این روزها بسیاری از آثار مهم و منابع با ارزش، اگر به صورت دیجیتالی در نیامده باشد و در وبسایتی از این فرنگی های ملحد یا .... نباشد، امکان دستیابی به آنها وجود ندارد. بنابرین باید از کسانی سپاسگزاری کنیم که وقت و سرمایه خود را برای دیجیتالی کردن این آثار و قرار دادن آن روی اینترنت می گذارند تا ما در این گوشه دنیا، جایی که بسیاری از آثاب مکتوب به هزار و یک دلیل بدستمان نمی رسد از آنها استفاده کنیم. هدفم از این نوشته در واقع معرفی کتاب البستان الجامع است.

یکی از این آثار تاریخی که قریب 12 سال پیش چاپ شده و از آنجا که در حوزه تاریخ اسلام است، باید بسرعت در اختیار ما قرار می گرفت اما حالا آن هم از این طریق قرار گرفته، اثری است که ذیلا آن را معرفی کرده و بخشهایی ازآن را که برای تاریخ اسلام اهمیت دارد، به اجمال گزارش می کنیم.

اشاره وی به ماجرا اعدام شهاب الدین سهروردی هم که معاصر نویسنده کتاب بوده، نکته جالبی است که در همین گزارش خواهیم آورد.

