عکس های دوربین را که خالی کردم از راه رسید. در همایش اهل سنت بعثه از او عکسی گرفته بودم و تصورش در ذهنم باقی مانده بود.
می گفت با حاج آقا- قاضی عسکر، سرپرست حجاج ایرانی- صحبت کرده و او گفته که پیش ما بیاید و درباره اهالی عشیره اش بگوید که هر سال 20 تا 50 نفری به حج می آیند و می خواهند از خودشان رئیس کاروان و روحانی داشته باشند...
مثل خیلی از ما ها که افتخارمان به رگ و ریشه مان است پیرمرد افتخارش به مردانه ایستادنشان بود. می گفت از طایفه عشایر ایل منگور 322 نفر را «تقدیم» انقلاب کرده ایم. روی این «تقدیم» تاکید داشت با سادگی اش.
امروز که اینها را می نویسم او در مکه است و حالا حتما یک جایی نشسته و به همان سادگی با خدا حرف می زند.
افتخارش این بود که در کردستان همرزم شهید بروجردی بوده. جوانکی که 12 بهمن 57 افتخارش سازماندهی محافظان مخفی امام خمینی(ره) از مهرآباد تا بهشت زهرا بود و وقتی غائله کردستان سر گرفت عازم آن دیار شد و شد مسیح کردستان.
مفت و بی حساب تعریف نمی کرد وقتی از همرزمان مسلمانش در کردستان می گفت.
اگر مسیرت خورد و از شمال به جنوب کردستان آمدی قبل از تقاطع کردستان – جلال آل احمد نگاهی به تابلویی سفالین سمت راستت بیانداز تا همرزمان «حاج مامند پیروتی» را ببینی.
می گفت: اگر بروجردی، قمی و کاوی [محمود کاوه] و کاظمی نبودند کردستان 100 سال دیگر پاکسازی می شد. باید شهید زیادی می دادیم.
پیرمرد می گوید جانباز و آزاده است؛ او فرزند شهید و از خانواده اش 8 خواهرزاده و 4 عموزاده شهید شده اند، نمی خواست خیل حرف بزند ولی درباره جنگ تحمیلی می گفت: از میهن خودمان دفاع کردم. مال برود ولی ناموس نرود.
پیرمرد اهل سنت، خودش را هنوز سرباز و همراه همرزمان شیعه اش می داند و وقتی از آنها حرف می زند هاله اشک دور چشمانش خودنمایی می کند. این را وقتی می فهمی که بشنوی «برای حفاظت از مرزهای غربی کشور در آذربایجان غربی عشایر شب و روز در کنار دامپروری و کشاورزی از مرزها دیده بانی می کنند....»