یکی از اولین قهرمان‌های اکشن دنیای سینما در شصت و چهار سالگی در فیلم «گوشت‌های دم توپ» بار دیگر دنیا را نجات می‌دهد.

شان مکالی: فیلم اکشن «گوشت‌های دم توپ» به کارگردانی و با بازی سیلوستر استالونه از جمعه 13 اوت (22 مرداد) در سینماهای جهان به نمایش درآمده است.

این فیلم درباره گروهی مزدور است که برای سرنگون کردن دیکتاتوری بیرحم به کشوری در آمریکای جنوبی فرستاده می‌شوند. اعضای این گروه «قربانی‌شدنی» و به تعبیری «گوشت‌های دم توپ» هستند و تخصص آنها انجام ماموریت‌هایی که هیچکس از پس آنها برنمی‌آید یا حاضر به انجامش نیست.

استالونه در گفت‌و‌گو با روزنامه تلگراف درباره زخم‌های جنگ، رفاقت مردانه و اینکه چرا فیلم جدیدش شبیه نسخه‌ای مردانه از سریال و فیلم «جنسیت و شهر» است، صحبت می‌کند.

استالونه برای اینکه هنر یک قهرمان اکشن را نشان بدهد مشت‌های قوی خود را بالا می‌آورد و می‌گوید: «خیلی روی بازویم کار ‌کردم، برای اینکه می‌دانستم باید خیلی چیزها را در دست بگیرم، خیلی وقت‌ها هم لازم بود کشتی بگیرم و جلوی خیلی چیزها را هم باید می‌گرفتم.»

او ادامه می‌دهد: «نمی‌خواستم پیراهنم را دربیاورم، برای همین تصمیم گرفتم روی بخش‌های پایین بازویم کار کنم. بعد تصمیم گرفتم روی پاهایم کار کنم چون می‌دانستم قرار است کلی بدوم.»

ستاره شش فیلم «راکی» و چهار فیلم «رمبو» به دقت درمورد هیکل خود صحبت می‌کند تا نشان دهد چطور آمادگی فیزیکی لازم برای بازی در فیلم جدیدش اکشن «گوشت‌های دم توپ» را پیدا کرده است.

اطلاعاتی که او به من می‌دهد به شکلی چشمگیر منصفانه است؛ نه لاف می‌زند و نه متکبرانه برخورد می‌کند. یک حرفه‌ای پیر فقط نحوه کار قطعه‌ باشکوه یک دستگاه را توضیح می‌دهد، هرچند دستگاهی قدیمی که دیگر مثل گذشته قابل اطمینان نیست.

استالونه می‌گوید: «آنها می‌گویند باید سعی کنی و به هر فیلمی طوری نزدیک بشی انگار فیلم آخر توست.  در سن و سال من، این یک واقعیت است.»

استالونه در 64 سالگی به فناپذیری فکر می‌کند. مصاحبه ما در یک سوئیت جالب در هتل پنینسولا در بورلی هیلز انجام ‌می‌شود. نور اتاق به شکل مضحکی کم است و پرده‌های کتانی کمرنگ اتاق با وزش باد تکان می‌خورد؛ مثل یکی از صحنه‌های نورما دزموند در فیلم «سانست بولوار» است.

او از میان تاریکی پدیدار می‌شود. او تر و تمیز و برنزه است. استالونه یک کت قشنگ به رنگ بژ با پیراهنی از جنس کتان پوشیده است. یک ساعت مچی بسیار بزرگ هم به دست دارد که بعدا متوجه می‌شوم یک پانرای اگیزانو 60 میلی‌متری و بزرگترین مدلی است که آنها دارند.

استالونه در سفری به اروپا عاشق «قدرت ستاره‌وار» این ساعت شد. او چند تا از آنها را خرید و به دیگر دوستان قهرمان اکشن خود مانند آرنولد شوارتزنگر داد. خودش می‌گوید: «در سن و سال من اعداد هرچه بزرگ‌تر باشند، راحت‌تر خوانده می‌شوند.» این خلاصه‌ای از وضعیت این روزهای استالونه است.

یک بازنده دوست‌داشتنی
استالونه در میان سه قهرمان اکشن بزرگ دنیا - تیم سه‌نفری سیاره هالیوود - کسی بود که بیش از همه می‌شد با او ارتباط برقرار کرد؛ کوهی از عضله که بیشتر شبیه اغلب ما بود. شوارتزنگر یک ماشین بود، بروس ویلیس عزیزدردانه‌ای متلک‌گو و استالونه به جرات یک بازیگر تراژدی و بازنده‌ زجرکشیده ملودرام‌های جاهل‌مابانه بود.

