فرهاد توحیدی دبیر چهارهمین جشن سینمای ایران در مراسم اعطای جوایز به جای ارائه گزارش متنی را مرتبط با شرایط کلی سینما قرائت کرد.

به گزارش خبرآنلاین، دبیر جشن سینمای ایران که سال قبل و امسال علاقه​ای به قرائت گزارشی از چگونگی پیشروی کارها در سه ماهه فعالیت دست‌اندرکاران جشن نشان نداد، سخنان خود را در مراسم جشن سینمای ایران چنین آغاز کرد: «خانم ها، آقایان، مهمانان گرامی! من نویسنده​ام. نمی​گویم فیلمنامه​نویس، چون داستان هم می​نویسم. گاهی مقاله و گاهی سفرنامه هم می​نویسم واز شما چه پنهان گاهی به اجبار نامه​های اداری نوشته​ام.»

او در ادامه گفت: «کارم نوشتن است و به نوشتن افتخار می​کنم. شاید هیچکس بهتر از همسر عزیزم و پسرانم ندانند که کاغذ سفید چقدر برایم محترم است. همسرم درست بیست و هشت سال پیش دفتر زیبایی به من داد  تا در آن بنویسم. دفتر تا امروز سفید باقی مانده است، چون فکر می​کنم باید بهترین نوشته زندگی​ام را در آن بنویسم.»

توحیدی اظهار داشت: «شاید در نگاه اول کمال​گرا به نظر برسم، اما روی دیگر سکه کمال​گرایی ترس است. دفتر سفید مانده چون ترسو هستم. نمی‌خواهم با واقعیت سقف توانایی نوشتنم رو در رو شوم. درست مثل  همین لحظه که پیش روی شما ایستاده​ام​. من می‌ترسم ...»

او با اشاره به اینکه انتظار می​رود در جایگاه دبیر متنی را به عنوان گزارش کار بخواند، گفت: «انتظاری که در این لحظه از نوشته من می​رود تقدیم گزارش است. گزارشی از روند برگزاری یک جشن. گزارشی که از نوشتن آن متنفرم. نوشتن وقتی جنبه تکلیف به خود می­گیرد تنفرآمیز می​شود. این سرشت هر کار اجباری است. پس گزارش نمی​نویسم.»

او ادامه داد: «آمار نمی​دهم آمار می​تواند حجاب باشد. چهره دروغ را می​توان با آمار پوشاند و حقیقتی را نیز می​توان با آمار دروغ جلوه داد. شاید دوستانم از من انتظار داشتند گزارش امسال من هم طنز باشد. در واقع از اول هم می­خواستم طنز بنویسم. حتی برایش فیلمنامه​ای نوشتم​.»

دبیر جشن گفت: «در آن فیلمنامه قرار بود روی صحنه بیایم در حالی که کوهی از کاغذ زیر بغلم زده​ام. با مجری دست می​دهم و کاغذها روی زمین می‌ریزد. گزارشم در لابلای انبوه کاغذها گم می​شود و من هر بار برگی را از میان کاغذها بر می​دارم و می­خوانم. مطالب به هم بی​ربطند.»

او ادامه این فیلمنامه را چنین تشریح کرد: «بعدا معلوم می​شود که به خاطر دبیری جشن سینما از نوشتن باز مانده­​ام و برای امرار معاش ورقه​های امتحانی شاگردان دوستم را که دبیر است تصحیح می­کنم و این​ها که می­خوانم انشای شاگردان اوست. انشاهایی که من در ازای هر برگ صد تومان دارم تصحیح شان می­کنم. ایده بدی بود.»

او گفت:​«به جای آن گزارش اجباری یا نوشته مطابیه​آمیزی که لحظه​ای لبخند بر لب بنشاند، تصمیم گرفتم نامه​ای برای شما بخوانم. این نامه سرنوشت عجیبی دارد.»

توحیدی اظهار داشت: «آن​ها که چند پیراهن بیشتر از من پاره کرده​اند می­دانند که ساختمان خانه سینما پیش از آن که خانه سینما شود «ایران فیلم» بود. ساختمان آجری دو طبقه​ای در شمال کوچه سمنان، بعد یک حیاط و آن سوی حیاط ساختمانی دیگر که استودیوهای صدا و اتاق​های تدوین و بعد از آن فضایی مشجر که تا خیابان سمیه امروز و ثریای سابق می​رسید.»

او گفت: «امروز از باغ که در آن فیلم​های زیادی فیلمبرداری شد خبری نیست و به جای استودیوها امروز ساختمانی ساخته شده که علاوه بر فضاهای اداری، سالن سینمای کوچکی دارد.»

دبیر جشن چهاردهم گفت: «سال گذشته که من دبیر جشن سیزدهم بودم تصمیم گرفتم با کمک دوستانم سالن سینمای خانه را بازسازی کنم. صندلی‌ها را برداشتیم، در و دیوارهای قدیمی را نوسازی کردیم و پرده قدیمی را دورانداختیم...»

توحیدی ادامه ماجرا را چنین شرح داد: «پشت پرده سینما، دیوار گچی جاهایی نیاز به ترمیم داشت. غروبی بعد از خروج کارگران به سالن رفتم تا خرابی دیوار را وارسی کنم. در گوشه چپ دیوار سوراخی به قاعده یک مچ دست پیدا بود. گچ​ها ریخته بودند و آجری نمایان شده بود.»

