مشکل گرانی و شب عید و احتکار و بی پولی و...یک مشکل فراتاریخی است که از سال​ها پیش دامن کشور را گرفته و گویا قصد ندارد ول کند!

 

بالا مي‌رود...!

«نرخ‌ها هر روز بالا مي‌رود»
كس نداند تا كجاها مي‌رود؟
استخوان كارمندان را شكست
دادشان تا عرش اعلا مي‌رود
همسرم گويد به من: بي‌عرضه‌اي
ظلم، از دست تو بر ما مي‌رود
شوي خواهرزاده‌ام بازاري است
پولش از پارو به بالا مي‌رود
از براي دخترش ويلا خريد
فصل تابستان به ويلا مي‌رود
گاه با بچه، گهي هم با زنش
در سفرهاي اروپا مي‌رود
بچه من با تن يك لاقبا
مدرسه در سوز سرما مي‌رود
گفتمش: جانم، عزيزم، غم مخور
سختي امروز و فردا مي‌رود
هركه را بيني چه دارا، چه ندار
عاقبت از دار دنيا مي‌رود
وعده ما را خدا داده بهشت
هر كه سختي ديده، آنجا مي‌رود

***
پاي لنگ!

ز «حرف» يار مشو مطمئن كه نيرنگ است
ز «حرف» تا به «عمل» صدهزار فرسنگ است
به وعده‌هاي خود اين دوستان وفا نكنند
كه عهدشان همه چون «آبگينه برسنگ است»
چو شهرداري تهران ورنگ دكّانها
نصيب ما زرفيقان لافزن، رنگ است!
حديث محتكران و مبارزان صنوف
همان حكايت «مانور» و بازي جنگ است
چه سان رسيم به شهر و ديار ارزاني
كه راه وصل دراز است و پاي مالنگ است!

***
خواهش!

اين بنده نه وصل مهوشان مي‌خواهم
نه پول و نه عمر جاودان مي‌خواهم
لذات جهان همه از آن دگران
من گوشت و پياز و آب و نان مي‌خواهم

***
دست روزگار

هر كار با سلاح خرد، هوشيار كرد
هموار راه خويش به هر گيرودار كرد
توفير راه و چاه دهد گر كه آدمي
كي شكوه و گلايه‌اي از روزگار كرد؟
بي‌شك جريمه داده و شلّاق مي‌خورد
بدطينتي كه روزي خلق احتكار كرد
از تنبلي نصيب نبرده است هيچكس
«مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد»
اين بي‌تبار بانكي غارتگر پليد
ايجاد در زمين و فضا كارزار كرد
در هر كجاي اين كره آشوب و فتنه را
يا بهر نفت يا كه براي دلار كرد
آخر پياده مي‌كندش دست روزگار
اين قلدري كه شّر فراوان سوار كرد

 

 

 

گل آقا. شماره 22. فروردين 1370

6060

منبع: خبرآنلاین