» کرد، اسمش را گذاشته بود «زن چادر سفید» و می‌خواست یک داستان کوتاه بنویسد؛ ولی بعد که شروع کرد، داستان او را کشید تا شد اولین رمان بلند فارسی. 3 سال تمام نشست و آن‌ را نوشت. 4 یا 5 بار هم بازنویسی کرد.  بعد که کتاب تمام شد، شروع کرد به تایپ کردن کار باز هم نوشته​ها را دستکاری کرد.

برای چاپ کتاب اولش اما مثل خیلی های دیگر سختی​های زیادی کشید. اول نسخه خطی کتاب را برد داد به انتشارات معرفت آن​ها کتاب را نپسندیدند. رفت سراغ نشر ابن سینا و آقای رمضانی مدیرش. آقای رمضانی آن موقع سرمایه‌اش را گذاشته بود روی چاپ یک فرهنگ و نمی توانست رمان را که پسندیده بود چاپ کند.

افغانی یک نسخه از نوشته نهایی «شوهر آهو خانم» داشت.به فکر افتاد که چند نسخه از آن تهیه کند تا اگر یکی از نسخه ها گم شد، نسخه دیگری هم داشته باشد. رفت یک ماشین تحریر خرید، 9 ماهه رمان را در چند نسخه (با استفاده از کاربن) ماشین کرد. ماشین کردن نوشته​ها که تمام شد، به فکر این افتاد که خودش رمان را منتشر کند. یکی از نسخه​ها را برد چاپخانه‌ای به نام چاپخانه برادران اسکویی و آن را چاپ کرد.

خودش ناشر بود و 2 هزار نسخه چاپ کرده بود. 500 جلد صحافی شده را هم برده بود گذاشته بود خانه یکی از دوستانش. «کتاب‌ها را به کتابفروشی‌ها بردم. خیلی جاها می‌گفتند این کتاب را نمی‌خواهیم، نویسنده‌اش معروف نیست».

چون در این کتاب از رضاشاه بدگویی کرده بود، احتمال این را می‌داد که کتاب جمع شود. به این دلیل کتاب را حتی به بعضی از بقالی‌ها هم برای فروش داده بود که اگر جمع شد، در جاهایی بماند.

استقبال از اولین رمان
با همه این حرف‌ها مردم استقبال خوبی از کتاب کردند. حالا کتاب افغانی مشتری داشت. نشر امیرکبیر اولین نشری بود که وارد میدان شد و نسخه​های باقی مانده را خرید و برای چاپ بعدی هم با افغانی قرارداد بست.

آن موقع هنوز کار بعدی‌اش را شروع نکرده بود. یادداشت‌هایی داشت، ولی هنوز آن‌ها را جمع و جور نکرده بود، می‌گوید: «یک مدت سرگردانی داشتم که یک داستان را چگونه شروع کنم.»

کار دومش «شادکامان دره قره‌سو» بود، اما همان رمان را هم با سرمایه شخصی اش چاپ کرد. «نویسنده همیشه انتظار دارد که ناشر به او بگوید که کار تازه‌ای داری؟ ولی امیرکبیر این را خیلی دیر به من گفت.» در واقع زمانی به او گفتند کار تازه​ای داری که او این رمان را چاپ کرده بود.

از آهن‌فروشی تا «شادکامان دره قره‌سو»
افغانی بعد از این‌که از زندان آزاد شد. شادکامان دره قره‌سو را نوشت. او این کتاب را بیشتر صبح‌ها می‌نوشت. چون بعد باید می‌رفت سر کار، تمام نوشتنش در آن‌ سال‌ها به دو ساعت در روز خلاصه می‌شد، «شب خیلی خسته بودم نمی‌توانستم چیزی بنویسم.»

او در آن‌ سال‌ها در شرکتی ژاپنی کار می‌کرد، که نوعی ورق آهنی را می‌فروختند. می‌گوید که کار کردن با ژاپنی‌ها خیلی سخت بود، ولی همان‌جا قدری پولدار شد. دغدغه پول درآوردن باعث شد که برای مدت طولانی ننویسد، فکر کرد اول باید پولدار شود و بعد بنویسد. این شد که نوشتن را بوسید و چند سالی گذاشت کنار.

