همانگونه که قبلا هم نوشته ام سه حوزه آسیای مرکزی، افغانستان و پاکستان در حال تبدیل شدن به یک منطقه ژئوپلیتیکی بوده و رقابت اصلی در این منطقه بین آمریکا و چین خواهد بود. بنابراین افغانستان را نمی توان صرفا در قالب یک پدیده مستقل و بر مبنای رفتار کنشگران داخلی آن و بدون توجه به دیگر عناصر مربوطه مورد ارزیابی قرار داد. قرار دادن افغانستان در بافتار یا Context  رقابت دو طرف آمریکا و چین می تواند تصویر دقیق تری از تحولات مرتبط با آن را ارائه نماید. 

در این بافتار توجه به محورهای زیر به فهم مطلب کمک خواهند کرد:

ـ پکن در راهبرد امنیت ملی واشنگتن "رقیب راهبردی" تعریف شده است. در حوزه ژئواستراتژیک، افزایش اصطحکاک طرفین در دریای چین شرقی و جنوبی از جمله تایوان و شکل دهی به ساختارهای QUAD، INDO-PACIFIC ،AUKUS و I۲U۲ به عنوان اقداماتی در مسیر تولید محدودیت برای پکن به شمار می آیند. ویژگی این ساختارها قرار داشتن آنها در حاشیه قابل کشتیرانی اورآسیا یعنی از ژاپن تا استرالیا و در ادامه به سمت غرب در اقیانوس هند تا خلیج فارس را شامل می شود. این نکته می تواند به معنای استمرار اولویت دادن به انتخاب تئوری ژئوپلیتیکی ریملند برای ایالات متحده آمریکا در این رقابت راهبردی با چین باشد. ( در دوران جنگ سرد نیز از ابعاد راهبرد مهار اتحاد جماهیر شوروی سابق توسط ایالات متحده آمریکا، ممانعت از پیشروی شوروی سابق به سمت ریملند جنوبی بود).

ـ برای پکن علاوه بر راهبرد رشته مروارید در حوزه آبی، سه منطقه آسیای مرکزی، روسیه و پاکستان ( در قالب CPEC ) شکاف هایی می باشند که ضمن تقویت موقعیت چین در هارتلند، قادر به کاهش ابعاد محدودیت های فوق خواهند بود. سه نکته کلی پیرامون این منطقه قابل بیان است؛ اول: بحران اوکراین و رژیم تحریم های اعمال شده بر روسیه، بهره گیری از ظرفیت های مختلفی که مسکو می توانست در اختیار پکن قرار دهد را با دشواری مواجه ساخته است. دوم: پاکستان را می توان حلقه وصل BRI در دریا و خشکی محسوب نمود. اخیرا پکن و اسلام آباد دهه دوم روند تکمیل پروژه های CPEC را آغاز کرده اند. این در حالی است که پاکستان وضعیت مناسبی را از منظر مشکلات اقتصادی و توسعه ناامنی در بین کشورهای جنوب آسیا ندارد. ثبات استراتژیک مفهومی دست نیافتنی در چشم انداز میان مدت این کشور بوده، ضمن اینکه به نظر می رسد فاقد منابع لازم برای برقراری نوعی توازن در مناسبات با پکن و واشنگتن می باشد. سوم: ثبات، BRI و انرژی سه اولویت کلیدی پکن در آسیای مرکزی می باشند. برای پکن برقراری رابطه قوی و استقرار ثبات در این حوزه که در حاشیه غربی آن قرار گرفته و می توان آن را قلب BRIمحسوب نمود از اهمیت بالایی برخوردار می باشد. مفهوم ثبات در این حوزه به منزله تبدیل آن به منطقه ای حایل و قابل اطمینان( خصوصا از منظر ممانعت از تزریق ناامنی به ایالت سین کیانگ ) است که می تواند پکن را در مدیریت چالش های امنیتی پایدار آن در شرق کشور کمک کند. ضمن اینکه بحران اوکراین و درگیر شدن روسیه، اشتیاق چین برای ورود به حوزه همکاری های امنیتی با آسیای مرکزی را افزایش داده است.

