ایران نوشت:ساعت 3 بعدازظهر پنجم اردیبهشت ماه ماجرای اسیدپاشی فامیلی در خیابان برزیل شرقی به کلانتری 145 ونک مخابره شد و با حضور سریع مأموران زن 42 ساله‌ای که روی خاله‌اش اسیدپاشی کرده بود پیش از فرار، دستگیر شد.

پرستو 28 ساله دختر جوانی است که پس از آشنایی با یکی از هم سلولی‌های برادرش که متهم به قتل است تصمیم به ازدواج با وی گرفته تا بتوانند پس از کمک و رهایی مرد مورد علاقه اش از زندان با هم زندگی کنند.پرستو دختر تحصیلکرده و آرامی‌است که نخستین بار وقتی به ملاقات برادرش می‌رود با جوان بی انگیزه و ناراحتی روبه رو می‌شود که در صحبت با مادرش اصرار بر بی‌گناهی می‌کند و همین حرف‌ها باعث کنجکاوی دختر جوان می‌شود.این دختر پس از پایان ملاقات به سراغ مادر هم سلولی برادرش می‌رود و از وی می‌خواهد تا شماره اش را در اختیار امیر بگذارد تا درباره روز حادثه که امیر را به اتهام قتل دستگیر کرده‌اند اطلاعات بیشتری بگیرد تا شاید بتواند کمکش کند.امیر در نخستین تماس تلفنی و در حالی که از زندگی اش ناامید شده بود با دختر جوان درباره روز حادثه حرف می‌زند و ادامه تماس‌های تلفنی این دو جوان به جایی می‌رسد که پرستو به پسر زندانی علاقه‌مند می‌شود تا حدی که تصمیم به ازدواج با وی می‌گیرد.پرستو  آخرین روزهای فروردین ماه سال جاری با حضور در دادسرای امور جنایی تهران درخواست ازدواجش با قاتل جوان در زندان را مطرح کرد و از قاضی شهریاری سرپرست دادسرا  برای انجام این کار کمک خواست.
این دختر و پسر جوان قصد داشتند روز ولادت حضرت علی (ع) در زندان و در مراسمی ‌با هم عقد کنند اما امیر مخالف این کار شد و می‌خواهد پس از آزادی این مراسم را برگزار کند.
امیر برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش سنگ بزرگی را پیش روی خود دارد و آن پرداخت دیه 500 میلیون تومانی برای گرفتن رضایت از خانواده مقتول است.
گفت‌وگوی همزمان با پرستو و امیر در زندان
امیر و پرستو که حدود 5 ماه است با هم آشنا شده‌اند به صورتی حرف می‌زنند که انگار سال‌هاست آنها همدیگر را می‌شناسند و از صدای هم انرژی می‌گیرند و خیلی واضح می‌توان حس علاقه‌مندی این 2 جوان را درک کرد.
چطور با هم آشنا شدید؟
امیر: پرستو برای ملاقات برادرش آمده و در سالن ملاقات همدیگر را دیدیم و از همانجا بود که با هم آشنا شدیم.
شماره تلفن پرستو را چطور به دست آوردید؟
امیر لحظه‌ای سکوت کرد و سپس گفت از مادرم خواستم که شماره پرستو را بگیرد.
سکوت پرستو با خنده شکسته شد و گفت: راستش من شماره ام را به او دادم، آن روز امیر ناراحت بود و خواستم علت ناراحتی اش را بپرسم و از مادرش خواستم شماره ام را به او بدهد که وی نیز خواست خودم این کار را بکنم که کمی‌با امیر حرف زدم و شماره‌ام را به او دادم تا با من تماس بگیرد.
از همان روز اول نسبت به همدیگر احساس داشتید یا نه؟
پرستو: نه اصلاً قرار نبود کارمان به اینجا کشیده شود و فقط بحث کمک و کنجکاوی بود که با امیر تلفنی صحبت کردم.
امیر: فقط بحث همدردی بود و هیچ احساسی بین ما وجود نداشت.
به چه اتهامی‌زندان افتادی؟
امیر ابتدا با یادآوری روز حادثه سکوت کرد و نمی‌خواست آن روز را دوباره به یاد آورد اما اصرار پرستو سکوتش را شکست و در حالی که از پرستو کمک می‌گرفت، گفت: دی ماه 88 برادرم حسین یک کتانی خریده بود و خواهرزاده ام محمد که همسن من بود و اعضای خانواده اش نیز با ما در یک ساختمان زندگی می‌کردند، روز حادثه محمد کتانی حسین را برداشته بود و سر این موضوع با هم درگیر شده بودند. محمد پس از 2 ساعت به جلوی ساختمان آمد و حسین را برای کتک کاری به بیرون ساختمان کشید.