از دیر باز اثری با نام البستان الجامع لجمیع تواریخ اهل الزمان از مورخی به نام قاضی اجل عمادالدین اصفهانی، برای مورخان قدیم و شماری از شرق شناسان مانند کلود کاهن یا بروکلمان شناخته شده بوده و دست کم دو نسخه خطی از آن برجای مانده است. این اثر در سال 2003 توسط محمدعلی الطعانی تصحیح و انتشار یافته است. (اردن، مکتبة المتنبی).
در این که کتاب «البستان الجامع» از عمادالدین کاتب اصفهانی مورخ و و نویسنده مشهور و صاحب کتاب «البرق الشامی» است یا کسی هم نام و دقیقا معاصر او، محل اختلاف است؛ چنان که در مقدمه این اثر، به تفصیل در باره این اختلاف و دلایل موافقان و مخالفان پرداخته شده است.
عدم توافق نثر آن با آثار عماد کاتب و نیز یاد نشدن از آن در میان مؤلفات او، مهم ترین دلیل کسانی است که اثر یاد شده را از او نمی دانند. به نظر می رسد مصحح بیش از همه به این دلیل که یافتن شخصی دقیقا مورخ و با همین نام و لقب و سال وفات جز عماد معروف دشوار است، عجالتا کتاب را از همان کاتب اصفهانی معروف دانسته و شرح حال وی را به تفصیل در مقدمه آورده است.
کتاب «البستان» یک دوره تاریخ عمومی انبیاء تا اسلام و سپس تاریخ اسلام به صورت سالشمار تا سال 593 است. علی القاعده کتاب در همین سالهای اخیر یعنی 592 و 593 نوشته شده و هرچه رویدادها به آخر نزدیک می شود، وقایع با تفصیل بیشتری توضیح داده شده است.
نویسنده چنان که در مقدمه نوشته، کتاب را به دعوت دوست عزیزی نوشته که از او خواسته بوده است اثری برای وی فراهم آورد تا انس خلوت او باشد و او دعوت وی را اجابت کرده و این اثر را طبعا با تلخیص تمام نگاشته است.
اشاره به رویدادهای مهم و وفات سیاستمداران وعالمان و برخی دیگر، دو موضوع اصلی در واقع هر سال است که با کوتاهی تمام آمده است. در این میان از برخی از وقایع با تفصیل بیشتری که بین یک صفحه تا سه صفحه است یاد شده است. نمونه آن حکایت مسموم کردن امام مجتبی (ع) (ص 126) یا ستمی است که حجاج در حق اصحاب رسول (ص) و عالمان روا می داشت: (ص 141: استخف الحجاج بأصحاب رسول الله و ختم اعناقهم برصاص....). در باره کشتن سعید بن جبیر توسط حجاج هم مفصل نوشته است (ص 149)
در این کتاب که بر روال تواریخ عمومی موجود در ادبیات تاریخ نویسی در دنیای اسلام نوشته شده، تقریبا (به جز دو مورد) تاریخ ولادت و وفات امامان آمده است: ولادت امام سجاد (روز پنج شنبه پنجم شعبان سال 38 و وفات ایشان در سال 96 بدون قید روز) ولادت امام باقر (روز جمعه سوم صفر سال 57 و وفات آن حضرت در 114 بدون قید روز)، ولادت امام صادق ع (روز دوشنبه هفتم ربیع الاول سال 83 و وفات در 148 با تعبیر: توفی ابوعبدالله جعفر الصادق نصف رجب و ضریحه بالبقیع: ص 167)، ولادت امام کاظم (سال 128 در ابواء روز چهارشنبه هفتم صفر) (ص161) و وفات در 181 «ببغداد یوم الخمیس خامس رجب» (ص 178)، ولادت «علی بن موسی الرضا بالمدینه یوم پنج شنبه 11 ذی قعده 153: ص 169. وفات ندارد) ولادت امام جواد با تعبیر «سنة 194: مولد أبی جعفر محمد الثقة بالمدینة خامس رجب» (ص 182. وفات ندارد)، ولادت امام هادی با تعبیر « سنة210 ... و ولد علی ابوالحسن العسکری علیه السلام» (ص 190) و وفات ایشان با تعبیر «سنة 253: وفاة ابی الحسن العسکری الامام فی داره بسرّ من رأی یوم الاثنین ثالث رجب سمّه المعتز». (ص 207) (خبر مسموم کردن آن حضرت جالب است)، ولادت امام عسکری (ع): سنة 232 مولد الحسن بن علی العسکری (ص 200) و وفات ایشان «سنة 260 ... مات الحسن بن علی ابن محمد بن علی الرضا» (ص 211)، ولادت امام زمان (ع) با تعبیر: «سنة 259: مولد ابی القاسم محمد المنتظر بسر من رأی یوم الجمعة ثانی عشر شهر رمضان» (ص 211). طبعا برخی از تواریخ با آنچه میان ما رایج است سازگار نیست اما برای بررسی بسیار اهمیت دارد.
در یک گزارش جالب، نویسنده از سال وفات عیسی فرزند امام صادق (سال 192) یاد کرده و مزار وی را هم در ساری گزارش کرده است: «مات عیسی بن جعفر الصادق بطبرستان، و مقامه بقریة طاهر [شاید: بظاهر، یعنی بیرون] ساری، تدعی الی الان عیسی خندق و هی [محل] زیارتهم.» (ص 182). آیا کسی از اهالی ساری از عیسی خندق خبری دارد؟
نویسنده خبر شهادت امام حسین (ع) را هم بسیار عاطفی نوشته است. (ص 132 ـ 134).
یک خبر دیگر آمدن سلیمان بن عبدالملک به حج و از بین بردن آثاری که در مغازی نوشته شده بوده است (ص 143: سنة 81: وفاة محمد بن الحنفیة و حج سلیمان بن عبدالملک و اخْرقَّ المغازی..). این خبر در موفقیات زبیر بن بکار هم هست.
خبرهای جالب توجه دیگر هم در این اثر آمده است، مانند این خبر: سال 159: جُعلت المنابر کمنبر رسول الله (ص)، منبرها را مثل منبر پیغمبر ساختند. یعنی از این سال به بعد (ص 172).
خب ردیگر این که شافعی در سال 167 در یمن با زنی ازدواج کرد که «لها رأسان و جسدان و غیر ذلک و کان کل رأس یتکلم و یتحدث، لکن کان بیت نکاحها واحدا» یک سال با او بود و طلاقش داد (ص 174).
خبری هم از کتاب «تاریخ الواقدی»‌ داده و ذیل سال 250 نوشته: و فی هذه السنة آخر تاریخ الواقدی (ص 206). البته واقدی سالها قبل از مرده بود!‌ شاید دیگران بر آن می افزوده اند.
در باره جعفر بن محمد بن ابی العباس مروزی هم نوشته است: ... هو اول من عمل کتاب المسالک و الممالک بالاهواز (ص 220).
اشاره به منازعه شیعه و سنی در کنار قبر کلثوم بن محمد بن علی بن الحسین «بسبب النیاحه» در سال 350 در روزگار کافور اخشیدی در مصر هم جالب است. سودان افراد را در کوچه گرفته از او می پرسیدند: خال تو کیست؟ اگر می گفت معاویه رهایش می کردند، اگر ساکت می شد او را آزار می دادند (ص 269).
نویسنده در جای دیگر می نویسد: در سال 403 در کوفه 1500 نفر بیماری جدری گرفته کور شدند، آنگاه می افزاید: کلّمهم من نسل من حضر قتل الحسین بن علی بن ابی طالب صلوات الله علیه و هذا من اعجب ما سُمع. (ص 290). همه اینها از نسل قاتلان حسین بن علی بودند.
همو ذیل وقایع سال 460 نوشته است: مات ابوجعفر الطوسی فقیه الشیعه. (ص 304). در سال 494: احرقت رسائل اخوان الصفا ببغداد و قتل جماعة من الاسماعیلیة بالمعسکر منهم عین القضات الصوفی (ص 320).
نیز ذیل رویدادهای سال 541: و فیها احرقت بنو لام [و معهم جماعة من اهل الشرق] قبر عثمان بن عفان و قتل علیه من المسلمین خلق کثیر (ص 364].
صورت گفتگو و مناظره ی سهروردی با فقیهانی که به قتلش فرمان دادند بسیار جالب است. این مطالب ذیل رویدادهای سال 588 یعنی سال قتل وی آمده است (ص 436. برخی سال قتلش را 587 نوشته اند!) بنده نمی دانم این مناظره در مآخذ دیگر آمده است یا نه، اما و حتی اگر هم این خبر در منابع دیگر آمده باشد، این اثر به زمان قتل او یعنی سال 588 بسیار بسیار نزدیک است. عین عبارت این است:
و فیها قتل الفقیه شهاب الدین السهروردی و تلمیذه شمس الدین بقلعة حلب، و احرق بعد أیام، و کان فقهاء حلب قد تعصبوا علیه ما خلا الفقیهین ابنی جمیل فانهما قالا: هذا رجل فقیه. و مناظرته فی القلعة لیست تحسن. ینزل الی الجامع و یجمع الفقهاء کلهم و یُعقد له مجلس، و کان له تصانیف من جملتها تفسیر القرآن علی رأیه. و کتاب سماه الرقم القدسی، و کتاب آخر یقال له: الالواح العمادیة و غیر ذلک. و کان شافعی المذهب إلا أنه غلب علیه الفلسفة و علم الکلام، و لما ناظره بعض الفقهاء فی القلعة فی الخلاف ما ترجح لهم علیه حجة، و أما علم الاصول ما عرفوا أن یتکلّموا معه فیه، و قالوا له: أنت قلت فی تصانیفک أن الله قادر علی أن یخلق نبیا ، و هذا مستحیل. فقال لهم: ما حد القدرة؟ ألیس الله القادر إذا أراد شیئا لایمتنع منه؟ قالوا: بلی. قال: فالله قادر علی کل شیء. قالوا:‌ إلا علی خلق نبی. فإنه یستحیل. قال: فهل یستحیل مطلقا أم لا؟ قالوا: قد کفرت. و عملوا له اسباب لانه بالجملة کان عنده نقص عقل لا علم. و من جملته أنه سمی روحه المؤید بالملکوت.
آنچه در این مناظره به عنوان کلید تکفیر آمده، بحثی است بر سر این نکته که سهروردی در جایی نوشته بوده است که خداوند قادر است پیامبری را خلق کند در حالی که مخالفان، به این امر باور نداشتند و آن را محال می دانستند. سهروردی قائل به قدرت مطلق خداوند بوده اما آنان قدرت مطلقه را قبول داشتند جز این که خداوند قادر به خلق پیامبر (جدیدی)‌ نیست. او بار دیگر در مقابل انکار آن می گوید: اگر می گویید در این زمینه محال است، بگویید آیا این محال بودن خلق پیامبر مطلقا محال است یا خیر. در اینجاست که آنان گفتند: تو کافر شدی.

