ابنسینا به عنوان بزرگترین و پرآوازهترین فیلسوف مسلمان، مفهوم و معنای زیبایی را در رساله کوچک «فیالعشق» مورد بحث و بررسی قرار داده است. این رساله به درخواست و خواهش شیخ ابوعبدالله فقیه معصومی که یکی از دانشآموختگان مبرز شیخالرئیس است نگاشته شده و دارای هفت فصل است:
اول: در بیان سریان عشق در هریک از موجودات
دوم: در بیان وجود عشق در جواهر بسیطه غیر حیه
سوم: در بیان وجود عشق در موجوداتی که صاحب قوه تغذیهاند از جهت همین قوه
چهارم: در بیان وجود عشق در جواهر حیوانی از جهت قوای حیوانیه
پنجم: در بیان عشق ظرفا و صاحبان ذوق سلیم نسبت به صورحسنه و وجوه مستحسنه
ششم: در بیان وجود عشق در نفوس الهیه
هفتم: در خاتمه این فصول ششگانه
چنانکه میبینیم شیخ در فصل پنجم به صور زیبا و وجوه جمیل پرداخته لیکن از آن رو که تمامی آن چه در باب زیبایی در این رساله مورد توجه است ابتنای کامل برمباحث پیش از خود دارد لاجرم شرح زیبایی از همان فصل اول رساله باید مورد توجه قرارگیرد.
لیک پیش از شرح زیبایی در رساله عشق، ضروری است امهات نظریه زیبایی از منظر ابنسینا را با توجه به نظام فلسفی او در الهیات شفاء مورد توجه و بازخوانی قرار دهیم. شیخ در فصل هفتم از مقاله هشتم الهیات شفاء با عنوان: «فصل في نسبة المعقولات إليه، و في إيضاح أن صفاته الإيجابية و السلبية لا توجب في ذاته كثرة، و أن له البهاء الأعظم و الجلال الأرفع و المجد الغير المتناهي، و في تفصيل حال اللذة العقلية» یعنی در بیان صفات حضرت حق تعالی و شبیه به همان رویکرد فارابی در بیان صفات مجد و بهاء و جلال الهی، به بیان این قاعده کلی و مسلم اندیشه اسلامی میپردازد که سرچشمه تمامی کمالات و زیباییها در تمامی عالم حضرت حق است ولاغیر.
بر بنیاد نظر شیخ، حضرت حق تعالی واجب الوجودی است در غایت زیبایی، کمال و بهاء. حقیقت اعظمی که در آن واحد هم اعظم عاشقان است هم اعظم معشوقان.هم حقیقت عقل است هم عاقل، هم معقول است و هم حقیقتِ لاذ (لذت برنده) و ملتذ: «فالواجب الوجود الذي هو في غاية الكمال و الجمال و البهاء الذي يعقل ذاته بتلك الغاية و البهاء و الجمال، و بتمام التعقل، و بتعقل العاقل و المعقول علی أنهما واحد بالحقيقة، تكون ذاته لذاته أعظم عاشق و معشوق و أعظم لاذ و ملتذ، فإن اللذة ليست إلا إدراك الملائم من جهة ما هو ملائم، فالحسية إحساس الملائم، و العقلية تعقل الملائم، و كذلك فالأول أفضل مدرك بأفضل إدراك لأفضل مدرك، فهو أفضل لاذ و ملتذ، و يكون ذلك أمرا لا يقاس إليه شيء. و ليس عندنا لهذه المعاني أسام غير هذه الأسامي، فمن استبشعها استعمل غيرها».