خواب بودم که صدایم کردند و گفتند که حسین و محمد با هم دعوا می‌کنند، با عجله جلوی ساختمان رفتم و دیدم که برادرم از ناحیه پهلو هدف چاقوی محمد قرار گرفته و خواهرزاده‌ام با دیدن من به سمتم حمله کرد و ضربه ای به دستم زد که توانستم چاقو را از دستش بگیرم، محمد پا به فرار گذاشت و من در تعقیبش بودم که پایش به جدول گیر کرد و به زمین افتاد و من نیز همراه او برای گرفتنش روی زمین افتادم و وقتی به خودم آمدم دیدم چاقو به کمر محمد فرو رفته است.
در دادگاه هم این حادثه را بازگو کردی؟
امیر: بله، اما آنها می‌گفتند یا تو ضربه را زدی یا برادرت . پدر و مادرم پیر هستند و چون با برادرم در زندان بودیم و نگران پدر و مادرم بودیم من گفتم که ضربه را من زدم و همین باعث شد که برادرم آزاد شود و من به اعدام محکوم شوم.
خانواده خواهرت رضایت نمی‌دهند؟
امیر: خواهرم سال گذشته رضایتش را اعلام کرد اما دامادمان می‌گوید بی پول است و باید برای رضایتش پول درخواستی را به آنها بپردازم.
 شنیدم قرار است با هم ازدواج کنید؟
امیر: پرستو اصرار دارد که در زندان با هم عقد کنیم اما من مخالفت کردم.
چرا؟
امیر: من یکبار اشتباه کردم و زندگی یک جوان را گرفتم و زندگی خودم را هم تباه کردم، معلوم نیست من تا کی زنده باشم و شاید این حکم خیلی زود اجرا شود. چرا بخواهم با یک اشتباه دیگر زندگی یک دختر را خراب کنم؟! من پرستو را خیلی دوست دارم و تصمیم دارم با او ازدواج کنم اما نه در زندان بلکه بعد از آزادی‌ام.
پیشنهاد ازدواج از سمت چه کسی بود؟
محمد: پیشنهاد ازدواج از طرف من بود.
پرستو که در این مدت سکوت کرده بود پس از پاسخ این سؤال گفت: راستش می‌خواستم بروم امیر را ملاقات کنم اما فقط خانواده درجه اول می‌توانند با زندانی ملاقات کنند. آنجا بود که به امیر گفتم من که می‌خواهم کارهایت را انجام بدهم تا آزاد شوی و می‌خواهم با هم ازدواج کنیم سپس می‌روم پیش قاضی شهریاری و ماجرای ازدواجم را با آنها مطرح می‌کنم که امیر پذیرفت و ابتدا فقط برای دیدن بود و ملاقات بود که الان این موضوع خیلی جدی تر شده است.
خانواده‌هایتان خبر دارند؟
پرستو: بله، همه اعضای خانواده‌ا‌م می‌دانند فقط پدرم کمی‌ مخالفت می‌کند.
امیر: خانواده‌ام همه در جریان هستند و از صحبت‌هایمان هم خبر دارند و موافق هستند.
آیا پولی برای پرداخت دیه جمع شده؟
امیر: خبر نداریم.
برای آینده چه برنامه‌ای دارید؟
امیر: خیلی کارها دارم و اول از همه چیز برای سربازی ام می‌روم.
چقدر از سربازیت مانده؟
امیر: فکر کنم حدود 11 ماه بود که به زندان افتادم.
پرستو  در جواب امیر گفت: 8 ماه از خدمت سربازی اش می‌گذشته که این اتفاق افتاده است.
فکر کنم شما از خیلی وقت پیش همدیگر را می‌شناسید که پرستو اطلاعات بیشتری دارد؟
پرستو: آنقدر رفتم سؤال کردم، آنقدر رفتم از همسایه‌ها و فامیل‌هایشان درباره امیر پرس‌وجو کردم که از همه زندگی امیر اطلاع دارم.
این پیگیری‌ها و سؤالات برای چه بود؟
پرستو: چون می‌خواستم مطمئن بشوم که امیر بی گناه است.
مطمئن شدید؟
پرستو:همه همسایه‌ها دیده بودند که امیر و خواهرزاده‌اش می‌دونــــد و هر دو روی زمین افتاده اند و امیر قصد کشتن نداشته که این اتفاق رخ داده است و همه می‌گفتند که امیر بی گناه است.
امیر: چون این اتفاق در کوچه رخ داده خیلی‌ها  شاهد بودند.
برای خودت وکیل گرفته‌ای؟
امیر: نه، خیلی سال است که از این اتفاق گذشته و حکم صادر شده است و به صراحت گفتم که کشتم.
پرستو: وقتی به امیر می‌گفتم وکیل بگیر آنقدر ناامید بود که می‌گفت من 2 ماه بیشتر زنده نیستم پس چرا بی‌خودی وکیل بگیرم.
امیر: نمی‌دانستم خدا قرار است فرشته امید به زندگی‌ام بیاورد.
قرار بود که روز ولادت حضرت علی(ع) با هم عقد کنید؟
پرستو: امیر قبول نمی‌کند و هر چه من می‌گویم نمی‌پذیرد، مثل فیلم‌های هندی شده من همه‌اش دارم از امیر خواستگاری می‌کنم و دنبالش می‌دوم.