داستان اولین موفقیت بزرگ استالونه و حضورش در نقش راکی را پیش از این به دفعات شنیده‌ایم؛ داستانی که بسیار هم خیالی است. برابر با افسانه، استودیو یونایتد آرتیستس به فیلمنامه استالونه درباره یک مشت‌زن از‌ دور ‌خارج‌شده که به عنوان قهرمانی دست پیدا می‌کند، علاقه‌مند شد، اما او اصرار داشت خودش نقش اصلی فیلم را بازی کند.

استودیو قصد داشت از ستاره‌ای بزرگ برای نقش راکی استفاده کند، برای همین مبلغ پیشنهادی را بالا برد، اما او حتی دربرابر پیشنهاد 18 هزار دلاری هم تسلیم نشد.

گیب سامر که آن زمان رئیس بخش بازاریابی یونایتدآرتیستس همه چیز را در یک جمله خلاصه می‌کند: «آشغال بود!» او ادامه می‌دهد: «اما جواب داد. «راکی» ایده یک شخصیت بازنده را تبلیغ و راه را برای دیگر فیلم‌های با این موضوع باز کرد.»

ظاهرا واقعیت از این هم نامتعارف‌تر است. به گفته رابرت چارتوف تهیه‌کننده فیلم، استالونه همیشه مورد تایید تهیه‌کنندگان بود، برای اینکه بودجه زیادی برای تولید فیلم درنظر گرفته نشده بود.

آنها به استالونه کمک کردند در شش ماه فیلمنامه را بازنویسی کند. ضمن اینکه استودیو پس از دیدن فیلم «باشگاه لردز آو فلاتبوش» تولید سال 1974 با بازی استالونه برای پذیرش او مشکلی نداشت. اشکال تنها این بود که آنها به اشتباه فکر کرده بودند او بازیگر شخصیت اصلی آن فیلم است که نقشش را پری کینگ موطلایی و چشم‌آبی بازی کرد.

یک نکته را نمی‌توان انکار کرد: تبلیغات شفاهی به کمک «راکی» آمد و موفقیتی سیندرلاگونه مقابل و پشت دوربین رقم خورد. «راکی» پرفروشترین فیلم سال شد و در 1977 سه جایزه اسکار از جمله جایزه بهترین فیلم را دریافت کرد.

استالونه که نمی‌خواست در نقش یک ولگرد و فاقد قدرت بیان کلیشه شود تمام تلاش خود را کرد تصویر یک قهرمان اکشن روشنفکر از خود ترسیم کند. او کلکسیونی از تابلوهای نقاشی جمع کرد، درمورد هنرمندانی اسرارآمیز چون گرهارد ریشتر و آنسلم کیفر شور و شوق نشان می‌داد، با اندی وارهول می‌گشت (که ازش عکس گرفت)، در مصاحبه‌ها از ادگار آلن پو می‌گفت و برای آنی لیبوویتس (عکاس پرتره) پز مجسمه «متفکر» اثر آگوست رودن را گرفت.

اما در نهایت فیلم‌های استالونه از جایی دیگر سر درآورد؛ جسارت بی‌ریای «راکی» و «اولین خون» جای خود را به رشته‌ای از خشونت‌های کارتونی آلوده و متورم در اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990 داد: «کبرا»، «زندان»،‌Over the Top و «قاضی درد».

گلوله‌ها راحت به دست می‌آیند، اما احساسات، نه
استالونه درمورد اینکه کدام راه را اشتباه رفت، نگاهی روشن دارد. او می‌گوید: «خیلی آدم‌ها، عضلانی هستند. کلی آدم قوی در این دنیا هست. به نظرم اینکه نشان بدهیم زیر این همه قدرت یک جنبه آسیب‌پذیر هست، اهمیت دارد، جنبه‌ای که می‌تواند تاثیرگذار باشد. باید روحت را نشان بدهی. در غیر این طور تنها قطعه‌ای از تجهیزات هستی.»

استالونه هنرمندی محبوب است. داستان‌های او هرچند رنگ و وارنگ هستند، اما از جایی واقعی و غریزی می‌آیند. او می‌گوید: «باید به شکلی نامعقول آتشی مزاج باشی. این تو هستی، در خونت است. در دی‌ان‌ای توست.» استالونه اولین نسخه فیلمنامه «راکی» را در سه روز و پس از آن نوشت که از فرط درماندگی ناچار شده بود سگ خود را بفروشد.