پس سخن اول در زیباییشناسی شیخ الرئیس این حقیقت مطلق است که خداوند اصل زیبایی و سرمنشأ تمامی زیباییهای عالم است.معنایی که در کتاب المبداء و المعاد، با لحاظ کردن اعتدال که یکی از کلیدواژههای اصلی زیبایی در حکمت و اندیشه اسلامی است، مورد تأکید شیخ قرار میگیرد. تأکیدی که لاجرم به تعریف زیبایی نزد شیخ منجر میشود: «فالواجب الوجود هو الجمال و البهاء المحض یعنی خداوند جمال و بهاء محض است و از همین رو مبدا تمامی اعتدالهای عالم است: «و هو مبدأ كلّ اعتدال» زیرا هر اعتدالی که در کثرتی ظاهر شود به مزاج یا ترکیب است که وحدت در کثرت را پدید میآورد: «لأنّ كلّ اعتدال هو فی كثرة تركيب او مزاج فيحدث وحدة فی كثرة،» حال بهاء و زیبایی چیست؟ زیبایی آن است که هر چیزی در مقام شایسته و بایسته خویش باشد «و جمال كلّ شیء و بهاؤه هو أن يكون علی ما يجب له» پس چگونه خواهد بود جمال و زیباییای که در وجود بایسته حضرت حق تعالی است: «وجود واجب فكيف جمال ما يكون علی ما يجب فی الوجود الواجب،» بنابر این هر زیبایی و ملائمت و خیری که مورد ادراک واقع شود معشوق و محبوب و مایه سرخوشی و سرور است: «و كلّ جمال و ملائمة و خير مدرك فهو معشوق و محبوب».
و اما باز گردیم به رساله عشق شیخ الرئیس که در آن شیخ ضمن بیان همان معانی کلی مندرج در شفاء و مبدأ و معاد و نیز رساله النجاة به بیان مؤلفههای زیبایی عینی نیز میپردازد. مؤلفههایی چون نظم، حُسن ترکیب، حُسن تالیف و موزونی.
در فصل اول رساله مذکور شیخ ابتدا به ذکر دو مقدمه میپردازد مقدمه اول رجوع به قاعده «کل ممکن زوج ترکیبی» است که وجهی از این زوجیت را وجود و دیگری را ماهیت مینامد و درمقدمه دوم وجود را منبع خیرات و سرچشمه کمالات دانسته و ماهیت را منشاء شرور و نقصان. از دیدگاه شیخالرئیس بنا بر جنبه وجودی هر ممکنی آن ممکن هماره و دائم، میل و اشتیاق ذاتی به کمالات و خیرات دارد. اشتیاقی ذاتی و ذوقی فطری که شیخ آن را عشق مینامد. بر بنیاد چنین رأیی شیخ اعتقاد دارد تمام موجودات عالم به طور کلی منقسم در یکی از سه وجه ذیلاند:
اول: موجودی که به حسب کمال ذاتی بر تمامی موجودات فائق و جامع کلیه خیرات و برکات است.
دوم: نقطه مقابل وجه اول، موجودی که در نهایت نقص و در نهایت فقر و منع و شرور است.
سوم: موجود حد وسط یعنی موجودی که نه دارای رتبه عالی در کمال است و نه ساقط در نهایت نقص و شر.
شیخ الرئیس اعتبار وجود بر وجه دوم را مجاز دانسته (ونه حقیقی) فلذا نتیجه میگیرد موجودات حقیقی یا وجه اولاند یا وجه سوم از وجوهات فوق. وجه اول بدون تردید حضرت حق تعالی است که خالق جمیع موجودات و جامع کلیه خیرات و برکات است. اما وجه دیگر موجوداتی حقیقی هستند که در برزخ میان وجود و ماهیت قرار دارند، وجودی که عین کمال و خیر است و ماهیتی که دارای شر و نقص است. عشق به عنوان وجه ذاتیِ این موجودات، عامل خروج از شر و نقص و ره یافتن به کمال و خیروجودی است. اما وجود اول که وجود صرف و خیر محض است، معشوق تمام موجودات عالم نیز میباشد «زیرا همه نفوس بر حسب جبلت طالب و شائق به خیراند».
شیخ الرئیس در فصل دوم به بیان اقسام موجودات بسیطهای میپردازد که دارای حیات نیستند یعنی هیولای حقیقی، صورتی که به تنهایی قائم بذات نیست و اعراض.
در فصل سوم نفوس نباتیه بر حسب قوا به سه قسم منقسم میشوند که شامل قوه تغذیه، تنمیه و تولید مثل است و بنا بر این در قوای نباتی نیز سه عشق موجود است عشق قوه مغذیه که سبب شوق در غذاخوردن میشود (زیرا تغذیه، بقای موجود را ممکن میسازد) دوم عشقی که مختص نمو است که منشأ اشتیاق موجودات برای تحصیل رشد در اقطار سهگانه طول وعرض و ارتفاع متناسب با وجودشان میشود و سوم عشقی که مختص قوه مولده است و این منشأ اشتیاق است در پدید آوردن موجودی شبیه به خود.
