با شروع اعتراضات اخیر، آنچه بیش از همه به چشم آمد نبود، جریان و افرادی بود که بتوانند در شرایط خاص یا حاد سیاسی و اجتماعی به عنوان حلقه واسطه بین طرفهای مناقشه، کنشگری داشته و به حل مسائل کمک کنند که این امر خود محصول بینماینده بودن بخش بزرگی از جامعه است که حالا احساس میکند نه تنها در دایره قدرت جایی ندارد بلکه از ان طرد شده است.
شاید مهمترین ویژگی این جامعه بینماینده ، میانه رو بودن آن است. طیفی از جمعیت 30 تا 70 ساله که اگرچه از وضع حاضر به اندازه دیگران ناراضی است و اعتراضات را هم تایید می کند، اما تمایلی هم به زیر و رو شدن ساخت سیاسی و به خطر افتادن امنیت نداشته ولی با حفظ ساختارها دنبال اصلاحاتی است تا با دادن هزینهای معقول، به کیفیتی بهتر از حکومت برسد. این طیف به لحاظ تفکر سیاسی نیز گستره وسیعی از اصلاح طلبان میانه رو مطرود تا اصولگرایان میانهرو و بخش قابل توجهی از قشر خاکستری را که دغدغه سیاسی ندارند و دنبال زندگی بهتر هستند ، در بر میگیرد. اصولگرایانی تندرویی که این روزها خود از "حکمرانی نو" و اصلاح حکومت سخن میگویند. اما اینکه این "حکمرانی نو" به دلیل مطرح نبودن نظریه انتخابات آزاد در آن تا چه اندازه قابل تحقق است و چقدر امکان وقوع مییابد خود امری است از نظر کارشناسان سیاسی، منتفی می کند. حال اگر بنا باشد به «میانه روی» فرصتی داده شود تا از دو قطبی شدن جامعه و پررنگ تر شدن تعارضها بکاهد (که به نظر میرسد بهترین گزینه برای شرایط حال حاضر جامعه است) باید دید چه شرایطی لازم است تا «میانه روی» هم مورد پذیرش مردم بوده و هم حاکمیت و به ویژه آن بخش تندرو، حاضر به تحمل آنها در بدنه قدرت باشند.
تنگتر شدن حلقه قدرت از انتخابات 1384 آغاز و در انتخابات 88 و اعتراضات ناشی از آن، تشدید و عمیق تر شد. تا جایی که انتخابات مجلس در سال 1398 و ریاست جمهوری در سال 1400 از این نظر آشکار ساخت که مردم در نظام سیاسی محلی از اعراب ندارند. به ویژه در انتخابات 1400 حذف نیروهایی چون لاریجانی، باوجود اعتراض میانهروها ، صندوق رای که هنوز امیدی بود تا مردم بتوانند از طریق آن از اندک امکانات موجود با انتظاری حداقلی برای پیشبرد اصلاحات مورد نظر خود و چانهزنی با مراکز قدرت سود بجویند، از جرگه قدرت حذف کردند. اما امروز نتیجه بن بست در صندوق رای، پیامدهای خود را نمایان کرده و دیگر نمیتوان به همان وضع ادامه داد. بخش عاقلتر حاکمیت به طور قطع به این نتیجه رسیده که باید تغییرات جدی و هم سو با خواست معترضان به عمل بیاورد که به شهادت آمار، در تمامی انتخابات اکثریت قاطع را داشتهاند. ولی به نظر نمیرسد این خواسته، به آسانی بتواند از سد طیف کوچک اما تندرویی همچون جبهه پایداری عبور کند که حالا در همه ارکان قدرت حضور جدی دارد. بی تردید اعتراضات دو ماهه اخیر در تقابل با جبهه مذکور به ویژه پس از انتخابات 1400 معنای مهمی دارد. ضمن اینکه رغبت میانه روهای اهل سیاست برای بازگشت به حوزه سیاست و قدرت نیز خود اکنون محل تردید است. فضای ملتهب جامعه امروز از یک سو و شیوه برخورد غیرعلمی و نادرست با آن از سوی دیگر باعث شده آن گونه بر یکدیگر بیرحمانه بتازند، که برخی ترک صحنه سیاسی را بر ماندن و حضور در آن ارجح می بینند. چه بسا با تشدید چنین شرایطی، مهاجرت برای نخبگان، مهمترین راه حل تلقی شود، چه حضور آن اندازه میتواند برای افراد هزینهزا باشد که در عمل هر کنش مصلحانه ای با سد سدید خشونت، بددهنی، تهمت، افترا، و عدم عقلانیت مواجه می سازد.
