او مجاهد خذیراوی است، همان نوجوانی که شاید به شما آب فروخته باشد. همان نوجوانی که شاید در نانوایی ازدستش نان گرفته باشید. و شاید در مینی بوس، در خیابان یا زمین های خاکی او را دیده باشید. روزی استعداد ناب فوتبال ایران بود. چپ پایی که دریبل های کشویی اش لب خط چشم تیمی مانند بارسا را هم گرفت. اما زندگی ناپایدار گریبان او را گرفت تا راه نیامده را زود برگردد. مجاهد در این گفت و گو سعی می کند حرف های نگفته اش را بگوید. اینکه جلوی علی پروین قلم را انداخت، در آستانه امضای آخر پای قرارداد پرسپولیس. اینکه با کاپشن آبی رفت به دیدار پرسپولیسی های دو آتیشه. خذیراوی از نوجوانی اش می گوید، از زماین که لیوانی آب می فروخت، پنج زار!
*فکر کنم خودت مصاحبه را شروع کنی بهتر است.
واقعیت این است که از من حمایت نمی کنند. فقط نیاز دارم یک نفر من را هل بدهد. می خواهم به تهران بیایم و دوباره بازی کنم. همه چیز در تهران است. روزنامه ها، امکانات و خیلی چیزهای دیگر منتهی الان در لیگ یک زیاد به بازیکنان توجه نمی شود. شما اصلا می دانید من الان بهترین بازیکن استقلال اهوازهستم؟ اگر باور نمی کنید بروید از فیروز کریمی بپرسید. اما چه فایده دارد؟ شما که خبرنگار ورزشی هستید زیاد از مجاهد خذیراوی خبر ندارید چه برسد به طرفداران فوتبال. کیست که سراغ مجاهد را بگیرد. انصافا می دانید من چند گل زده ام و چند پاس گل داده ام.
*حقیقتش آمار دقیقی نداریم...
من 5 گل زده ام و 4 پاس گل داده ام. ول کسی نمی داند.
*پس فکر می کنی اگر به تهران برگری همه چیز حل است.
والا نمی دانم کی این اتفاق می افتد اما دوست دارم برگردم. اگر تهران هم نشد بروم در یک تیم خوب شهرستانی بازی کنم، تیمی که تماشاچی داشته باشد. من امسال به خاطر تماشاچی در استقلال اهواز بازی کردم و گفتم اسمش، اسم کوچکی نیست ولی تیم به این وضعیت دچار شد.
*می خواهی این بار برگردی و از تهران انتقام بگیری؟!
تهرانی جوانی من را گرفت ولی نمی خواهم از کسی یا شهری انتقام بگیرم. تهران آدم هایش بد نبود، الا بعضی از آدم های ورزشی اش. من در تهران روزهای خوبی داشتم که هنوز خواب آن روزها را می بینم. یک وقت هایی می نشینم با خودم حرف می زنم و می گوید: «ا، من چرا استقلال را از دست دادم. چرا اینطور شد؟» من به بارسا دعوت شدم. نانت، لیل و مارسی فرانسه من را می خواستند. اصلا به پیشنهاد کشورهای عربی توجه نمی کردم. دوست نداشتم روم آنجا. حتی وقتی در نفت بودم از یونان پیشنهاد داشتم ولی حیف. رویاهای من را گرفتند.
*بیا از سال های نه چندان دور شروع کنیم. از زمانیکه می خواستی فوتبالیست شوی.