آیا این گفتگو حاکی از آن است که آنان استشمام ادعای نبوت از او کرده اند؟

روایت ابن شداد (النوادر السلطانیه، ص 10)  از دستور قتل وی توسط صلاح الدین ایوبی این است:
و كان- رحمة اللّه عليه- كثير التعظيم لشعائر الدين، قائلا ببعث الأجسام و نشورها، و مجازاة المحسن بالجنة و المسيى‏ء بالنار، مصدقا بجميع ما وردت به الشرائع، منشرحا بدلك صدره، مبغضا للفلاسفة و المعطّلة و الدهرّية و من يعاند الشريعة، و لقد أمر ولده صاحب حلب الملك الظاهر- أعزّ اللّه أنصاره- بقتل شاب نشأ كان يقال له السهروردى، قيل عنه إنه كان معاندا للشرائع مبطلا، و كان قد قبض عليه ولده المذكور لما بلغه من خبره، و عرّف السلطان به، فأمره بقتله، و صلبه‏أياما، فقتله.
روایت دستور قتل وی را توسط صلاح الدین ایوبی ابن ابی اصیبعه هم آورده است. (عیون الانباء: 4/104). در این دو کتاب روایت «البستان الجامع» یعنی کتاب محل بحث ما نیامده است.

به هر روی، مقدمه کتاب البستان الجامع که رساله کارشناسی ارشد مصحح است، تا صفحه 73 آمده و پس از آن تا پایان کتاب یعنی صفحه494 متن کتاب و فهارس آن است.