در فصل چهارم این عشق در نفوس حیوانی مورد توجه قرار میگیرد عشقی که برای این نفوس ضروری و ذاتی است ورنه تمام امورات آن موجود مهمل و معطل میماند این اشتیاق فطری و در قوای ظاهر و باطن هر موجود زندهای هویداست. چنین اشتیاقی در حواس خارجی الفت گرفتن موجودات زنده است با برخی از محسوسات و کراهت داشتن از برخی محسوسات دیگر. شیخ وجود این عشق را در هرکدام از قوای باطنی جاری میداند.
در فصل پنجم با عنوان «در بیان عشق ظرفا و صاحبان ذوق سلیم نسبت به صور حسنه» شیخ الرئیس به بیان چهار مقدمه پرداخته و سپس نظر خود در باب زیبایی را شرح میدهد.
مقدمه اول وی در باب ولایت قوه ناطقه بر قوای نفسانی و وهمیه انسان است. ناطقه بنا به عالی بودن قوه اشرف و نیز نظر به شرافت ذاتی قوه عالی، از جهت حُسن عمل و لطافت روش و متقن بودن آن برای رسیدن به غرض مطلوب و نیز از حیث زیادی در اعمال و کثرت افعال بسیار مؤثر است. بنابه این قاعده، قوه ناطقه در انجام امور، قوای دیگر را معاونت مینماید.
مقدمه دوم بیان این معنی است که صدور برخی افعال عالی، لطیف و شریف از نفس حیوانی کاملاً ممکن است و این هنگامی است که در مجاورت نفس ناطقه قرار گیرد. از دیدگاه ابنسینا این بدان دلیل است که تأثیر قوه ناطقه در محسوسات به نیکوترین وجه، صحیحترین مزاج و محکمترین ترکیب است.
در مقدمه سوم شیخ الرئیس ضمن اذعان به این معنا که خداوند در نهاد همه موجودات و سلسله ممکنات به ودیعت خیریتی نهاده، لیک متذکر میشود از این رو که خیرات از امور نسبیاند، ممکن است آن چه نسبت به اخص خیراست نسبت به اعلی یا مافوق آن خیر نباشد، به عنوان مثال خوردن مقداری افیون شاید برای بهبود برخی امراض مفید و نیکو باشد اما برای بدن عوارضی جدی داشته باشد که میبایست از آن اجتناب شود. مقصود شیخ آن است که ممکن است برخی افعال نفوس حیوانی مستحسن و بجا باشد اما در قیاس با نفس ناطقه این افعال شرور محسوب شوند.
و مقدمه چهارم ورود به بحث زیبایی است با این تقریر که نفس ناطقه انسانی به دلیل تجرد روحانی و لطافت ذاتی خویش هماره متمایل به امور و چیزهایی است که در حُسن و بها، یکتا و در خوبی منظر بیهمتایند. تمایل بیحد به مسموعات موزون و مذوقات خوب و نظایر اینها نیز متأثر از همین معناست. شیخ در این منزل از تمایز نفس ناطقه و نفس حیوانی در درک زیبایی سخن میگوید صفت متمایزی که سبب توانایی نفس ناطقه برای تصور معقولات و ادراک کلیات و رسیدن به مقامات عالی و درجات متعالی میشود. نتیجه این ادراک قرب به معشوق حقیقی و نتیجه قرب ارتقای حُسن اعتدال و قوام انتظام عاشق و در اصل دارنده آن نفس ناطقه است. بنابر این ابنسینا نیز همچون فلوطین قرب را عامل افزونی حُسن و جمال میداند و این یعنی زیبایی اصالت و هویت آسمانی و معنوی دارد لکن اصالتی که به دلیل انس قوه عالی به دانی، بر محسوسات نیز قابل تسری و تحقق است. (رجوع به مقدمه دوم).