پدر من در ژاندارمری خوزستان بازی می کرد و برای خودش بازیکن خوبی بود. خب من هم دوست داشتم فوتبال بازی کنم و رفتن تمریناتم را از زمین خاکی شادگان شروع کردم. لطبف جنامی، کاظم فرهانی و کاظم جنامی از جمله هم بازی های من در آنجا بودند. شما اگر بدانید من برای تمرین کردن چقدر سختی می کشیدم. مسیر آبادان تا ترمینال شادگان را با مینی بوس می رفتم. نمی دانم گفتن این حرف ها درست است یا نه ولی حرف هایی که در دل دارم و باید یک روز آنها را می زدم. شاید مردم فکر کنند مجاهد خذیراوی سختی نکشید و خوشبخت بود ولی به آنها می گویم زندگی من اینطور نبود. روی 50 تومان پول تو جیبی داشتم که کرایه مینی بوس آبادان به ترمینال شادگان 25 تومان بود. وقتی می رسیدم باید 25 تومان دیگر را نگه می داشتم برای برگشت به خاطر همین از ترمینال تا زمین تمرین پیاده می رفتم. شما حساب کنید فاصله ترمینال تا زمین به اندازه فاصله ستارخان تا آزادی بود. من همه مسیر را پیاده می رفتم و خسته می رسیدم سر تمرین. بعد که تمرین تمام می شد دوباره آن مسیر را پیاده می رفتم تا برسم ترمینال و از آنجا برگردم آبادان. مجاهد خذیروانی همینطوری مجاهد نشده بود. من نانوایی کار می کردم. پلاستیک می فروختم. آب لیوانی می فروختم که شدم آن مجاهد خذیراوی. در ناز و نعمت زرگ نشدم. الکی نرسیدم به استقلال. من خیلی سختی کشیدم و الان لذت می برم بابت آن عرق هایی که ریختم. به قول معروف یاد آن روزها که می افتم حال می کنم. تا به حال این حرف ها را هیچ جا نزده بودم اما الان گفتم چون اگر شدم مجاهد خذیراوی به خاطر سختی هایی بود که در زندگی کشیدم. شاید خیلی ها هم بهتر از من باشند ولی هیچوقت به جایی که باید نمی رسند.
من از آن موقع تا همین الان در خدمت خانواده ام هستم. همان موقع هم بیشتر پولی را که می گرفتم به آنها می دادم چون وظیفه ام بود. شما نمی دانید من با چه سختی پول در می آوردم. یاد می آید آب می فروختم لیوانی 25 زار. خیلی روزهای سخت اما شرینی بود.
*درس و مدرسه را چکار کردی؟
والا من تا سیکل خواندم. بعد از آن مصدوم شدم و نتوانستم دیگر مدرسه بروم. یادم می آید همراه تیم ملی جوانان رفته بودیم قطر که آنجا آسیب دیدم. بعد از آن دیگر مدرسه نرفتم و دنبال فوتبال بودم.
*از دوران مدرسه خاطره ای در ذهنت مانده؟
کلاس پنجم معلم ما خاله ام بود. خدا رحمتش کند آقای بلوکی مدیر مدرسه را. هر وقت می خواست من را بزند خاله ام خودش را می انداخت جلو و می گفت به خاطر من مجاهد را ببخش. به خاطر فوتبال زیاد مدرسه نمی رفتم و او روی این مسئله خیلی گیر بود. اگر خاله ام را نداشتم هر روز باید در مدرسه کتک می خوردم.
*فوتبالت را از پایه های نفت شروع کردی. از آن روزها بگو..
بله، من از نونهالان نفت شروع کردم. موقعی رسیدم تیم جوانان نفت که فقط 14 سالم بود. خیلی زود هم به تیم بزرگسالان نفت رسیدم. یادم می آید اولین بار علی فیروزی که الان هم کمک فیروز کریمی است در مقابل فجرسپاسی به من دو دقیقه بازی داد. از اول مدیون او بودم بعد در تیم فیکس شدم و به استقلال رسیدم.
*اولین حقوقی را که گرفتی چقدر بود؟
5 هزار تومان بود. زود داده ام به خانواده ام. بعد رفت جوانان 50 هزار تومان گرفتم. بعد شد 100 هزار تومان. در تیم بزرگسالان هم برای یکسال 4 میلیون تومان گرفتم. آن پول را که گرفتم دادم به پدرم و رفت برای خودش پیکان خرید. آن وقت ها نفت به من خیلی می رسید. از طرف شرکت هم به ما خانه دادند ودیگر اصلا نیاز نبود پدرم کار کند. او قبل از آن اتوبوس داشت و همراه با عمویم در کار خرما بود. ما زمین داشتیم و شکر خدا وضع خانواده ما خیلی بد نبود.
