اگر تقی شهرام بر بنیان تفکر «مجاهدین اوّلیه» نخستین «انقلاب ایدئولوژیک» را در سازمان پدید آورد، مسعود رجوی این فرایند را به‌گونه دیگر طی کرد و بقایای مجاهدین را، بر شالوده‌های همان تفکر، به فرقه‌ای متصلب بدل نمود. در این فرایند، «سازمان» به «فرقه» بدل شد با تمامی مختصاتی که از «فرقه» می‌شناسیم. بدینسان، او دوّمین «انقلاب ایدئولوژیک» را در سازمان هدایت کرد.

به گزارش خبرآنلاین، کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور سه روز در هفته به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر می‌شود.

این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر می‌شود، بخشی از کتاب «سرویس‌های اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصی‌اش منتشر کند. امروز بخش نخست از معرفی مسعود رجوی منتشر می‌شود و بخش دوم روز شنبه روی خروجی سایت قرار می‌گیرد.

***

«کودتای سرخ» تقی شهرام سرآغاز دورانی است سیاه در رفتار جریان‌های سیاسی ایران. در نوشتار رسمی مجاهدین خلق از این «کودتا» با عنوان غلبه «اپورتونیست‌های چپ نما» بر سازمان یاد می‌شود. سخنی از «مشکوک» بودن ماجرای تقی شهرام، حتی به‌عنوان یک احتمال، در میان نیست. چرا؟

من منکر مبانی معرفتی گروش بخش مهمی از مجاهدین خلق به مارکسیسم نیستم. بسیار بعید است که یک فرد، هر چند به عنوان رهبر و هر قدر توانمند از نظر فکری و جاذبه شخصیتی، بتواند در فرایندی چند ماهه گروهی کثیر از پیروان باورمند و جان بر کف در راه یک دین یا ایدئولوژی را علیه آن برانگیزاند. تقی شهرام اندیشمند نبود و دانش وی از مارکسیسم و اسلام را می‌توان در بهترین ارزیابی «متوسط» دانست. کاریزمایی نیز نداشت. پیش‌تر سخن بهرام آرام را درباره شهرام، به‌نقل از لطف‌الله میثمی، نقل کردم. بهرام آرام از سر استیصال تقی شهرام را وارد مرکزیت کرد و در اداره سازمان با خود شریک نمود. با قتل رضا رضایی، نیروی فکری- سیاسی دیگری وجود نداشت. فرار شهرام از زندان و اعتماد رضا رضایی به این داستان نیز بر بهرام آرام تأثیر فراوان داشت.

در واقع، این بنیان‌های فکری سازمان مجاهدین خلق بود که ابتدا شهرام را به ماتریالیسم و مارکسیسم سوق داد و سپس وی این تجربه شخصی را به ابزاری برای استیلای مارکسیسم، طبق تأویل پوپولیستی و مبتذل او، بر بخش مهمی از سازمان بدل کرد. کسانی چون بهمن بازرگانی، حسین روحانی، تراب حق‌شناس، علیرضا زمردیان و بسیاری دیگر از اعضای مرکزیت یا کادرهای برجسته سازمان، که در زندان یا خارج از ایران به سر می‌بردند، از تقی شهرام متأثر نبودند و از نظر دانش و آگاهی و پیشینه و تجربه سیاسی بر او برتری داشتند. ولی آنان نیز این فرایند را پیمودند و به مارکسیسم رسیدند.

علاوه بر آن، تأثیر ژرف «مارکسیسم عامیانه» (وولگار)،1 که در اندیشه بنیانگذاران سازمان به روشنی قابل رؤیت است، در بقایای سازمان مجاهدین، به رهبری مسعود رجوی، تداوم یافت و حتی بر واژگان آنان به شدت غالب بود. در سال 1365 در مقاله‌ای با عنوان «مارکسیسم و اندیشه‌های معاصر اجتماعی در ایران» درباره تأثیر مارکسیسم بر تفکر سیاسی جدید ایران سخن گفته‌ام.2 در آن مقاله «سه گرایش در برخورد به اندیشه اجتماعی مارکسیستی» را متمایز کردم. نخستین گرایش، تأثیرپذیری از مارکسیسم است به شکل اثباتی یعنی تمایل و تعلق به آن.