شیخ با بیان مقدمات فوق به بیان یکی از شئون قوه عاقله پرداخته و آن را چنین شرح میدهد که اگر قوه عاقله به مناظر نیکویی ظفر یافت میبایست با چشم محبت به آنها نگریسته و درطلب چیزهای پسندیده مقدم باشد. حال سؤال این است چنین حالتی(حُسن طلب و ظرافت طبع) از آثار قوه حیوانی است یا از جمله آثاری است که با مشارکت قوه ناطقه انسانی حاصل میشود؟ نظر شیخ بر این است که اگر این آثار از قوای حیوانی باشد آثار مترقبه بر آن نزد عقلا ناپسند و مذموم است و اگر آنها را صرفاً متأثر از قوای ناطقه بدانیم این نیز ممکن نیست زیرا شان و عمل قوه ناطقه، ادراک کلیات عقلیه ابدیه است نه جزئیات حسیّه فاسده فانیه، لاجرم شوق و طلب زیبایی از مشارکت و معاونت قوه ناطقه و قوه حیوانی حاصل میشود. نظر شیخ به صورت صریح چنین است: «هرگاه انسان دوستدار صور حسنه و وجوه مستحسنه گردید اگر به جهت لذت حیوانی و جنبه بهیمی باشد از جمله افعال قبیح و زشت محسوب میشود و صاحب آن مستوجب ملامت و مستحق عذاب الیم آخرت است و اما اگر دوستی او به اعتبار جنبه عقلانی و وجه تجردی باشد این عمل او وسیلهای به جهت اتصال به معشوق حقیقی و وصول به علت اولی و تحریص کننده است او را برای تشبیه به عقول مفارقه و نفوس فلکیه در این صورت سزاوار است که در عدد ظرفا و اهل فتوت و عرفان شمرده شود».
نظر شیخ بر این است گرچه انسان از نظر انسانیت اشرف از کلیه موجودات است لکن اگر آثار ظهور الهی در وجود او آشکار شود، دارای اعتدال قامت، نیکی سجایا و حُسن صورت خواهد شد که همه اینها دال بر نیکی باطن، حُسن سیرت و صفای باطن اوست. بنابراین شیخ حُسن ظاهر را کاملاً متأثر از حُسن باطن میداند، حُسن باطنی که خود جلوهای از جلوات کمال و زیبایی حضرت حق است استناد شیخ الرئیس به روایتی از پیامبر اکرم(ص) مؤید این ادعاست: «اطلبوا حوائجکم عند حسان الوجوه» یعنی حاجتهای خود را از زیبارویان طلب کنید. شیخ ادامه روایت را بیان نکرده که چنین است: فان فعالهم امری ان یکون حُسنا، یعنی همانا کارهای این خوبرویان معمولا شایسته و سزاوار است.
حال سؤال این است آیا در آموزههای دینی و حکمی این یک قاعده ثابت و مطلق الشمول است یا بنا به نسبی بودن برخی امور (که شیخ در مقدمات این بحث برآن اصرار ورزیده) یک قاعده ثابت به شمار نمیآید؟
شیخ بنا به احتمال متذکر میشود گاه ممکن است قبیح منظری، باطن نیکویی داشته باشد که این به دلیل ظهور علل و عوارضی خارجی است که زشتی صورت را سبب گردیده و یا از این روست که خوبی و صفا سیرت اصلی اش نبوده بلکه بدلیل حُسن معاشرت با نیکان به چنین صفای باطنی رسیده باشد. عکس آن نیز ممکن است یعنی محتمل است با شخص زیبارویی مواجه شویم که باطنی زشت و ناپسند دارد، در این باب نیز یا از علل عارضی است یا معاشرت با زشتکاران، باطنش را زشت کرده. شیخ سپس نتیجه میگیرد عشق به صورتهای زیبا ممکن است به سه فعل منجر شود اول معانقه (در آغوش گرفتن)، دوم تقبیل (بوسیدن)، و سوم مباضعه (همبستری). شیخ شق سوم را یقیناً از آثار قوه نفس حیوانی میداند که قوه ناطقه در آن مداخلتی ندارد مگر این که شق سوم بر بنیاد قوانین شرع صورت گیرد همچون ازدواج، آن هم به منظور بقاء نسل و حفظ نوع بشر. در این صورت نفس ناطقه درآن مشارکت مینماید. در باب معانقه و تقبیل نیز شیخ معتقد است این اعمال نباید از روی ریبه و شهوت باشد بلکه از برای ابراز محبت و اظهار عشق طبیعی و حب ذاتی که از طرف خداوند در موجودات به صورت فطری نهادینه شده است.
