آمدم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد
تیرِنامرد اگر یاور مشکم میشد می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد
حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد
تا دو دستم به بدن بود علم بر پا بود خواستم حفظ شود هیبت پرچم که نشد
سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد
گفتم این لحظه ی آخر که در آغوش تو ام لا اقل روی تو را سیر ببینم که نشد
هر دو دستم، سر و چشمم، به فدای سرِ تو هر چه آمد به سرم نصف شما هم که نشد
بگو از من به رقیه که حلالم بکند آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
نظر شما