ـ تکمیل تسلط ولو نسبی چین بر این منطقه ژئوپلیتیکی، به مفهوم موفقیت این کشور در پیوند دو حوزه هارتلند و ریملند و آشکار شدن ظرفیت های ژئوپلیتیکی افغانستان در قالب چهار راه تجارت و ترانزیت می باشد.

ـ هر چند کشورهای آسیای مرکزی به دلایل عدیده و از جمله محصور بودن در خشکی علاقمند به ایجاد نوعی تعادل در مناسبات خارجی خود با قدرت های بزرگ در منطقه و خارج از منطقه می باشند. اما بعید به نظر می رسد به دلیل پیوستگی جغرافیایی و ارتباطات تاریخی در کنار رقابت های ژئوپلیتیکی، حداقل در میان مدت امکانی فراهم شود که نوعی از تعادل بین آمریکا با روسیه و چین برقرار گردد. ضمن اینکه شرایط بین المللی با سال ۱۹۹۰ که جیمز بیکر وزیر امور خارجه وقت آمریکا به مغولستان گفت: "ما را به عنوان سومین همسایه خود، فقط از نظر جغرافیایی بسیار دور در نظر بگیرید"، متفاوت می باشد.

ـ این نکته را نیز باید در نظر داشت که در شرایط فعلی اهمیت آسیای مرکزی در حوزه منافع بقا یا منافع حیاتی آمریکا به صورت مستقیم قرار ندارد، بلکه می توان آن را در رده سوم تقسیم بندی آنها یعنی منافع مهم دسته بندی کرد.

ـ هر چند به نظر می رسید اهمیت کریدور ژئواستراتژیکی جنوبی شمالی مورد استفاده آمریکا بعد از جنگ سرد، که از اقیانوس هند آغاز و با عبور از پاکستان و افغانستان به آسیای مرکزی ادامه میابد، بعد از خروج آمریکا از افغانستان در سال ۲۰۲۱ کاهش یافته و تمرکز آمریکا بر ریلمند بازگشته است، اما تحولات جاری در پاکستان، ادامه شرایط فعلی در افغانستان و ماهیت مناسبات آمریکا و چین نشانه های متفاوت و قابل بررسی را ارائه می دهند.

در بررسی وضعیت داخل افغانستان، نکات زیر را می توان مورد توجه قرار داد:

ـ با توجه به مجموعه بحران های موجود، موضوع افغانستان نه تنها در حوزه فرامنطقه، بلکه حتی در سطح منطقه نیز اولویتی فوری و مطرح نمی باشد اثرات این موضوع را باید در دو نکته مشاهده کرد: اول بعید است حرکت به سمت شناسایی ساختار فعلی حاکم بر افغانستان در دستور کار طرف های مختلف حتی در سال ۲۰۲۴ قرار داشته باشد. دوم در سال آتی میلادی باید منتظر کاهش قابل توجه کمک های انسان دوستانه فعلی برای افغانستان بود.

ـ ساختار حاکم بر افغانستان در انتقال این حس به منطقه و فرامنطقه مبتنی بر مصون احساس کردن منافع خود از این ساختار و سیاست خارجی آن، موفق عمل نکرده است.

ـ بردار رفتار طالبان نشانه ای از تغییر در شیوه فعلی حکمرانی آنان حداقل در میان مدت ندارد.

ـ اگر چه تحرک مخالفین مسلح طالبان گسترش یافته اما این مخالفین در حال حاضر از توان تهدید بقای طالبان برخوردار نبوده و این مجموعه بدون قضاوتی قطعی، تا آینده قابل پیش بینی به حاکمیت ادامه خواهند داد.

ـ گسل های موجود بین جناح های مختلف طالبان عمیق شده است. علاوه بر قدرت طلبی، شیوه حکمرانی عامل اصلی تعمیق این گسل ها می باشد. ملاحظات ناظر بر حفظ یکپارچگی و عدم ترسیم تصویری مطلوب و ممکن از آینده، مهم ترین عامل عدم تمایل این جناح ها برای به حرکت درآوردن این گسل ها و ورود به مرحله اختلافات علنی و عملی در مقطع فعلی می باشد.

ـ طالبان در مواجهه با موضوع گروههای افراطی غیر افغان مستقر در این کشور به دلیل ملاحظات بدنه اجتماعی خود و برخی اختلاف نظرها، تا کنون موفق به عبور از دوگانه آرمان و امکان نشدند. ادامه حیات این گروهها در محیط افغانستان منجر به تشدید افراط گرایی و بی ثباتی قابل انتقال خواهد گردید.