آن موقع چندبار با او مصاحبه کرده بودند، او هم گفته بود، داستان نمی​نویسد و آهن می فروشد،به همین خاطر خیلی​ها برای مصاحبه تیتر زده بودند: «نویسنده​ای که آهن‌فروش شد.»

مجلات و روزنامه‌های جیره‌خوار هویدا
بعد از چاپ «شوهر آهو خانم»  12 دفتر کاهی خرید و 12 عنوان روی آن‌ها نوشت، می‌خواست که داستان‌ها را هم ردیف با هم بنویسد. اما این موضوع لو رفت و دست‌مایه روزنامه‌ها و مجلاتی شد که افغانی آن‌ها را جیره‌خوار هویدا می‌دانست. « این مجلات می‌خواستند فضای روشنفکری کاذبی ایجاد کنند»

البته کتاب‌هایی نیز از این 12 عنوان درآمد. وقتی که «شادکامان دره قره‌سو» را شروع کرد، بقیه را به حال خود گذاشت. داستانی که طرح کلی آن‌را در ذهنش داشت و روند تراژیک داستان تمام مدت جلوی چشمش بود و می‌دانست  که این روند آخرش به  فاجعه ختم می​شود.

پرنده خیال روی شانه​های نویسنده
افغانی خودش را یک نویسنده غریزی می داند کسی که غریزی می نویسد و راوی اتفاقاتی است که در زندگی برایش رخ داده​ است. با این حال نقش تخیل را در نویسندگی بسیار زیاد می​داند «تخیل به نوشته جان می بخشد. بدون تخیل قوی کسی نویسنده نمی​شود.»

او می‌گوید: «ذوق هم باید داشت. این‌که کدام واقعه را چه موقع بگویی؟ داستان را از کجا شروع کنی؟ به ذوق نویسنده بستگی دارد. هیچ‌کس از طریق خواندن روش نویسندگی نویسنده نمی‌شود. اگر این طور بود که اساتید، دانشگاه باید نویسنده می‌شدند».

یک چمدان نامه در مورد «شادکامان دره قره سو» دارم
خیلی‌ها می‌گویند که علی‌محمد افغانی «شوهر آهو خانم» را نوشت، ولی بعد از آن نتوانست کتابی مانند این رمان خلق کند، اما خودش این موضوع را خیلی قبول ندارد «این مساله کلی است. از نظر روانی خوانندگان آثار نویسندگانی که اثر اولشان شاهکار بوده، نمی توانند با اثر دیگر نویسنده زیاد رابطه برقرار کنند. آن​ها انتظار دارند، کتاب‌های دیگر هم همان اوج داستانی را داشته باشند، اما هر کتابی از نظر دراماتیک نمی‌تواند شاهکار باشد».

افغانی در رمان «شوهر آهو خانم» مسایل جامعه ایرانی به خصوص زنان را مطرح می​کند و در محدوده‌ تضاد و جنگ روانی بین انسان‌ها اتفاق افتاده است. این داستان به عواطف خواننده نزدیک است. او می‌گوید باید کتاب‌های دیگر او را بررسی کرد و دید آیا کتاب‌های دیگرش نیز مسایل تازه‌ای را مطرح کرده‌اند یا نه؟ و آیا شخصیت‌های جدیدی که در آثار بعدی آمده​اند، جامعه را با مختصات تازه‌اش مطرح کرده​اند یا نه؟

به اعتقاد او، «هر داستان باید  در زمان و مکان حرفی داشته باشد، اگر این مساله را نشان دهد، داستان است. تازه در چارچوب این زمان و مکان باید شخصیت‌هایی بیاورد که متناسب با آن زمان و مکان باشد، این‌ها مختصات یک رمان خوب است. البته نثر نویسنده و ریتم داستان نیز مهم است، به نظرم ریتم «شوهر آهو خانم» تند است».

این را که گفته می‌شود کتاب‌های دیگر افغانی به قوت «شوهر آهو خانم» نیست قبول ندارد. « واقعیت این است که برخی هستند که نمی‌خواهند رمان در ایران نزج بگیرد.»