«گرایش نخست... در برابر مفاهیم اجتماعی مارکسیسم... تمکین کرده، بر این باور شدند که مسائل اجتماعی از مسائل فلسفی جداست. لذا، با نفی الحاد مارکسیستی تمامی و یا اکثر اندیشه‌های اجتماعی مارکسیسم را پذیرا شدند. آنان در واقع پیوستگی مکتبی مارکسیسم را نادیده گرفتند و نوعی ایدئولوژی را پذیرفتند که تنها تفاوت آن با مارکسیسم قرار دادن واژه خدا به جای ماده بود... بارزترین نمونه این تأثیرپذیری را در بینش سازمان مجاهدین خلق می‌یابیم. از دیدگاه این گروه، مارکسیسم علم اجتماع و علم مبارزه و انقلاب اجتماعی است. مارکسیسم با کشف قوانین عینی حیات و تکامل جامعه بشری همان کاری را کرد که علمای طبیعی در عرصه شناخت طبیعت کردند... این در واقع پذیرش ادعای مارکسیسم است که خود را علم قوانین رشد و تکامل جامعه بشری می‌خواند. از دیدگاه مارکسیسم، مارکس و انگلس چیزی را ابداع و اختراع نکردند بلکه قوانین عینی موجود و جاری در وجود اجتماعی را کشف و بیان داشتند... دامنه مارکسیسم‌گرایی این گروه در چارچوب اندیشه اجتماعی محصور نماند و به عرصه فلسفی تسرّی یافت و به تعابیر ماتریالیستی از مفاهیمی چون خلقت و معاد انجامید.»  3

هدف از مقاله فوق بررسی اندیشه کارل پوپر و بازتاب‌های آن در ایران، به‌ویژه از طریق دکتر عبدالکریم سروش، بود که آن را «تأثیرپذیری مارکسیسم ستیزانه از مارکسیسم» خواندم؛ یعنی تفکری که تماماً بر بنیان مقابله با مارکسیسم بنا شده و به‌رغم ادعای نفی مارکسیسم به نوعی متأثر از مارکسیسم است و در زیر سایه‌های آن می‌زید. سوّمین گرایش را «نقادی اصالت‌جویانه» خواندم که در تفکر علامه طباطبایی و آیت‌الله مرتضی مطهری تبیین شده. علاوه بر مقاله فوق، رساله‌ای نیز فراهم آورده‌ام با عنوان «مارکسیسم و اندیشه سیاسی بنیانگذاران مجاهدین خلق» که تاکنون منتشر نشده. اینک لازم می‌بینم این رساله را، پس از بازبینی و ویرایش، در وبگاهم منتشر کنم.

با اوج‌گیری انقلاب در سال 1357 و آزادی تدریجی زندانیان سیاسی، مجاهدین خلق نیز آزاد شدند. گروهی از اینان در زندان مارکسیست شده و به راه خود رفتند. برخی، مانند بهمن بازرگانی، فعالیت سیاسی را به‌کلی ترک کردند و برخی، مانند علیرضا زمردیان و حسین قاضی و مهدی برادران خسروشاهی،4 به سازمان‌های مارکسیستی، بیش‌تر به «راه کارگر»، پیوستند. گروهی به رهبری مسعود رجوی خود را وارث «بنیانگذاران» نامیدند، سازمان مجاهدین خلق را، طبق همان مبانی اوّلیه، بازسازی کردند و ماجرایی را آغاز کردند که فرجام آن را می‌دانیم.

اگر تقی شهرام بر بنیان تفکر «مجاهدین اوّلیه» نخستین «انقلاب ایدئولوژیک» را در سازمان پدید آورد، مسعود رجوی این فرایند را به‌گونه دیگر طی کرد و بقایای مجاهدین را، بر شالوده‌های همان تفکر، به فرقه‌ای متصلب بدل نمود. در این فرایند، «سازمان» به «فرقه» بدل شد با تمامی مختصاتی که از «فرقه» می‌شناسیم. بدینسان، او دوّمین «انقلاب ایدئولوژیک» را در سازمان هدایت کرد. رجوی، چون شهرام، در بهترین ارزیابی دانشی متوسط داشت، و کاریزمای چندان نیز نداشت. این «ایدئولوژی» سازمان بود که بستر را برای تبدیل رجوی به رهبر کاریزماتیک یک فرقه فراهم آورد و افرادی نه چندان جوان و دارای پیشینه و تجربه سیاسی، چون منصور بازرگان5 را به «مرید» و تابع مطلق و کور رجوی بدل نمود.