*خیلی زود در نفت رو آمدی...
برای شکوفا شدن فقط یک نیم فصل نیاز داشتم. فکر کنم سال 76 بود که در آزادی به استقلال دو گل زدم، به عشقم. من از بچگی عاشق مجید نامجو مطلق بودم. اگر بدانید خانواده من چه استقلالی هایی هستند. هر کس گفته من عاشق فلان تیم هستم و از بچگی فلان تیم را می پرسیدیم دروغ گفته اما در حرف های من شک نکنید. من عاشق واقعی استقلال بودم. البته هیچوقت به پای ابراهیم تهامی نرسیدم. ما ندیدیم او هندوانه بخورد. این حرف ها دروغ نیست ها. وقتی می رفتیم خانه اش یک چیز قرمز نمی دیدم. آنوقت ها اینطوری بود. به خاطر استقلال اصلا سمت قرمز نمی رفت. مثل او نبود و هرگز نمی آید. آن روزها ما واقعا با این جو حال می کردیم. عشق ما استقلال بود. کجا رفت آن تهامی؟ واقعا چه شد که الان فوتبال به این روز افتاده.
*ولی خیلی زود عشقت را از تو گرفتند.
دلم گرفت. این حرف دل من بود که زدید. عشق واقعی را از من زود گرفتند. یکسال فقط پیش عشقم بودم. یکسال فقط کنار عشقم ماندم و با زندگی حال کردم. حال می کردم پیراهم استقلال تنم بود. با عشق می رفتم سر تمرین. شب های بازی تا صبح نمی خوابیدم. همه جا با پیراهن استقلال بودم. آن یکسال بهترین روزهای زندگی من بود. خیلی خوب بود، هر چی بگویم کم گفته ام. ولی عشق من را گرفتند. به خدا این آدم های ورزشی ما را جدا کردند. من خیلی حرف ها دارم. اگر بنشینم حرف بزنم باید 10 تا کتاب بنویسید. شما نمی دانید در دل من چه خبر است. وقتی عشقم را گرفتند مصدوم شدم، محروم شدم. حرف من را هیچکس نمی فهمد. من چه اشتباهی کردم. جایی رفتم که خیلی بازیکنان دیگری بودند، فقط یک میهمانی. باید عشقم را از من می گرفتید؟ من را شلاق می زدید، همه پولهایم را می گرفتید اما عشقم را نمی گرفتید. اینهمه آدم در این فوتبال کارهای خیلی بدتر کردند. کسی بود آنها را مثل مجاهد محو کند؟ آنها فقط دنبال یک قربانی می گشتند و آن آدم من بودم.
*واقعا چه اتفاق هایی افتاد. چرا هیچوقت درباره آن موضوع به صورت شفاف حرف نزدی؟
شاید یک روز گفتم. ولی الان نمی گویم. چرا گذشته را زنده کنم. مجاهد خذیراوی هنوز به آینده امیدوار است. اینکه می گویم شب ها خواب استقلال را می بینم عین واقعیت است. به خدا من الان یک نفر را می خواهم بیاید دستم را بگیرد. من بهترین بازیکن ایران بود، این یک واقعیت است. چرا نمی خواهید این را قبول کنید. همه عاشق فوتبال من بودند.