از نظر او هر کتابی حیات خود را دارد، درست مثل هر درختی که یک نوع میوه می دهد، ممکن است یک نفر از یک نوع میوه خشش بیاید و از میوه دیگری خوشش نیاید، این دلیل نمی‌شود میوه​‌ای را که مثلا من دوست ندارم میوه بدی باشد. «نمی‌توان گفت «شادکامان دره قره‌سو» از «شوهر آهو خانم» ضعیف‌تر است، من الان یک چمدان نامه دارم که همه آن‌ها را مخاطبان درباره «شادکامان دره قره سو» نوشته‌اند.»

او معتقد است خواندن «شوهر آهو خانم» برای نسل جدید آسان نیست، زیرا اصطلاحات زیادی در این کتاب وجود دارد که حالا دیگر مرسوم نیست.

افغانی کمتر داستان کوتاه نوشته‌  و معتقد است داستان‌های کوتاه او به پای بعضی از داستان‌های کوتاه نویسندگان دیگر نمی‌رسد.

گلایه‌های نویسنده از تاخیر در چاپ آثارش
کتاب «بافته‌های رنج» او چندین بار چاپ شده است. حتی به گفته‌ او سریال تلویزیونی‌ از آن ساخته‌اند. او می‌گوید: «الان این کتاب را خوانده​اند و چندین صفحه آن را سانسور کرده‌اند و گفته‌اند این‌ها را باید حذف کنی، بدون این که چیزی جایش بگذاری.»

او از این وضعیت گلایه دارد« یک رییس کل می‌آید می‌گوید سخت‌گیری کنید، بقیه هم  مجری اوامر او هستند و این‌کار را می‌کنند. آن‌ها دلخوش هستند خط‌کشی دست‌شان دارند و همه را یک جا جمع می‌کنند، ولی نمی‌دانند این‌هایی را که یک‌جا جمع کرده‌‌اند، حرکت می‌کنند و یک جا نمی‌مانند. ما صلاح این جامعه را می‌خواهیم؛ ولی در عین حال نمی‌خواهیم که روی اندیشه‌ها سرپوش بگذارند.»

نویسنده هنگام خلق اثر به فکر این نیست که چه چیزی خوانده می‌شود، البته بعضی از نویسندگان به فکر بازار هم هستند، به هر حال آن‌ها از این راه نان می‌خورند، افغانی اما از آن دسته نویسندگانی است که بازار برایش اهمیت ندارد، گاهی کتاب‌هایی را نوشته و گذاشته کنار، با خود گفته بلاخره روزی چاپ می‌شوند.

شاهنامه‌خوانی به شوق داستان
بچه که بود، برای خودش کتابخانه‌ی کوچکی راه انداخته بود، به اندازه خودش، کتاب‌های خوبی داشت، از شاهنامه‌ فردوسی و حافظ تا کتابی در مورد حاتم طایی. همه‌ آن‌چه در کودکی خوانده، در جانش نشسته و روحش را پرورش داده است. «شاهنامه فردوسی را پدرم دوست داشت، من برایش می خواندم و خودم هم به آن علاقه‌مند شدم. در دوران کودکی البته به شوق ادبی آن را نمی‌خواندم، بلکه به شوق داستان می‌خواندم.»

پرهیز از جمع‌های روشنفکری
هیچ‌وقت وارد جمع‌های روشنفکری نشده است، علاوه بر این‌که این جمع‌ها را دوست ندارد، فکر می‌کند «این جمع‌ها از نظر اصالت اجتماعی ضعیف هستند و از سوی دیگر نیز دچار حقد و حسد هستند».

از نظر افغانی نویسنده اگر اثری داشته باشد، می‌نویسد، لازم نیست وارد این جمع‌ها شود. او نه این جمع‌های روشنفکری را دوست داشت و نه وقت برای رفتن به این جمع‌ها  داشت، او دنبال رزق و روزی بود، نمی‌خواست هیچ‌ چیزی راهش را برای  نوشتن و کار کردن سد کند.

