شمسالدین حسینی که در دولت نهم وزیر اقتصاد و دارایی بوده و برای همین سمت در دولت دهم هم پیشنهاد شده، در جمع اعضای اتاق بازرگانی گفته است: «اقتصاد فرمانده نمیخواهد.»
محمد علیآبادی که در دولت نهم رئیس سازمان تربیتبدنی بوده و در دولت دهم به عنوان وزیر نیرو پیشنهاد شده، گفته است: «تخصص وزیر، دستگاههای دولتی را نمیسازد. وزیر باید فردی باشد که در ردههای پایینی خدمت کرده و بتواند یک دستگاه را اداره کند.»
کمکم دارم نتیجه میگیرم وزارت، جز «بلهقربان» گفتن و مرید و آستانبوس و خاکسار و بنده و فدایی و گردنکج و رفیق قدیمیبودن و خاطرات گرمابه و گلستان و اینها چیز بیشتری نیاز ندارد.
اگر اوضاع بر همین منوال پیش برود، هیچ بعید نیست به زودی این جملات را هم بشنویم:
یک معلم: کی گفته معلم باید سواد داشته باشد؟
یک راننده تاکسی: راننده تاکسی باید اخلاق داشته باشد، گواهینامه مهم نیست.
یک خلبان: خلبان باید بلد باشد هواپیما را بلند کند، نشاندنش مهم نیست. بالاخره یا روی چرخ فرود میآید، یا با سر.
یک نفر که سر چهارراه ایستاده: وایستادم که وایستادم، به درک که وایستادم.
شغل سخت
من قبلاً مجری تلویزیون بودم. چند روزی است دوباره این کار را شروع کردهام. به نظرم باید دستمزدم را چند برابر کنند. کار خیلی سخت شده است. حتی اگر مجری برنامه آشپزی هم باشی، هزار جور گرفتاری داری. اگر کوکوی سیبزمینی درس بدهی، مردم توی خیابان میگویند: «عجب! حالا کارت به جایی رسیده که به احمدینژاد طعنه میزنی!» اگر کوکوی سبزی پختن را به مردم یاد بدهی، مردم توی خیابان میگویند: «تو که طرفدار موسوی و سبزها هستی، توی تلویزیون چهکار میکنی؟!»
کاپشن بپوشی، حامی دولت میشوی. کت مخمل بپوشی، میشوی طرفدار انقلاب مخملی. انگشتر فیروزه دستت کنی، میشوی طرفدار رضایی. خاطره از مادربزرگت بگویی، میشوی طرفدار کروبی.
این چه اوضاع و احوالی است، نمیدانم. خلاصه که از دست قضاوتهای عجیب و غریب مردم، مجریگری تلویزیون سختتر شده است از جوشکاری زیر آب.
نظر شما