ویژه نامه جست و جوی اعتماد در گفت و گو با ابوشریف از فرماندهان سپاه نوشت:

*پیش از انقلاب در یکی از روزها در نزدیکی مدرسه رفاه شهید بهشتی با ما برخورد کردند و گفتند: ‌آقای ابوشریف شما کجا هستید و چه کار می‌کنید؟ گفتیم که ما تازه از پاکستان آمده‌ایم. ایشان گفتند که شما بیایید در اینجا و فعال شوید و به فکر جمع کردن اسلحه باشید که از دیگران غافل نمانید، چپی‌ها دارند اینجا اسلحه جمع‌آوری می‌کنند و شما هم زمان را از دست ندهید. بنابراین ما آمدیم در مدرسه رفاه - که این مدرسه دو تا در داشت. یک در شمالی و یک در جنوبی - و ما در قسمت جنوبی مستقر شدیم و شروع به فعالیت کردیم و کارهای عملیاتی ما از آنجا شروع شد. دوستانی را که داشتیم، آمدند و از آنجا کم‌کم به مراکزی که لازم بود، نیروهای مسلح فرستادیم و اسلحه‌هایی را که مردم گرفته بودند و می‌خواستند تحویل بدهند، ما در آنجا تحویل می‌گرفتیم و آنها را انبار می‌کردیم. در همان کنار کمیته، یکی از دوستان که از آشنایان ما بود دو تا خانه بزرگ در اختیار ما گذاشتند که تقریبا 10-20 اتاق داشت و چون مدرسه رفاه جا نداشت، آنجا را مرکز قرار دادیم و اسلحه‌ها را بردیم آنجا و آموزش را هم به همان جا منتقل کردیم. هم افراد را آموزش می‌دادیم و هم اسلحه‌ها را جمع‌آوری می‌کردیم و آنجا شد مرکزی برای فعالیت‌های نظامی ما.

*بعداز چند وقت دیدیم که آنجا هم کوچک و تنگ است و جای اسلحه و مهمات دیگر نیست و هم اینکه افراد آموزش دیده هم در حال زیاد شدن بودند، لذا با مشورت آیت‌الله موسوی‌اردبیلی پادگان جمشیدیه را در نظر گرفتیم و رفتیم آنجا را مرکز قرار دادیم؛ چرا که در پادگان جمشیدیه چون بزرگ‌تر بود و اتاق‌های بیشتری داشت، به راحتی می‌توانستیم خیلی زود افراد را آموزش بدهیم.از آنجا فعالیت‌های مسلحانه ما شروع شد و نقاط حساس را تصرف کردیم؛ نقاطی مثل کمیته، بیت امام، فرودگاه و رادیو و تلویزیون به دست ما افتاد.

*عده دیگری هم در مدرسه رفاه مشغول کارهای نظامی بودند، که آنها زیرنظر دولت موقت آقای بازرگان بودند و در راس‌شان آقای ابراهیم یزدی بود و از طرف آقای یزدی هم اشخاصی مثل آقای دانش بودند که اینها از آنجا آمدند و یک کارهایی را شروع کردند و آقای غرضی و آقای رفیقدوست و آقای صباغیان بعد از کمیته که کارشان توسعه پیدا کرد، آمدند و با عنوان پاسداران رفتند و در مرکز سلطنت‌آباد - همین پاسداران فعلی- که مرکز ساواک سابق بود و آنجا را مرکز قرار دادند و فعالیت می‌کردند و ما هم که اینجا فعالیت می‌کردیم. البته یک عده‌یی هم از مساجد آمدند و مراجعه می‌کردند و می‌گفتند که محله ما انتظامات می‌خواهد و از اینجا اسلحه می‌گرفتند و پیش‌نمازها هم که به ترتیب کمیته‌ها را تشکیل دادند و آن هم یک تشکیلات جدایی شد.

*بعد وقتی که جریانات در کردستان اوج گرفت و حاد شد، آقای رفیقدوست که از دوستان ما بودند و در همین فعالیت‌ها با هم آشنایی داشتیم، یک روز آمدند و به من گفتند که آقای ابوشریف اوضاع خراب است، شما در اینجا کار می‌کنید و ما هم که در آنجا کار می‌کنیم. اوضاع مملکت به مرحله خطرناکی رسیده است و شما بیایید تا با هم سپاه‌ها را ادغام بکنیم. از این لحاظ ما هم موافقت کردیم و گفتیم مساله‌یی نیست و قرار شد که ما بیاییم و بنشینیم و با هم یک جلساتی بگذاریم که هماهنگ بشویم و فعالیت مشترکی را شروع کنیم.

