علیرضا نراقی: نمایش 3(a+b) در مقایسه با« لِو» که از همین گروه(موتا ایماگو-muta imago) و کارگردان(کلودیو سوراسه) در روز های اولیه جشنواره امسال اجرا شد از لحاظ مسئله و مضمون و چگونگی فضاسازیها مشترک است.
در هر دو نمایش مضمون اصلی بهمریزی امنیت زمین و زندگی عادی و هر روزه آدمها به واسطه جنگ است، این بهمریزی و تغییر بسیار فراتر از تغییری بیرونی و هراس از مرگ در شرایط تهدید کننده است و بیشتر هراسی درونی و نقصان وجودی و عاطفی آدمها را نشان میدهد.
در هر دو کار فضاسازی صوتی نقشی کلیدی دارد، در هر دو، صحنه محدود شده است و حرکت بسیار پویا اتفاق میافتد. شکل اجرایی هر دو نمایش، نشان از التهاب و اضطرابی دارد که در درون شخصیتها میگذرد، بنابراین ریتم هر دو نمایش تند و فزاینده است، اما به دلیل همین درون نگری در لحظهها توقف و مکثهای تکان دهنده و دوست داشتنیای شکل میگیرد.
نمایش 3(a+b) به کارگردانی کلودیو سوارسه
اگر «لِو» فضایی لخت داشت، بدلیل این بود که بیرون از زندگی میگذشت و تنهایی آن آشکارا در نسبت با دیگری معنا نمی شد، بلکه این دیگری نتیجه سیری بود که «لِو» از سر میگذراند. اما کل عذاب شخصیت a یعنی زن در 3(a+b) در نسبت با دیگری معنا میشود و تمام تنهایی او در نبود b اتفاق میافتد. نمایش 3(a+b) در شرایطی امن و با تصویر مطبوع صلح آغاز میشود، اما«لِو» پس از اندک ثانیه ای از جنگ میآغازد .
مسئله اصلی که در مقایسه این دو کار بدست میآید، همین است که نمایش «لِو» بحران را به شکل فردی بررسی می کند اما 3(a+b) آن را در مواجهه با دیگری تصویر میکند. به نوعی می توان دو اثر کلودیا سوراسه را دو نمونه تئاتر وضعیت دانست که اتفاقاً وضعیتی بسیار مشابه را نشان می دهند ، اما این زاویه نگاه دو اثر و شخصیتهای درون آن متفاوت است و دو کار را تبدیل به دو اثر مستقل و قابل بررسی از یک وضعیت مشترک می کند.
نمایش 3(a+b) به دلیل پر رنگ کردن یک ارتباط عاطفی و نقش جنگ در ظلم به آدمهایی که درگیر آن ارتباط هستند، اساساً صحنه شلوغ تر و پر نشانه تری را میطلبد؛ چرا که عشق در کنار خود، اشیائی را میزاید که علاوه بر کارکرد بیرونی خود، معنایی درونی هم دارند. بنابراین آدمهایی که در ارتباطات احساسی خود به دنبال ثبت ثانیهها و یادگارها هستند، وسائل بیشتری را معنا میبخشند و در لحظهها ثبت میکنند. اساساً در دو نمایش« لِو » و 3(a+b) یادگار ماندن و حک شدن تصویری در خاطره- که در بازیهای نور و سایه به ما به عنوان مخاطب هم منتقل می شود- بسیار به چشم میآید. انگار آدمها میروند و دور میشوند، اما تمثالی از آنها، تندیسی از احساساتشان بر جای میماند، که همچنان زنده است و میتوان به آن عشق ورزید.
52