این بحث درفصل ششم به تجرید گرایش یافته و به عشق الهی نزدیک میشود. شیخ با ذکر سه مقدمه این تجرید را چنین شرح میدهد. مقدمه اول آن که هریک از موجودات زنده چنانچه خیری را درک یا بدان نائل شوند بنا به فطرت خویش، عاشق آن میشوند همچون عشق نفوس حیوانی به صورتهای زیبا. مقدمه دوم آن که هریک از موجودات حقیقی چنانچه به وسیله و هدایت ادراک حسی یا عقلی به این نتیجه برسند که چیزی برای بقاء وجود آنها مفید و دارای منفعت است فطرتاً برآن عاشق میشوند همچون عشقی که والدین به اولاد خود دارند و سوم این که اگر شخصی به حقیقت دریافت موجودی از موجودات عالم مفید به حال اوست بر بنیاد طبیعت ذاتی و فطرت جبلی مشتاق و مایل به او میشود. لاجرم بر بنیاد این سه مقدمه، همه نفوس متألهه از برای تشبّه به حق تعالی و رسیدن به جمیع کمالات و خیرات گرایش به معشوق اول یا حضرت حق مییابند «و این عشق در نفوسی که متصف به صفت تألهه میباشند ثابت و غیرزایل است».
نهایت شیخ نتیجه میگیرد بنا به عشق فطری، تمامی موجودات عالم مشتاق و عاشق خیر مطلقاند و این خیر مطلق متجلی است در جان عشاق عالم، اما این تجلی بر حسب مراتب موجودات، متفاوت است بدین معنا که هرچه عاشق به خیرمطلق نزدیکتر باشد به درک و پذیرش تجلیات حق نزدیکتر، فلذا کاملتر خواهد بود و هرچه دورتر از تجلیات حق تعالی باشدمحرومتر. لیک حق تعالی بنا به بخشش ذاتی خود مایل است همه موجودات عالم بالاترین بهره را از تجلیاتش برگیرند، زیرا هستی آنها منوط به این تجلیات است. از دیدگاه شیخ نخستین ملکی که قبول تجلی الهی نمود عقل کلی یا فعال است زیرا وجود او مستعد و قابل در پذیرش این تجلی بود سپس نفوس اولیه قابل تجلیات حق شدند و آنگاه قوای حیوانی و نباتی طبیعی. این قوا چنانچه شیخ در رساله تفصیلاً از آنها سخن گفته بنا به عشق ذاتی و شوق فطری برای تشبه به عالی به اندازه استعداد خود قبول تجلی حق مینمایند.
لکن در این میان فاضلترین عشق ها، عشق به علت اولی است. که خاص نفوس متألهه است نفوسی که درعین عاشقی، خود نیز معشوق حضرت حقاند. شیخ الرئیس در این جا به حدیثی استناد میکند بدین مضمون که هریک از بندگان من که دارای فلان اوصاف باشند و عاشق من شوند من هم عاشق آنها میشوم نهایت این که: «خیر مطلق عاشق است به آن حکمت ذاتی خویش، به کسانی که قائل شوند به کمالات او هرچند نرسند به آن غایت قصوی و درجات بیانتها».
پس در اندیشه شیخ الرئیس نسبت ذاتی میان مفاهیمی چون خیر، کمال، عشق و زیبایی وجود دارد. عشق مهمترین و بنیادیترین قوه محرکه انسان است در رسیدن به خیر و کمال، زیبایی در این مسیر صفاتی چون اعتدال، تمامیت، نیکی سجایا، حُسن ترکیب و تالیف و موزونی دارد که همه مظاهر الهی هستند، (زیرا در قرآن بر تمامی آنها تأکید میشود و در فصل بعد انشالله از آن خواهیم گفت) فقدان این زیبایی پیمایش مسیر کمال را دشوار میسازد زیرا شوق و تمایل، به واسطه زیبایی است که برانگیخته میشود.
خلاصه این که ابنسینا در باب زیبایی افزونتر از آن چه در پی خواهد آمد (یعنی رأی و نظر اخوانالصفا که پیش از او در رسائل خویش از زیبایی گفته بودند) چیزی افزونتر ندارد اما اهمیت جایگاه او اقتضاء میکرد به رأی و نظرش در این باب رجوع شود. ضمن اینکه در رویکرد زیباییشناسانه کسانی چون اخوانالصفا و ابوحیان توحیدی، زیبایی تعریفی مدرنتر و کاربردیتر دارد.
بخشی از کتاب در دست انتشار دانشگاه تهران با عنوان در باب زیبایی
نظر شما