 

17302

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 530754

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 10 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 19
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۳:۲۵ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    1 0
    خاله بازی , بچه بازی , مسخره بازی , ... چیز دیگه ای به آدم منتقل نمیکنه
  • بی نام IR ۰۳:۲۶ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    1 1
    میگفتن شوهر پیدا نمیشه هاا ما باور نمیکردیم
  • بی نام A1 ۰۳:۳۲ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    پرستو خانم در اولین فرصت به یک روانپزشک مراجعه فرمایید
  • بی نام A1 ۰۳:۴۹ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    دختر عاقل برو دنبال زندگی خودت
  • بهروز IR ۰۴:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    خدا خیرت بده دختر. احسنت به اون شرفت.
  • بی نام A1 ۰۴:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    متهم پارگراف اول اینجا کی بود؟؟؟؟؟ چه ربطی داشت؟؟؟؟ کی اسید پاشد؟؟؟ کی دستگیر شد؟؟؟؟؟؟؟
  • بی نام IR ۰۴:۵۰ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    یعنی به همین راحتی یک قاضی حکم می دهد؟
  • امير IR ۰۴:۵۱ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    عخي
  • shs IR ۰۴:۵۲ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    خداوند همه بیمارها رو شفا بده و خداکنه روزی برسه که همه بصیرت داشته باشیم.........؟؟؟؟؟؟
  • بی نام IR ۰۵:۰۳ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    چهار حالت داریم: 1 میخواهد مشهور شود 2 خالی بند است 3 دیوانه است 4 درد بی شوهری کشیده است
  • بی نام IR ۰۵:۰۹ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    خدا كنه تا اخرش وايسي آخه به قول زنها اعتمادي نيست.
  • بی نام RU ۰۵:۰۹ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    ببین بی شوهری چه میکنه
  • بی نام IR ۰۵:۱۳ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    فیلم هندی از نوع کلاسیک
  • بی نام IR ۰۵:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    اح...اح...
  • بی نام A1 ۰۶:۰۴ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    دختری که می کوشد کشته شود.
  • ناشناس همیشگی IR ۰۶:۲۸ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    عجب حکمتی داره خدا یکی مثل ما دلش پیش هرکی گیر میکنه طرفش جفتک می اندازه.یکی هم توزندان میان خواستگاریش
  • بی نام A1 ۰۶:۵۰ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    1 0
    عاقا ۳ خط اول مال یه حادثه دیگه اس گویا اصلاح کنید.
  • بی نام A1 ۰۷:۴۵ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    0 0
    اون وقت پارگراف اول خبر چه ربطی به بقیش داشت؟
  • مهدی A1 ۱۲:۱۵ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۷
    1 1
    این یک نمونه از هزاران عشق پوشالی ست که بر مبنای هیچ بنا شده.تا وقتی مانعی برای رسیدن وجود دارد عشق و اشتیاق هم هست و همینکه به وصل می رسد بعد از مدت کوتاهی واقعیات جای تخیلات را می گیرد : فتاده تخته سنگ آنسوي‌تر، انگار کوهي بود. و ما اينسو نشسته، خسته انبوهي. زن و مرد و جوان و پير، همه با يکديگر پيوسته، ليک از پاي، و با زنجير. اگر دل مي‌کشيدت سوي دلخواهي به سويش مي‌توانستي خزيدن، ليک تا آنجا که رخصت بود. تا زنجير......