مسعود رجوی در زمستان 1357، اندکی پس از آزادی از زندان و بازسازی سازمان مجاهدین خلق، متنی در دانشگاه تهران قرائت کرد. این متن حاصل جمع‌بندی او و دوستانش در زندان، از سال 1355، درباره تحولات درونی سازمان و سیطره تقی شهرام بر آن و ماجرای «تغییر ایدئولوژی» بود. این متن در سال 1358، با اضافاتی، با نام «آموزش و تشریح اطلاعیه تبیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان اپورتونیستی چپ نما» منتشر شد. از این جزوه چاپ‌های متعدد، با اسامی مختلف، انتشار یافته است. جمع‌بندی فوق سرشار از واژگان و تحلیل‌های به‌غایت عامیانه شبه مارکسیستی است. برای مثال از «توحید» چنین تعریفی ارائه شده:

«تفاوت توحید ما را با توحید خرده ‏بورژوازی در عمل اجتماعی است که می‏توان پیدا نمود چون خرده بورژوازی ماهیت دوگانه دارد: خرده بورژوازی چپ، خرده بورژوازی راست. خرده بورژوازی تا حدودی می‏تواند به عنوان یک عنصر مترقی (چپ) در پیکارهای توحیدی از خود گذشت و فداکاری نشان دهد ولی در نهایت امر، که مبارزه رو به سختی می‏نهد و منافعش در خطر می‏افتد، ماهیت دوّم خود را نشان می‏دهد (خرده بورژوازی راست) و سدّ راه انقلاب می‏شود. برای بهتر روشن شدن مطالب به خطبه 159 جلد سوّم نهج‏البلاغه فیض الاسلام مراجعه شود.»

رجوی در جمع‌بندی خود جریان تقی شهرام را «اپورتونیستی، دگماتیستی [دگماتیک] و سکتاریستی» می‌خواند و می‌‌کوشد آن را تبیین کند. رجوی علت «کودتای سرخ» شهرام را تنها در حوزه اندیشه و نظر می‌بیند؛ یعنی تحولی صرفاً فکری که از کژاندیشی و خصال بد شهرام برخاسته است.

«ما، همراه با اشکالات دیگر، علت‌های زیر را در به‌وجود آمدن این جریان مؤثر می‌دانیم: یک، فاصله 120 ساله تئوری و عمل. دو، تکمیل نشدن کار ایدئولوژی. سه، ناقص آموزش دادن تعلیمات مجاهدین. چهار، عملی نشدن وعده‌های سال 1344. پنج، رشد کمّی و پائین آمدن کیفیت. شش، ترک تحقیقات و تعلیمات. هفت، ضربه سال 50 و پیامدهای آن. هشت، عمل‌زدگی. نه، ضربه اپورتونیستی. ده، خودکم‌بینی و گرایش به مارکسیسم.»

و می‌افزاید:

«علت اصلی فاصله 120 ساله بین تئوری و عمل ما و مارکسیسم است. مارکسیست‌ها 120 سال جلوتر از ما مبارزات خود را شروع کرده‌اند و این عناصر ما را به طرف آن‌ها سوق می‌داد. ما می‌بایست با نیرویی مقابله می‌کردیم که 120 سال جلوتر از ما بودند.»