*با شورای انقلاب رابطه داشتیم و با آقای موسوی‌اردبیلی و شهید بهشتی و آقای خامنه‌ای و افراد دیگری هم تماس گرفتیم و قرار شد که جلساتی بگذاریم و در این جلسات هم از طرف شورای انقلاب، آقای رفسنجانی مامور شدند که بیایند و در جلسات ما شرکت کنند، که ما این گروه‌های مسلح را به‌صورت یک سازمان واحد درآوردیم و یک آیین‌نامه برایش درست کنیم و به آن رسمیت بدهیم. من دیدم یک نیروهای مسلحی هستند مثل پلیس و ژاندارمری که امنیت مملکت به دست اینهاست و اینها هم که منحل شده است و حالا امنیت مملکت از بین رفته و کشور به مخاطره افتاده است. قرار شد، بیایند اینها پاسداران مختلف را هماهنگ و سازماندهی کنند و یک سازمان واحدی درست کنند و به آن رسمیت و امکانات بدهند. جلسات در همان جمشیدیه برقرار شد و آقای هاشمی آمدند و در بحث‌ها و تدوین امور مربوط، نظارت کردند و اساسنامه را نوشتند.

* قرار شد که سه نفر از تمام گروه‌هایی که عملیات مسلحانه داشتند، بیایند و در جلسات شرکت کنند. یعنی از طرف گروه‌ آقای دانش، سه نفر و سه نفر از طرف ما، سه نفر از طرف مجاهدین انقلاب، و سه نفر هم از طرف آقای محمد منتظری؛ یعنی 12 نفر بیایند و در این جلسات شرکت کنند. آقای محمد منتظری آمدند و در جلسات شرکت کردند و از طرف ایشان آقای کلاهدوز و آقای بجنوردی هم بودند. از طرف ما هم که، بنده بودم و آقای جواد منصوری و آقای عباس دوزدوزانی، چون اینها با حزب‌الله بودند و از طرف سپاه سلطنت‌آباد هم آقای رفیقدوست و آقای بشارتی و بعضی وقت‌‌ها هم آقای دانش‌ می‌آمدند و بعضی وقت‌ها شخص دیگری را می‌فرستادند، ولی همیشه آقای بشارتی و آقای رفیقدوست می‌آمدند. از طرف مجاهدین انقلاب هم آقای محسن‌ رضایی، آقای الویری و آقای فروتن که بعضی وقت‌ها هم آقای محسن رضایی و آقای الویری نمی‌آمدند و فرد دیگری جای ایشان می‌آمد. تقریبا یک ماهی این جلسات ادامه داشت تا اینکه آیین‌نامه سپاه پاسداران آماده شد و در این آیین‌نامه تشکیلاتی ریخته شد که سپاه، شورای فرماندهی، یک فرمانده، یک فرمانده عملیات، یک مسوول تدارکات، مسوول روابط عمومی، یک مسوول اطلاعات و یک مسوول آموزش داشته باشد و اینها آمدند و سازماندهی شدند و قرار شد که چه شخصیت‌هایی در کدام قسمت‌ها بروند. بعد آمدند و به هر کسی گفتند که شما سابقه زندگی‌تان را بگویید هر کس سابقه زندگی‌اش را گفت و چون بنده تجربه‌ام از نظر نظامی از دیگران بیشتر بود، من را به عنوان فرمانده عملیات انتخاب کردند و بقیه افراد را هم به شغل‌های مختلف گذاشتند. مثلا آقای رفیقدوست مسوول تدارکات شدند، آقای جواد منصوری فرماندهی کل، آقای فروتن روابط عمومی، آقای بشارتی اطلاعات و ‌آقای کلاهدوز هم آموزش.

*اساسنامه که تدوین شد، شورای انقلاب به ریاست آقای شهید بهشتی حکمی را صادر کردند برای ما شش نفر به مدت شش ماه. شش ماه این جریان ادامه داشت. ما به فعالیت ادامه دادیم و پس از انتقال به محل اصلی سپاه، مرکز جمشیدیه هم شد بخش خواهران و آنجا را تحویل دادیم و آمدیم به مرکز سلطنت‌آباد - پاسداران فعلی- و دیگر سپاه‌ها در یکدیگر ادغام شد و تبدیل به یک سپاه واحد شد. در همان جلسات بود که اسمش را گذاشتند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آرم سپاه و رنگ لباس‌ها در همان جلسات بحث شد و تصمیم‌گیری شد و تصویب شد.

29301

 

منبع: اعتماد