ـ طالبان در یک تصویر کلی تلاش دارند تا نشان دهند تعهدی در قبال مناسباتی که با منطقه قبل از تسلط مجدد بر افغانستان درسال ۲۰۲۱ داشتند، را احساس نمی کنند، اما نتیجه عدم توانایی آنان در تفکیک موضوعات و تنظیم دقیق این موضوع، چالش های رو به گسترشی است که در این حوزه ایجاد شده است.

ـ جناح های سیاسی طالبان اولویت های متفاوتی را در حوزه سیاست خارجی دنبال می کنند. این گستره از اصرار بر برقراری تعامل رسمی با آمریکا و تنظیم دیگر مناسبات خارجی در مدار آن، تا اولویت دهی به برخی طرفهای منطقه ای را شامل می شود. شیوه حکمرانی طالبان و بلاتکلیفی موجود در این حوزه، مجموعا عاملی بازدارنده در انجام هر گونه بازی راهبردی طرف های منطقه ای در افغانستان شده است.

ـ طالبان در دوره جدید اساسا علاقه ای به درگیر نمودن مجدد خود با آمریکا و دیگر طرف های غربی نداشته و از ورود عوامل افراطی غیر افغان مستقر در خاک افغانستان به این حوزه نیز ممانعت به عمل می آورند.

جمع بندی:

۱) به نظر می رسد ارزیابی دقیق تحولات افغانستان نیازمند توجه به سه عنصر: ساختار حاکم بر این کشور، مختصات ژئوپلیتیکی افغانستان و نهایتا سیاست کنشگران موثر خارجی می باشد. در این نوشته تلاش شد دو عنصر از این مجموعه در قالبی مختصر مورد بررسی قرار داده شود. تمرکز این نوشته بر نقش چین و آمریکا به مفهوم نفی نقش دیگر کنشگران منطقه ای و یا فرامنطقه ای نمی باشد.

۲) چین در معرفی سفیر جدید خود در افغانستان، رفتاری متفاوت از خود نشان داد که احتمالا می تواند برخواسته از نگاه راهبردی به این کشور باشد. اگر چه تا کنون نشانه ای مبنی بر قرار دادن افغانستان در مداری همانند کره شمالی و یا پاکستان، در سیاست افغانی پکن مشاهده نشده است، اما این نکته نیاز به بررسی دارد که این احتیاط چین که در مقیاسی کمتر از وزن راهبردی خود در افغانستان رفتار می کند ناشی از عدم اعتماد لازم به شرایط فعلی این کشور است و یا زمان حاضر را برای ورود به رفتارهای راهبردی مناسب نمی داند.

۳) شیوه تسلط طالبان بر قدرت ( استفاده از خشونت در مواجهه با حاکمیت مستقر و اطمینان بخشی به قدرت های بزرگ در ملی بودن اهداف) انگیزه ای مشابه برای گروههای افراطی غیر بومی در افغانستان ایجاد و اشتیاق آنان را برای دستیابی به آنچه طالبان آن را تجربه کرده اند، افزایش داده است. ترجمه این اشتیاق، تزریق بی ثباتی به ویژه در آسیای مرکزی و جنوب آسیا خواهد بود. رویکرد TTP نمونه آشکاری از این موضوع قلمداد می شود.

۴) نتیجه نهایی رقابت چین و ایالات متحده آمریکا در این منطقه ژئوپلیتیکی و مدیریت منابع غنی آن را در یکی از سه حالت: استقرار بی ثباتی، اتصال آسیای مرکزی محصور در خشکی از طریق مسیرهای حمل و نقل و خطوط لوله به اقیانوس هند در قالب بخشی از راهبرد ایندو پاسفیک آمریکا و یا تسلط چین بر این منطقه ژئوپلیتیکی باید دید. در یک تصویر کلان، اطمینانی وجود ندارد که نقش افغانستان در این معادله لزوما توسط کنشگران داخلی اتخاذ شود.

* سفیر پیشین ایران در افغانستان

۳۱۱۳۱۱

منبع: خبرآنلاین