دفتر کاهی​ که می بینم هوس نوشتن​ می​کنم
افغانی عادت دارد که با خودکار بنویسد، چون وقتی با خودکار می‌نویسد، جدی‌تر می‌نویسد تا با مداد. وقتی خودکار دستش می‌گیرد، این یقین برایش حاصل می‌شود که این آخرین بار است و این احساس جدی بودن به او سرایت می‌کند.

او دوست دارد اگر کسی به دیدنش می‌آید، به جای گل و شیرینی، دفتر کاهی برایش بیاورد. «هنوز وقتی دفتر کاهی می‌بینم، هوس می کنم داستان بنویسم.»

او ترجیح می‌دهد توی دفتر کاهی بنویسد تا روی برگه‌های جدا «دفتر کاهی چون محفوظ است و صحافی شده، انگار می‌گوید مرا خراب نکن، اگر حرفی داری بیا روی من بنویس».

هر آن ‌چه دیده‌ای بنویس
همه شخصیت‌های داستان‌های افغانی در ذهنش هستند، اما چیزی که از نظر او اشکال است این است که این شخصیت‌ها را در زندگی اجتماعی دیده‌ است، ولی به علتی مجبور می‌شود اسم آن‌ها را تغییر دهد. او در بیشتر داستان‌هایش نام واقعی شخصیت‌های مثبت را می‌آورد، ولی برای شخصیت‌های منفی اسم مستعار می گذارد. «الان وقتی خودم به شخصیت​های یکی از رمان‌هایم فکر می​کنم، نام‌های واقعی شان به ذهنم می​آید نه نام​هایی که برایشان انتخاب کرده‌ام.»

اکثر شخصیت‌های او واقعی هستند، اما او می​گوید: «اگر تخیل نباشد واقعیت واقعیت نیست، بعضی از نوشته‌های نویسندگان تخیل ندارد».

تمام اندیشه‌‌ات را حرام نکن
افغانی خود را نویسنده‌ای بی نظم و ترتیب می‌داند، کتابخانه‌اش انباشته از مجلات و کتاب‌هایی است که بی‌نظم ریخته شده‌اند، گوشه‌ای. هر کتابی را هم که باز کنی روزگاری گوشه‌اش یادداشتی نوشته که الان ازدسترسش خارج است، می‌گوید: «آن‌قدر بی‌نظم بوده‌ام که هر چه به ذهنم آمده هر جا دستم آمده نوشته‌ام».

گاهی شب‌ها چیزی یادش می‌افتد، همان وقت بلند می‌شود آن ‌را می‌نویسد. گاهی هم این کار را نمی‌کند، چرا که معتقد است گاهی نباید اندیشه‌ای که به سراغت آمده را حرام کنی، باید بگذاری و به آن زمان بدهی تا پخته شود. «گاهی حین نوشتن بلند می‌شوم چایی می‌گذارم و اخباری گوش می‌دهم، تمدد اعصاب می‌کنم، بعد دوباره سراغ نوشتن می‌روم».

زیاد کار نمی‌کنم
او خود را نویسنده‌ای می‌داند که کلا زیاد کار نمی‌کند. در مجموع در طول روز دو یا سه ساعت بیشتر کار نمی‌کند. گاهی یک یا دو صفحه می‌نویسد و گاهی حتی به یک فکر عالی که می‌رسد، دست از نوشتن می​کشد.

در گذشته بیشتر ساعت‌های روزش را صرف خواندن می‌کرد، ولی این‌ سال‌ها به همان دلیل مشکل چشمانش، نمی‌تواند چیز زیادی بخواند.

او می‌گوید: «موقع نوشتن فکر، فکر می‌زاید. اندیشه‌ای که روی کاغذ می‌آوری اندیشه‌های دیگر با خود می‌آورد و همین سیر تا پایان یک اثر ادامه می​یابد».

52

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 118957

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 11 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۷:۱۱ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
    0 0
    عالی بود ممنون بابت گزارش
  • بدون نام IR ۰۴:۴۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۷
    0 0
    عالی است خدا حفظ شان کند.
  • آزاد IR ۰۸:۵۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۸
    0 0
    ممنون از گزارشتون. خدا طول عمر بابركت به ايشان عطا كند. (مگه ماالان چند تا نويسنده خوب مثل ايشون داريم؟ شايد به تعداد انگشتاي دستهامونم نرسند!)