۰ نفر
۳۱ تیر ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۹
سه کبوتری که پرواز کردند

ما نه آنکه فقط مدیون شهدا بلکه رهین بزرگ منشی، آرمانهای عالی و طبع والای آنان بوده و آنها نه به ما اعتبار بلکه هویت داده اند.

و امید است ذکر و یاد نام سمبلهای مبارزه در راه ازادی و استقلال کشور در این ماه رمضان در کنار سایر عبادات به ما تلنگری بزند که نگاهی مجدد به اهداف اصلی و اصیل انقلاب داشته، تا از آنها منحرف نشویم و نیم نگاهی داشته باشیم به راه طی شده تا با تبیین راه آنان برای نسل جوان به کمک آنها اینده را بهتر بتوانیم بسازیم و این میسر نیست جز همانطور که در مقاله بازگشت به قرآن گفتم بازگشت به قرآن، اخلاق و ارزشهای اصیل اسلامی.

این روزها و حتی شبها شدیدا" در صدد نوشتن خاطرات دوران دستگیریها و زندانهایم در قبل از پیروزی انقلاب هستم. شاید حدود یک چهارم آن مانده که اگر به همین سرعت کار کنم امیدورام قسمتهای اصلی آن طی دو ماه اینده تمام شود و کار قابل قبولی از اب در آید. دیروز به مناسبتی به حلقه دوستان مبارز دانشگاه علم و صنعت که پا در جهاد و شهادت گذاشتند رسیدم. این دانشگاه در آن ایام نیروهای مبارزی را به انقلاب و کشور تقدیم کرد که از بهترین و خالصترین نیروهای دانشجوئی کشور و سرآمد نیروهای مبارز علیه رژیم ستمشاهی بودند و خونشان درخت تنومند استقلال و آزادی را آبیاری کرد. همه اینها در خاطراتم آمده است و نیازی به تکرار نیست. امیدوارم یادآوری نام این افراد به عنوان سمبل مبارزه به ما تلنگری بزند که نگاهی مجدد به اهداف اصلی و اصیل انقلاب داشته باشیم و به دنیا مغرور نشویم و فریب زمانه را نخوریم و نیم نگاهی داشته باشیم به راه طی شده تا اینده را بهتر بتوانیم بسازیم.
اما دیروز وقتی به اسم غلامحسین صفاتی دزفولی که از نیروهای مخلص دانشگاه علم و صنعت و افراد مبارز و مسلمان و عضو سازمان مجاهدین خلق که بعدا" از آن سازمان جدا شد، رسیدم به نظرم رسید تا احوال برادرش ایرج را که از هم بندانم در زندان قصر بود را بپرسم. ایرج بعد از انقلاب نماینده آبادان در مجلس شورای اسلامی بود و در چند جای دیگر هم مسئولیت داشت ولی من فقط یکبار دیده بودمش. در سی سال اول انقلاب آنقدر کار روی سرمان ریختیم که متاسفانه از خیلی نعمتها خود را محروم ساختیم، شاید هم به خود جفا کردیم و هم به دیگران و هم به مملکت! اگر کارها سازمان پیدا کند شاید نیاز به اینهمه نیرو صرف کردن و وقت گذاشتن نباشد. از طریق دوستی شماره تلفنش را پیدا کردم و وقتی صدای گرمش را شنیدم که همیشه حالت مواظبت از دیگران را دارد و هم و غمش سلامتی افراد دیگر است کمی آرام شدم. به او گفتم که هیچ وقت فرصت نشد که با هم درد دل کنیم و بگویم که چقدر با برادرت در دانشگاه رفاقت داشته و وقتی در زندان شنیدم شهید شده چه حالتی داشتم.
غلامحسین اهل آبادان و از یک خانواده مذهبی و سخت کوش بود ولی آنقدر با مهدی هنردار و چند نفر از دانشجویان کاشانی چون رفیعی و ابن الرسول نزدیک بود که همه فکر می کردند هم شهری هستند ولی او با دانشجویان خوزستانی نیز کاملا" نزدیک بود. فردی محجوب، صمیمی، ساکت، تو دار و جدی بود. بطور مستقیم در فعالیتهای سیاسی و صنفی دانشگاه شرکت نمی کرد ولی مطلع بودم که با سازمانهای مذهبی و مبارز همکاری دارد و بیشتر درگیر کارهای خارج از دانشگاه و مبارزه است. کمتر با دانشجویان مذهبی مسجد مخلوط می شد و در فعالیتهای مسجد نیز دخالت نمی کرد تا مورد سوء ظن و تعقیب ساواک قرار نگیرد. با او سلام علیک و ارتباط گرمی داشتم ولی ارتباط کاری نبود، از طریق مهدی هنردار و یکی دیگر از دوستانشان بعضی از مسائل مربوط به مبارزات دانشجویان مذهبی و نیز تحرکات مورد لزوم در دانشگاه و پشتیبانی فعالیتهای مبارزاتی مذهبی را هماهنگ می کردیم.