در تحلیل مسعود رجوی از طریق به کار بردن تعابیر عامیانه و حتی سخیف درباره «شخصیت بد» تقی شهرام، که تنها برای اقناع افراد کم‌دانش و کم‌تجربه کارآمد است، مانند به کار بردن تعبیر «تقی قمپز»، خلاء بزرگی که مورد تأکیدم است پنهان شده:

«تقی شهرام که بود و چگونه شخصیتی داشت؟ وی از افراد عضو سازمان مجاهدین بود که قبل از 50 عضوگیری شده بود. این فرد دارای یک سری ضعف‌های خصلتی بود از جمله سفسطه‏گر، حراف، چپ نما، قالتاق و... در سال 50 به همراه سازمان دستگیر می‏شود. سازمان به این خیال بود که خصلت‌های او در جریان عمل از بین برود منتها ضربه 50 این امکان را به سازمان نداد. در زندان قصر به دلیل دارا بودن همین خصلت‌ها و همچنین ریاست‌طلبی‏اش از جمع بایکوت می‏شود تا این‌که آمده و از خود انتقاد می‏کند و مجدداً او را به جمع راه می‏دهند. در زندان به خاطر چپ نمایی‏هایش او را «تقی قمپز» می‏نامیدند. در زندان قصر، به دلیل چپ‌روی‏هایش با پلیس، او را به زندان ساری تبعید کردند که تا آن موقع زندانی سیاسی به خود ندیده بود. احمدیان، که رئیس زندان بود، از او استقبال می‏کند. تقی شهرام، که فردی زرنگ و قالتاق بود، با این افسر روابط دوستانه برقرار می‏نماید. از افسر نامبرده می‏خواهد که از بیرون برایش کتاب و جزوات مارکسیستی تهیه کند. بعد از مدت‌ها که در آنجا مطالعه می‏کند تغییر ایدئولوژی می‏دهد اما از آنجا که احمدیان آدم لوطی و نسبت به مسائل مذهبی متعصب بود جلو او خود را مذهبی نشان می‏دهد و چنان‌که گفتیم در اردیبهشت 52 از زندان ساری فرار وخود را به عنوان یک فرد مذهبی به سازمان مجاهدین خلق معرفی می‏کند. همین زمان رضا رضایی به سازمان هشدار می‏دهد که مواظب این فرد باشند ولی خود یک ماه پس از ورود تقی شهرام شهید می‏شود و تقی شهرام که از زندان فرار کرده و بدین ترتیب وجهه‏ای برای خود کسب نموده است، و همچنین از افرادی است که قبل از 50 عضوگیری شده وتیپ نظامی خوبی می‏باشد، این عوامل همه دست به دست هم داده او را جزء کادرهای رهبری سازمان می‏کند...»

 این بخش ادامه دارد...

...............................................................
1.  Vulgar Marxism
2.  عبدالله شهبازی، «مارکسیسم و اندیشه‌های معاصر اجتماعی در ایران»، کیهان سال 1365-1366، دوره جدید، شماره دوّم، جلد دوّم، بخش «فرهنگ و اندیشه»، صص 23-42.
3.  شهبازی، همان مأخذ، صص 28، 40.

4.  با این سه در سال‌های 1352-1353 در زندان عادل‎آباد شیراز هم سلول و دوست بودم. در آن زمان هر سه، به‌ویژه زمردیان، متدین بودند. پس از آزادی، با خانم منیره برادران خسروشاهی، خواهر مهدی، در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران آشنا شدم. یک بار، او را برای ملاقات با برادرش به شیراز بردم. حسین قاضی را در سال 1362 تصادفاً در خیابان میرداماد تهران دیدم. از پیکانی پیاده شد کنار تلفن عمومی و تلفن کرد. در پیکان دو سه نفر نشسته بودند. زمان درگیریهای مسلحانه بود. یکدیگر را شناختیم. من آشنایی ندادم. او نیز. بعداً شنیدم عضو دفتر سیاسی سازمان راه کارگر بوده و در 3 آبان 1363 اعدام شده.

5.  منصور بازرگان را از سال‌های 1352-1353 در زندان عادل‎آباد شیراز می‌شناختم. در سلولی بودم که بازرگان و عباس داوری و حسین قاضی بودند. رابطه صمیمانه داشتیم. بعد به سلولی منتقل شدم که علی‌محمد تشید بود. با او نیز دوست و صمیمی بودم. بازرگان و داوری و تشید تا به امروز با رجوی‌اند.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 72167

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 3 =