او ادامه داد: «خواستم با دست میزان پوکی گچ را امتحان کنم که متوجة لقی آجر شدم، تا آجر را با دست تکان دادم از دیوار جدا شد و دو سه آجر دیگر هم فروریخت و بالاخره حفره​ای در دیوار باز شد. تلفن همراهم را روشن کردم و با نور مختصر آن درون حفره را کاویدم. چیزی شبیه جعبه کفش در حفره بود.»

او گفت: «جعبه را بیرون کشیدم. نمی​توانستم سردرآورم که جعبه آنجا چه می​کند. می​ترسیدم حفره را بیشتر بازکنم چون قاعدتا دیوار به ساختمان پشتی راه می​برد که متعلق به دیگران بود. توی جعبه چیزهای عجیب و غریبی نبود.»

دبیر جشن اظهار داشت: «یک بطری نوشابه کوچک، از آن شیشه­های کوتاهی که هم سن و سال​های من به یاد
می­­آورند 5 ریال بیشتر قیمت نداشت. چند کاغذ مچاله شده که معلوم بود آغشته به سیمان است. یک شاقول و دیگر هیچ.»

او گفت: «می­خواستم جعبه و آشغال​هایش را دور بریزم. در نور سالن روی یکی از کاغذها سربرگ یک شرکت قدیمی فیلمسازی به چشمم خورد. موضوع برایم جالب شد. کاغذ خشک و زرد و مچاله بود و می​ترسیدم اگر بازش کنم پاره شود.»

توحیدی در مورد این نامه گفت: «نامه را به خانه بردم و روی بخار کتری گرفتم تا کمی نرم شود. کاغذ را آرام آرام باز کردم. گرد و خاکش را تکاندم و متن را دیدم. نامه​ای تکان دهنده بود، خطاب به وزیر فرهنگ و هنر. نامه تاریخ سال 1356 را دارد. اما نویسنده نامه معلوم نیست.»

او ادامه داد: «از این برگ پیداست که نامه طولانی​تر از یک صفحه است، آنچه در این صفحه نوشته شده چنین است:

جناب آقای وزیر! ما تقاضای هیچ نوع کمکی از نظر اقتصادی از دولت نداریم و دست تکدی هم دراز نکرده​ایم ما فقط می​خواهیم سازمان​های اجرایی حقمان را نگیرند. می­خواهیم دولت آیین نامه​های کهنه را که 20 سال پیش تدوین شده و با شرایط زمانی امروز تطبیق نمی­کند از سر راه سینما بردارد.»

در ادامه این متن آمده: «در امر ممیزی تجدید نظر شود و به سینمای ایران آزادی بیان بیشتری داده شود. نتیجه این ممیزی​ها فقط این است که اجبارا فیلمسازان ایرانی فقط از قصه روسپیان و کلاه مخملی​ها فیلم می​سازند ...»

توحیدی باقی نامه را از قول نویسنده مجهول چنین روایت کرد: «آقای وزیر آمار اقتصادی سینما نشان می​دهد که این اقتصاد تا چه حد ناسالم است و همین عدم سلامت است که آن را فساد پذیرهم می­کند. فیلم فارسی فقط 7 ریال عاید تهیه کننده می​کند طبق آمار باید بالغ بر یک میلیون نفر یک فیلم را تماشا کنند  تا سرمایه فیلم بازگشت داده شود آنهم در مدتی طولانی ...»

او گفت: «آقای وزیر! برای اقتصاد سینما باید فکری کرد. وقتی مملکت خودمان این طور فقیر و ویران است چگونه دم از تمدن بزرگ  می​زنیم. جامعه به قعر انحطاط سقوط می​کند، و به تباهی کامل روحی نزدیک می​شود. چنان یکسره چهره انسانی خود را باخته​ایم که برای تأمین معیشت تمام اصول اخلاقی و روح روان خویش را می​فروشیم.»

او اظهار داشت: «آقای وزیر فرهنگ و هنر! بعضی از همکاران من می​گویند: «از دست ما که کاری ساخته نیست آنها می​گویند نه می​شود مثل دنیای غرب اعتصاب کرد، نه می​شود دولتمردان را وادار کرد که به حرف ما گوش کنند. زور آنها زیاد است، اما من و بیشتر همکارانم می​گوییم که از دست همه ما کاری ساخته است؛‌ روش ما چنین است هرگز آگاهانه از دروغ پشتیبانی نکنیم.»

توحیدی بخش پایانی متن را چنین قرائت کرد: «هرگاه دریافتیم که مرز تزویر از کجا می​گذرد از آن خط آلوده پا پس بکشیم. آنگاه خواهیم دید که چگونه به سرعت و به طرزی چاره ناپذیر تکه پاره​های دورغ فرو می​ریزد و آنچه می​بایست عریان باشد خود را یکسره بی​پوشش نشان خواهد داد.»

دبیر چهاردهمین جشن سینمای ایران سخنان خود را چنین پایان داد: «متأسفانه نامه​ای که تنها یک صفحه آن در دستم بود اینجا ناتمام می​ماند... روز بعد سراغ جعبه رفتم. کاغذهای دیگر را بیرون کشیدم. اما آ‌ن کاغذها ادامه نامه نبودند، روی یکی که معلوم بود مال پیمانکار بنایی است قیمت پاکت​های سیمان و سیم آرماتوربندی و میخ نوشته شده بود . آن یک برگ نامه را تا امروز نگه داشته​ام و امروز می​خواهم آن را به موزه سینما هدیه کنم.»

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 93022

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 5 =