*روزی که استقلال به تو پیشنهاد داد یادت می آید؟ کجا بودی؟ چه حسی پیدا کردی؟
من در اردوی تیم ملی جوانان بودم. قبل از آنکه آن دو گل معروف را به استقلال بزنم تیم جوانان یک بازی دوستانه با این تیم برگزار کرد. من در آن بازی هم یک گل به استقلال زدم. سرمربی ما کریم میرآخوری بود و دستیار او هم منصور ابراهیم زاده و حسن زاده. زمانیکه در پایه های نفت بودم برای استقلال آمدم تهران. می توانید از امیر که فکر کنم الان معاون باشگاه است بپرسید. یا یک آقایی به اسم کامرانی. من رفتم مرغوبکار و تست دادم که خیلی خوششان آمد. قرار شد من با این تیم قرارداد ببندم اما چون خوابگاه نداشتند نشد و برگشتم آبادان. بعد که بازی تیم جوانان و استقلال شد و من گل زدم، همان آقای کامرانی آمد و به من گفت بیا استقلال. من گفتم بابا من مجاهدم همانی که آمده بودم با شما قرارداد ببندم. خلاصه کلی آدرس دادم و آخرش فهمید. بعد من رفتم بزرگسالان نفت و خلاصه ما در تهران از استقلال مساوی گرفتیم. باشگاه استقلال به نفت اعلام کرد ما این بازیکن را می خواهیم اما دنبال فرهاد مجیدی هم بودند. یعنی قرار شد از بین من و مجیدی یکی به استقلال برویم که آخرش فرهاد رفت. بعد او را ترانسفر کردند اتریش که من به استقلال رسیدم. ناصرخان(حجازی) ان موقع به فتح الله زاده گفته بود هر طور شده باید این پسر را برای من بخری که او این کار را کرد. 30 تا به باشگاه نفت رسید و 3 میلیون هم به خود من. آن وقت ها پرسپولیس 10 میلیون تومان به من می داد.
*جالب شد...پس پرسپولیس هم دنبال تو بود.
یک چیزهایی بوده که تا الان هیچکس از من نپرسیده ولی حالا فکر کنم بد نیست آنها را بگویم. بهنام سراج مهاجم پرسپولیس به من گفت بیا پرسپولیس. آن موقع هنوز علی کریمی به این تیم نیامده بود. بهنام گفت من سرزنم ولی اینجا یک بازیکن تکنیکی می خواهند مثل تو. گفت علی پروین تو را می خواهد و بیا پیش ما. گل براری مدیر عامل نفت هم پرسپولیس بود. او گفت اگر می خواهی از نفت بروی فقط اجازه می دهم با پرسپولیس قرار داد ببندی، استقلال عمرا. من به او گفتم دورانم در نفت تمام شده می خواهم به یک تیم بهتر بروم. گل براری خیلی دوست داشت بروم پرسپولیس و مدام اصرار می کرد. خلاصه من قبول کردم و دوتایی آمدیم تهران. من کاپشن آبی تنم کرده بودم و رفتیم به دیدار عابدینی، محلوجی و علی پروین. اول براری رفت تو و با آنها حرف زد و بعد من را صدا زدند. تا رفتم تو علی پروین گفت هی پسر نمی دانی اینجا پرسپولیس است؟ چرا با کاپشن آبی آمدی تو؟ گفتم علی آقا سردم شده کاپشن پوشیدم. خلاصه محلوجی به علی پروین گفت بابا این تازه آمده، دارد با ما قرارداد می بندد، بی خیال این حرف ها شو. توافق کردیم 10 میلیون تومان به من بدهند در کنارش هم خانه. موقع قرارداد که رسید پروین به من گفت اگر یک پرسپولیس واقعی هستی قرارداد را امضا کن اما اگر نیستی خودکار را بگذار و برو. من هم خودکار را روی قرارداد گذاشتم و خداحافظی کردم. از آنجا که زدم بیرون زنگ زدم کامرانی و گفتم من با پرسپولیس قرارداد نبستم. خلاصه آمد دنبالم و من هم رفتم گل براری را راضی کردم. قرار شد جای 10 میلیون پرسپولیس سه میلیون از استقلال بگیرم. چه کار می کردم؟ عشقم بود دیگر. بعد آمدم استقلال که این بلاها سرم آمد و عشق من را گرفتند.
*الان پیشمان نیستی. شاید می رفتی پرسپولیس مسیر زندگی ات تغییر می کرد.