آیا این امر امکان آشتی با صندوق رای را منتفی نمی سازد؟ صندوق رای نیاز به جلب اعتماد وسیع دارد تا برای افراد این اطمینان خاطر فراهم باشد که حضور آنها در عرصه رقابت پرریسک نبوده و آنها از حمایت قانون برای و ایجاد سرمایه اجتماعی در کثیری از مخاطبان خود برخوردارند این امر ضمن تداوم رقابت می تواند به بقای نظام سیاسی هم مدد برساند که در نبود آن، بقا نیز به محاق خواهد رفت. طبیعی است فراهم آوردن چنین ساحتی به کار زیادی نیاز دارد که پیش نیاز آن تصمیم قاطع به ویژه در حوزه حاکمیتی، اجتماعی و الیت های سیاسی است. که صد البته ارزش ان را هم دارد. ایجاد همدلی و کم کردن منازعات و قطبیت زدایی از فضای اجتماعی، نیاز این روزهای ایران است که با به حاشیه راندن تندروها و تمامیت خواهان، قابل حصول است. هرچند اسان نیست. آنانی که روزی از حذف اصلاح طلبان و اصولگرایان میانهروها شاد بودند، امروز فقدان آنها را به خوبی احساس میکنند و به سادگی در یافتهاند که ریزش رای میانهروها می تواند به معنای ریزش رای کل حاکمیت باشد و دیگر نمیتوان به دنبال نعلهای وارونه تندروهایی رفت که تنها به دنبال احاطه مراکز قدرت برای یکه تازی خود بوده هستند. بی گمان در نبود میانهروها فضای سیاسی و اجنماعی جامعه در دست تندروهای هر دو سو قرار میگیرد که با اردوکشی در برابر یکدیگر، تنها به ناامن کردن کشور میپردازند و طبعا این چیزی نیست که خواست کلیت حاکمیت سیاسی و مردم باشد. در این فضا، ناامیدی آن اندازه شدت و عمق خواهد یافت که شاید دیگر صندوق رای هم کارگشا نباشد. بهترین راه حل آماده کردن جامعه برای انتخاباتی کاملا رقابتی است تا امید به تغییرات مد نظر بخش بزرگی از جامعه که در حال حاضر صدایی در ارکان قدرت ندارد، در میان آنها ایجاد شود. با توجه به آخرین انتخابات برگزار شده در کشور که کمتر از نیمی از جامعه در آن شرکت کرد، انتخابات بعدی را که انتخابات مجلس شورای اسلامی است ایران را در نقطه خطرناک" مشارکت کمتر" قرار میدهد که آنوقت دیگر هیچ تحلیل و تفسیری قادر به نشان دادن این امر که مردم و میانه روها هنوز پای کارند، نخواهد بود و فضا برای ترک تازی براندازها کاملا فراهم خواهد شد. در این میانه انتخاب دشوار نظام آن خواهد بود یا برای بقای خود به میانه روها و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود در یک انتخابات رقابتی تن بدهد یا راه رادیکالیزده شدن همه ساحت های کشور را انتخاب کند. آیا اتفاقات اخیر حاصل نتایج انتخابات ریاست جمهوری نیست که با کمترین میزان مشارکت مواجه شد و رییس جمهوری که میبایست به مذاکرات برجام و حل مشکلات اقتصادی بپردازد از کمترین اقبال عمومی برخوردار بود؟
*روزنامه نگار
216