می‌گویند او هنگام فیلمبرداری «اولین خون» یک روز به شدت با تد کاچف کارگردان فیلم درگیر شد و سه دنده او را شکست. استالونه کاملا اصرار داشت پایان اصلی فیلم که در آن رمبو خودکشی می‌کند، تغییر نکند. این اصرار به حدی بود که استودیو از او شکایت کرد تا مطمئن شود استالونه برمی‌گردد و پایان فیلم از نو فیلمبرداری می‌شود.

خودش می‌گوید: «بعد از اینکه «اولین خون» را اولین بار در لاس وگاس دیدم به کوچه‌ای رفتم و بالا آوردم. پایان جدید به لحاظ هنری کاملا درست و از نظر احساسی کاملا غلط بود.»

پایان فیلم دوباره فیلمبرداری شد و رمبو زنده ماند. او می‌گوید: «این ناتورالیسم نیست، رئالیسم دراماتیک است. فیلم‌ها فانتزی‌هایی واقعگرایانه هستند. گلوله‌ها راحت به دست می‌آیند. می‌توانید آنها را بخرید، اما احساسات را نمی‌توانید بخرید. نمی‌شود روی آنها قیمت گذاشت.»

با این توصیف او حاضر است یک «رمبو» دیگر بسازد؟ «خدای من، نه. دیگر چیزی برای کشتن باقی نمانده!»

سیلوستر استالونه

سیلوستر استالونه و جیسن استیتم بازیگر در پشت صحنه فیلم «گوشت‌های دم توپ»

استالونه هنگام فیلمبرداری «گوشت‌های دم توپ» در لوکیشنی در برزیل در همه حال در احاطه مردمی بود که برایش فریاد می کشیدند، حتی در دور‌افتاده‌ترین دهکده. او به سبک همیشگی خود دهنش را کج می‌کند و می‌خندد و می‌گوید: «گیج‌کننده است، برای اینکه می‌دانستم این کارها برای من نبود. این تصویر راکی و رمبو است. البته 30 سال طول کشید این مسئله را بفهمم.»

او می‌گوید اکنون تشویق‌ها متفاوت است. «واقعی‌تر است. اواسط دهه 1980 بیشتر شبیه حس فریاد زدن در یک کنسرت راک بود. برای اینکه دیگر داغ نیستی. فقط یکبار می‌توانی داغ باشی، آن هم وقتی است که تازه کشف شده‌ای. آن لحظه توست. الان با نسل دوم یا سوم روبرو هستم که با دیدن فیلم‌ها از تلویزیون بزرگ شده‌اند. این جاذبه‌ای است که واقعا از آن اجتناب می‌کنم.»

«گوشت‌های دم توپ» که استالونه خودش کارگردان و یکی از فیلمنامه‌نویسانش است، نوعی رجعت به گذشته است که کارنامه اکشن او را کامل می‌کند.

او با این فیلم با «جار و جنجال جهنم‌وار» خداحافظی می‌کند. «گوشت‌های دم توپ» فیلمی بسیار خشن درباره مردانی است که عازم یک ماموریت هستند. ستاره‌های بداخلاق‌ و پا‌به‌سن‌گذاشته مانند میکی رورک و دولف لوندگرن در این فیلم بازی می‌کنند و حتی ویلیس و شوارتزنگر هم نقش‌های کوتاه و کنایه‌دار در فیلم دارند.

استالونه می‌گوید: «در آن به تمام فیلم‌هایی چون «حرفه‌ای‌ها» و Wild Geese ادای احترام کرده‌ام. «گوشت‌های دم توپ» از فرمولی امتحان پس‌داده درمورد رفاقت مردانه پیروی می‌کند: «مردان رفتار خیلی بدی دارند، اما در نهایت کاری می‌کنند که ارزشش را دارد. دنیا باید این طوری باشد.»

او می‌پذیرد که «برای مردان میانسالی چون من که با تکیه بر قهرمانان اکشن دهه 1980 رشد کرده‌اند، این تنها بازگشت به قالب نیست. این جایی است که به آن خانه می‌گویند. آره. این فیلم «جنسیت و شهر» ماست.»

مزدوران فیلم استالونه سوار موتور می‌شوند، سیگار برگ می‌کشند، در حالی که سوار یک هواپیما هستند باراندازی را بمباران می‌کنند، یک دیکتاتور آمریکای جنوبی را عزل می‌کنند و هنگام نبرد تن‌به‌‌تن مزه می‌ریزند.