او بدلیل اوضاع خانوادگی اش گرایش سیاسی پیدا کرده بود و فردی مصمم و فعال و جزو کادر نظامی سازمان مجاهدین خلق بود. ورودی سال 1351 بود و از همان سال جذب سازمان شد. از سال 1353 متوجه تغییرات درون سازمان شده بود و او نیز تحت فشار بود تا نماز نخواند، تغییر موضع داده و مارکسیست شود ولی او قبول نکرده و از سازمان جدا شده بود. به دلیل ایمانش به مبارزه دست از این راه برنداشته بود و گروهی بنام مجاهدین راستین خلق (ارتش انقلابی خلق مسلمان) با تعدادی از دوستانش در دزفول و خرمشهر در اواخر سال 1353 تشکیل داد و هسته هایی در اصفهان، یزد، قم، اراک، تهران و کاشان ایجاد کردند. جو مبارزاتی در آن سالها آنقدر قوی بود و جامعه تشنه آغاز حرکتی علنی و سخت علیه رژیم شاه که هر مبارزی سعی داشت گوشه ای کوچک از این انتظار عمومی را پر کند.
وقتی در اواخر سال 1355 از بازداشتگاه کمیته مشترک به زندان قصر منتقل شدم ایرج برادر بزرگتر غلامحسین که دبیر ریاضیات و اواسط سال 1355 دستگیر و شکنجه شده بود را دیدم و تعجب کردم که چرا و چگونه پایش به زندان کشیده شده است؟ در ابتدا فکر کردم در ارتباط با برادرش است ولی بعدا" متوجه شدم در زمینه دیگری دستگیر شده. من تا شهریور ماه که پنهانی به دانشگاه سر زده بودم و با دوستان در مورد مسائل مبارزه صحبت و و وضعیت افراد دستگیر شده را چک کرده بودم میدانستم دستگیر نشده و زنده است ولی خودش را ندیده بودم. مهدی هنردار را دیده و صحبت کرده بودم و میدانست که ساواک به دنبال دستگیری ام است. در زیر کنترل شدید پلیس در زندان به او نمی توانستم بگویم که با برادرش دوست بوده ام و ارتباط داشته ام، ولی چون میدانست هم دانشگاهی هستیم تا حدی اعتماد کرد و گفت که در سلول و زیر بازجوئی و شکنجه همه اش به فکر برادرش بوده و خوابی در سلول دیده که جایی بسیار سرسبز و شمشاد موازی هم و سه کبوتر دید که بلند می شوند و می خواهند پرواز کنند و نمی توانند و زمین می خورند.
بعد از پرونده خوانی در اردیبهشت 1356 بر اساس گزارشی که ساواک روی پرونده اش گذاشته بود متوجه شده بود غلامحسین در تاریخ 6/11/1355 شهید شده بود. وقتی به زندان برگشت خیلی حالش خراب بود و حالت عادی نداشت. ابتدا فکر میکرد که دستگیر و اعدام شده ولی بعدا" متوجه شد که در درگیری به شهادت رسیده است. چون بیماری کلیه داشت و ضربات کابل و شکنجه هم بر بیماری اش افزوده بود و رنجور شده بود و ضربه نیز سهمگین بود چند وقتی طول کشید تا به خودش بیاید. هم بندیان و زندانیان نیز خیلی کمک کردند. برای من نیز شوکه کننده بود. هم از جهت عاطفی و هم بدلیل ارتباط و دوستی که با مهدی هنردار داشتم و نمیدانستم سرنوشت او به کجا انجامیده؟ تا اینکه بعدا" متوجه شدم مهدی نیز در همان تعقیب و گریز و درگیری در اصفهان بوده اما زخمی و دستگیر شده و دو هفته بعد در تاریخ 24/11/1355 در زندان به شهادت می رسد. بعدها مشخص شد که حسن هرمزی همراه غلامحسین صفاتی در روز 6 بهمن 1355 در درگیری با ساواک در اصفهان شهید شده که مزارشان در قطعه 39 بهشت زهرا استف یاد و نامشان گرامی باد و در این ماه به خانواده هایشان سلام و درود می فرستیم و التماس دعا داریم "و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون".

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 304781

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • نعمت زاده IR ۰۶:۳۵ - ۱۳۹۲/۰۵/۰۲
    4 0
    با سلام، تشكر می كنم كه ما را به ياد شهدای بزرگی انداختی، غلامحسين صفاتی، مهدی هنردار، حسن هرمزی ... چه انسان های بزرگی و چه روح های بلندی، نمادهای فضيلت و ايثار، و سمبل های از خود گذشتگی ياد شهيد كريم رفيعی همرزم غلامحسين و شهيد سيد علی جهان آرا و شهيد عزيز صفری و شهيد سيد نورالدين شاه صفدری، شهدای آسمانی، انسان هايی كه در ميان ما می زيستند اما تعلق به دنيای ديری داشتند. نزديك های اذان مغرب در ماه رمضان، در خانه تيمی كه به آن حصن می گفتند، غلامحسين هروز به پشتبام می رفت و تنهايی با خدای خود خلوت و با او مناجات می كرد، نمی دانم چه می گفت اما می دانم كه او غم مردم را در دل داشت. مردمی كه اينك در روزگار ما فراموش شده اند...يادشان بخير و گرامی باد بازهم تشكر می كنم ما را به ياد شهدا انداختيد.