نژادپرستی خطرناک است؛ هم برای فرد و هم برای جامعه. پیش از این در بحثی که پس از قتل ستایش قریشی پیش آمد کوشیدم با استناد به متنهای آکادمیک تعریفی دقیق و غیرشخصی از نژادپرستی بدهم. نتیجهی آن کوشش این بود «نژادپرستی یک واقعیت اجتماعی است که ربطی به مفهوم تخیلی نژاد ندارد، گروههای اجتماعی را هدف قرار میدهد و میتواند ذهنی، گفتاری یا اجرایی باشد، میتواند فردی، نهادی یا اجتماعی باشد. به هر حال نژادپرستی در هر یک از اشکالش نژادپرستی است و نمیتوان از کنارش آسان گذشت.»
از پیچیدگیهای نژادپرستی این است که میتواند کاملا ناخودآگاه باشد. به عبارت دیگر ممکن است کسی نداند که رفتارش نژادپرستانه است و باز هم رفتارش نژادپرستانه باشد. دقیقا همان طور که ممکن است کسی اسم - برای مثال - خودآزاری را نشنیده باشد اما به خودآزاری مبتلا باشد. بسیاری اوقات کار درست این است که به جای اصرار بر این که چنین و چنان هستیم یا نیستیم، اول بدانیم که دقیقا از چه صحبت میکنیم.
هر رفتاری که خودآگاه یا ناخودآگاه، به صراحت یا تلویح، در گفتار یا در عمل به تبعیض میان گروههای انسانی دامن بزند یا بر اساس این تبعیض تنظیم شده باشد رفتاری نژادپرستانه است هر چند فاعل آن رفتار گمان دیگری داشته باشد.
اینها نمونههایی از گفتار نژادپرستانه هستند [به عمد از مثالهای رایج در ایران استفاده نکردم که در ترویجشان سهیم نباشم]: «به نظر من باید قبول کرد قدبلندها هوش بیشتری دارند»، «ولش کن اونو، اون بچهی هارلم اه، نمیفهمه»، «من نژادپرست نیستمها، اما این زردپوستها پر از ویروس و باکتری هستند»، «چرا دولت میذاره این آفریقاییهای جنایتکار بیان به کشور ما؟»، «دست خودم نیست، از نروژیها بدم میآد»، «دیگه بوداییها هم برای ما آدم شدهاند»، «به خدا این آلمانیها حقشونه که پیشرفت کنن، خیلی باهوشن»، «مشکلی ندارما، اما واقعا میخوای این یارو رو که مجرد هم هست دعوت کنی به جشن تولدت؟».
مثالهایی مانند قد، محله، دین، و مجرد بودن هر چند به نژاد و مفهوم سنتی نژادپرستی ربطی ندارند، اما از لحاظ نظری در همان مقولهای تقسیمبندی میشوند که نژادپرستی سنتی. من کاوه آفاق را نمیشناسم. دقیقتر، تا یک روز پیش از نوشتن این مطلب نام او را نشنیده بودم. تشخیص این که او در موسیقی چه جایگاهی دارد از عهدهی من خارج است. این که او تلاش کرده تا در بعضی عکسهایش شبیه جان لنون باشد یا نه، نیاز به نیتسنج دارد که من ندارم. این که مدعای او که در شرایط مشابه بسیار موفقتر از جان لنون میشد چه قدر حرف حساب است نیز در حد درک من نیست، شاید درست بگوید، اما بی هیچ تردیدی میتوان گفت جملهای که از او در این خبر نقل شده، یعنی جملهی «حالم از انگلیسیها به هم میخورد» جملهای نژادپرستانه است و البته با کمال تاسف ظاهرا او در ادامهی این جمله گفته است «نژادپرست نیستم اما کشورم را دوست دارم».
دوست داشتن کشور چه ربطی به این دارد که حالت از مردم کشوری دیگر به هم بخورد؟ قطعا هیچ. این جملهی زشت و خطرناک نه از دوست داشتن ایران که از ذهنیت احتمالا ناخودآگاه نژادپرستانه برآمده است.
نظر شما