استالونه می‌گوید «گوشت‌های دم توپ» فیلمی نیست که آگاهانه به سبک فیلم‌های قدیمی با این موضوع ساخته شده باشد. «سبک کارگردانی من این است. شما برابر با نسل خود فیلم می‌سازید. کلینت ایستوود به سبکی کارگردانی می‌کند که در دهه 1970 یاد گرفته است. جو کارناهان هم به سبک دهه 1990 و 2000 کارگردانی می‌کنم. ای کاش همه‌فن‌حریف بودم. این سبک دهه 1970 من است.»

تغییر اساسی برای استالونه درک این نکته بود که او دیگر مجبور نیست طرفداران جوان‌تر جدید را تعقیب کند. او می‌تواند به آرامی همراه طرفداران اولیه خود پیر شود و این دقیقا برخلاف یک گروه راک دهه هفتادی است که دیگر آهنگ‌های جدید اجرا نمی‌کنند و ترجیح می‌دهند در تور کنسرت خود صرفا بهترین آهنگ‌هایشان را بخوانند.

او می‌گوید: «تو باید به آدم‌هایی که وقتی داشتی پر می‌گرفتی ازت حمایت کردند، واقعا وفادار باشی. تاسف‌بار است اگر رفتارت یا حتی لباس پوشیدنت طوری باشد که بخواهی بگویی «آره، من امروزی هستم».»

استالونه کم و بیش در حد مردی به سن و سال خودش خوب مانده است. او به طور مشکوکی شق و رق به نظر می‌رسد، اما به اندازه سه سال پیش که دادگاهی در استرالیا او را به جرم تلاش برای وارد کردن مواد هورمونی غیرمجاز به پرداخت 2500 دلار جریمه محکوم کرد، پف‌کرده نیست.

آسیب‌دیدگی‌های خوش‌یمن
خودش می‌گوید: «سعی کردم برای بازی در این فیلم خودم را آماده کنم، چون می‌دانستم ویرانگر خواهد بود. در «رمبو 4» آسیب دیدم، اما حتی یک درگیری فیزیکی هم نداشتم، فقط شلیک می‌کردم، اما درمورد «گوشت‌های دم توپ» هنوز نصف کار انجام نشده بود، نمی‌توانستم از تخت بلند شوم.»

وقتی به استالونه می‌گویم ما تعداد آسیب‌دیدگی‌های او هنگام تولید فیلم‌هایش را حساب کرده‌ایم، به وجد می‌آید. من حتی یک نمودار از آسیب‌دیدگی بدن او کشیده‌ام که با توضیحاتی به شکل ریش بزی او در فیلم جدیدش کامل شده است!

او مثل یک فرد صاحب نظر در فکر فرو می‌رود و نمودار را می‌گیرد: «هوم. ببینم.»

استالونه ادامه می‌دهد: «هر دو شانه‌ام آسیب دیده است. یکبار عضلات گرداننده شانه‌ام پاره شد که با جراحی درستش کردند. زونا داشتم، اعصاب گردنم مشکل پیدا کرد. به برفک (یک عفونت قارچی) مبتلا شدم. برونشیت داشتم. هر دو زانویم آب آورد. ستون فقراتم هم شکست و مجبور شدند پلاتین بگذارند.»

«پس وقتی از گیت پرواز رد می‌شوید «بیب» صدا می‌دهید؟». «همین طور است. مجوز دارم.» آسیب‌دیدگی‌های استالونه به اندازه تعداد کفش‌های ایملدا مارکوس است. (همسر دیکتاتور سابق فیلیپین کلکسیون کفش داشت.)

استالونه می‌گوید: «هنگام فیلمبرداری یک صحنه تیراندازی سوزن گلنگدن به دستم خورد. دستم دو تا بخیه خورد. کلوزآپ از یک اسلحه بود. خودم پشت دوربین بودم، اما زخمی شدم. دکتری که دستم را بخیه زد مرتب هنگام فیلمبرداری می‌گفت: اگر در NFL (لیگ ملی فوتبال آمریکایی) بود، یک فصل بیرون می‌ماند.»

و این همه ماجرا نیست: «در «راکی 2» بازوی راستم 160 بخیه خورد. کل عضله سینه‌ام پاره شد و مجبور به جراحی شدم. برای همین در «راکی 2» همه‌اش با دست چپ مبارزه می‌کردم، چون نمی‌توانستم از دست راست استفاده کنم.»

او ادامه می‌دهد: «در «راکی 4» یک مشت محکم به قلبم خورد. غشاء خارجی قلبم متورم شد. با هواپیما من را از کانادا به بیمارستان سینت جان در لس آنجلس فرستادند. هفت روز بستری بودم. می ترسیدند قلبم از حرکت بایستد. مسئولان اداره بیمه «لوید آو لاندن» تا وقتی فیلم و سکانس مبارزه من و دولف لوندگرن را ندیده بودند، باورشان نمی‌شد.»