نه پیشیمان نیستم. چرا؟ جون برای عشقم بازی کردم. تمام آرزوهای بچگیم استقلال بود. رفتم آنجا که به آرزوهایم برسم. اصلا ناراحت نیستم. آن یک سال هم ارزش همه چیز را داشت. هنوز دوست دارم برگردم پیش استقلال. مگر فرهاد مجیدی 35 ساله نیست؟ من که 28 ساله هستم و هنوز می توانم برگردم و برای استقلال بازی کنم.
*روز اولی که رفتی استقلال یادت هست؟
رفتم تپیه داوودیه. رضا نعلچگر سرمربی ما بود با سوکوموروخف. تست گرفتند که من خیلی آماده بودم. یادم می آید آن روزها چه تیترهایی زده بودند. هنوز دارم شان. روی جلد زده بودند حسون بزرگی فوتبال ایران. زده بودند اورمارس آمد، روماریو فوتبال ایران در استقلال، خیلی چیزهای دیگر بود. به خدا اگر می گذاشتند روی دست من فوتبالیست نمی آمد. من می رفتم بارسا آمجا کولاک می کردم. الان کسی می تواند برود؟ فقط جواد و مسعود در اوساسونا هستند. به خاطر من از فرانسه آمدند ایران. پیشنهادهای زیادی بود. از مارسی، لیلی، نانت و..اگر ساده نبودم هیچوقت اینطوری نمی شد. عادل فردوسی پور به من زنگ زد گفت بیا 90 ولی من نرفتم. همه فکر می کردند من مغرورم، غرور دارم ولی نمی دانستند اینقدر ساده هستم که اگر بروم جلوی دروبین خنده ام می گیرد و نمی توانم حرف بزنم. به خاطر این مسئله خیلی کم مصاحبه می کردم و همه می گفتند او مغرور است اما دلیل واقعی اش را نمی دانستند.
*هنوز هم نمی خواهی درباره آن سال ها و اتفاقاتی که اتفاد حرف بزنی؟
اگر بخواهم بگویم خیلی ها پایشان باز می شود اما دوست ندارم دوباره همه چیز را بازبینی کنم. خذیراوی سخت به آنجا رسید و راحت از دستش داد. خدا را شکر الان دستم به دهانم می رسد و وضع مالی ام بد نیست ولی کمک می خواهم. می خواهم یک نفر در فوتبال دست من را بگیرد تا دوباره بتوانم احیا شوم. به خدا هنوز دیر نیست و من می توانم بهترین باشم. دینم را به استقلال ادا نکردم و می خواهم جبران کنم.
*چرا به بارسلونا نرفتی؟
جام ال جی بود که من به ونزوئلا گل زدم و تیم رفت فینال آنجا هم مراکش را بردیم و قهرمان شدیم. بعد هم بازی مقدماتی جام جهانی بود جلوی ایرلند. بارسایی ها آمدند با فتح الله زاده حرف زدند و توافقات نهایی حاصل شد. قرار شد من بروم بارسا، بعد از جام باشگاههای آسیا. منتهی من در بازی تراکتورسازی برای استقلال بازی کردم که علی آذری من را زد و مصدومم کرد. اتفاقا همین چند وقت پیش او را دیدم و گفت من را زدی و فوتبالم از همان موقع نابود شد. رباط صلیبی پاره کردم و بعد هم محروم شدم. بارسا که دید من نمی روم ساویولا را به خدمت گرفت.
*حرفی مانده...
فقط یک چیز دیگر بگویم. قضیه من فوتبالی نبود. من را می گرفتند، شلاق می زدند یا هر بلایی می خواستند سرم می آورند ولی این کار را نمی کردند. نباید از فوتبال محرومم می کردند. آه من همین صفایی فراهانی را گرفت. یادم می آید قضای زنگ زد به او گفت با مجاهد چه کار کنیم. پشت تلفن گفت محرومش کنید. آخر چرا این دشمنی را با من کردید. سردبیر یکی از روزنامه های ورزشی را هم هرگز در زندگی ام نمی بخشم که عکس من را شطرنجی کار کرد و هزار تهمت به من زد. چرا آن سردبیر الان نیست که عکس فلان بازیکن را که در پارتی گرفته اند شطرنجی کار کند.
40