با این حال، استالونه این آسیب‌دیدگی‌ها را برای خود خوش‌یمن می‌داند. او با خنده می‌گوید: «هر وقت آسیب ندیدم فیلم به‌دردنخور از کار درآمد. در Rhinestone یک زخم هم برنداشتم. در «ایست! وگرنه مادرم شلیک خواهد کرد» همین طور. آن فیلم‌ها جور دیگر به من آسیب زدند. آن فیلم‌ها روحم را آزار دادند.»

استالونه با آن دو کمدی شکست‌خورده قصد داشت ژانر دیگری را امتحان کند. او برخلاف مثلا بروس ویلیس که از همان ابتدای کار حرفه‌ای پروژه‌های کوچک‌تر و نامتعارف را هم رد نمی‌کرد، در تمام مدت به پرسونای قهرمان اکشن خود چسبید. او در دهه نود کهنه شده بود و دیگر مورد توجه کسی نبود.

وقتی اواخر آن دهه بالاخره یک نقش درست و حسابی در فیلم «شهرک پلیس» به او پیشنهاد شد و حدود 14 کیلو خود را برای بازی در آن چاق کرد، دیگر خیلی دیر شده بود؛ یا حداقل این طور به نظر می‌رسید.

استالونه درست مانند قهرمانان فناناپذیر خود در راند آخر بازگشت. او سال 2006 یکی از فیلمنامه‌نویسان و کارگردان «راکی بالبوا» قطعه آخر سری فیلم‌های «راکی» بود، فیلمی که کمک کرد خاطره تلخ «راکی 5» فراموش شود.

خود استالونه بد بودن «راکی 5» را قبول دارد. او می‌گوید: «خیلی بد بود. نمی توانستم اجازه بدهم آخرین حرف این شخصیت باشد.»

مردانگی شخصیت استالونه هم حیرت‌انگیز است. خویشتن‌داری بخش اساسی اصول مردانه اوست. راکی در «راکی بالبوا» به پسرش می‌گوید: «مسئله این نیست که چه ضربه سختی خورده‌ای. مسئله این است که ضربه سخت بخوری، اما به حرکت ادامه بدهی؛ اینکه چقدر بتوانی تحمل کنی و به حرکت ادامه بدهی.»

فرانک، پدر استالونه که یک چوگان‌باز بازنشسته است، حکم نوعی کاتالیزور فرویدی را داشت که باعث شد ظرفیت او در تنبیه شدن تمام نشدنی به نظر برسد. به گفته ژاکلین، مادر استالونه، وقتی سیلوستر بچه بود هم از فرانک کتک می‌خورد و هم فحش می‌شنوید. پارسال در جشن تولد 90 سالگی فرانک در وست پالم بیچ غیبت سیلوستر بدجور به چشم می‌آمد.

ژاکلین می‌گوید: «همین الان می‌گویم چرا او در جشن تولد فرانک شرکت نکرد. بعد از آنکه پدر آنها من را طلاق داد، هیچ وقت نه به آنها توجه کرد و نه ازشان حمایت کرد. هر وقت فرانک مرد به من و سیلوستر زنگ بزنید در مراسم تدفین شرکت می‌کنیم.»

خود استالونه با اشاره به دوران کودکی‌اش می‌گوید: «من با آشفتگی آشنا هستم.» این را کسی می‌گوید که در کودکی 12 بار از مدرسه اخراج شد. «زندگی من همیشه آشفته بوده است.»

زندگی خانوادگی خود استالونه در بورلی هیلز کاملا در تضاد با نحوه بزرگ شدن اوست. او با سه دختر و همسرش جنیفر فلاوین - که 13 سال است ازدواج کرده‌اند - زندگی می‌کند. استالونه می‌گوید: «همه چیز خانه زنانه است. اسباب‌بازی‌ها، خدمتکار، همه سگ‌ها. تنها سگ نر من هم اخته شده است. بعدی، خودمم!»

ما در تاریکی کنار پرده‌های سفید و مواج اتاق می‌نشینیم. استالونه دستان گوشت‌آلوی خود را رو هم می‌گذارد و می‌گوید: «اعتقاد دارم 10 درصد زندگی‌ام به هدف خورده و 90 درصدش اشتباه بوده، اما آن 10 درصد حساب است.»

تلگراف / 3 اوت / ترجمه: علی افتخاری

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 83841

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 2 =